فخرالدین عراقی (غزلیات)/صبا وقت سحر گویی ز کوی یار می‌آید

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' فخرالدین عراقی (غزلیات) (صبا وقت سحر گویی ز کوی یار می‌آید)
از فخرالدین عراقی
'


صبا وقت سحر گویی ز کوی یار می‌آید که بوی او شفای جان هر بیمار می‌آید نسیم خوش مگر از باغ جلوه می‌دهد گل را که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار می‌آید بیا در گلشن ای بی‌دل، به بوی گل برافشان جان که از گلزار و گل امروز بوی یار می‌آید گل از شادی همی خندد، من از غم زار می‌گریم که از گلشن مرا یاد از رخ دلدار می‌آید ز بستان هیچ در چشمم نمی‌آید، مگر آبی که در چشمم ز یاد او دمی صدبار می‌آید اگر گلزار می‌آید کسی را خوش، مرا باری نسیم کوی او خوشتر ز صد گلزار می‌آید مرا چه از گل و گلزار؟ کاندر دست امیدم ز گلزار وصال یار زخم خار می‌آید عراقی خسته دل هردم ز سویی می‌خورد زخمی همه زخم بلا گویی برین افگار می‌آید