عنان خرد فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


عبث مپوش ز ما آن عذار عذرا را که تاب دیدن خورشید نیست حربا را




جمال و طلعت یوسف ندیده کی داند چه حالت است ز عشق رخش زلیخا را




درون سینه بیاراستم برای غمت که حجلهٔ زشت نشاید عروس زیبا را




گمان مکن که گزیند به جز تو خاطر من نه وامق است که جوید به غیر عذرا را




چه پرده بود ندانم که باز مطرب ساخت که در سماع بیاورد پیر و برنا را




چه باده بود که افکند ساقی اندر جام که رند مصطبه از سر گرفت غوغا را




دلا به مهر و وفای جهان مشو مغرور که نیست رسم وفا شاهدان رعنا را




مده عنان خرد را به دست نفس و مکن زبون کرکس مردار خوار عنقا را




بگو به فخر دو عالم تمام بفروش به خاک پایش یکجا نما سودا را


M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۴۷ (UTC)