فخرالدین عراقی (غزلیات)/رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' فخرالدین عراقی (غزلیات) (رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان)
از فخرالدین عراقی
'


رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان دست و پایی می‌زدم، تا بود جان شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان شد دل بیچاره از دست وفات زیر پای هجر پست، اکنون تو دان رفت عمری کمدی کاری ز من چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان نیک نومیدم ز امید بهی حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان از گل شادی ندیدم رنگ و بوی خار غم در جان شکست، اکنون تو دان چون عراقی را ندادی ره به خود گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان