فخرالدین عراقی (غزلیات)/یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' فخرالدین عراقی (غزلیات) (یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست)
از فخرالدین عراقی
'


یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست من رفته از میانه و او در کنار من با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسید بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست گر بوسه‌ای از آن لب شیرین طلب کنم طیره مشو، که چشمه‌ی حیوانم آرزوست یک بار بوسه‌ای ز لب تو ربوده‌ام یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست ور لحظه‌ای به کوی تو ناگاه بگذرم عیبم مکن، که روضه‌ی رضوانم آرزوست وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست دایم نظاره‌ی رخ خوبانم آرزوست بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست درد دل عراقی و درمان من تویی از درد بس ملولم و درمانم آرزوست