سخنان اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران در کنفرانس اقتصادی تهران ۸ اسفند ماه ۱۳۴۱
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
درگاه انقلاب شاه و مردم | درگاه اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر | اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی |
سخنان اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران در کنفرانس اقتصادی تهران ۸ اسفند ماه ۱۳۴۱
- با کمال خوشوقتی این کنفرانس اقتصادی را میگشایم. صحبت امروز ما قاعدتاً باید از امور اقتصادی شروع بشود. ولی لازم میدانم قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم صحبت از یک اجتماع سالم بکنیم تا اینکه به یک اقتصاد سالم در یک اجتماع سالم برسیم. کوششهایی را که در مدت سلطنت خودم برای ساختن یک اجتماع سالمی انجام دادهایم باید برای شما شرح بدهم تا اینکه بعد نتیجهگیری لازم را بکنیم. دوره انحطاط ما متأسفانه درست در آخرین دفعه آن موقعی شروع شد که دنیای غرب به خصوص اروپا و بعد آمریکا با سرعت هر چه تمامتری مشغول پیشرفت و صنعتی شدن میبودند. آن پیشرفت و وضع اقتصادی و سیاسی که ایجاد کرده بود و انحطاط ما و عقب افتادگی ما نتیجه اش این بود که نفوذ و حیثیت حکومت مرکزی ایران کم شده بود یا حتی از بین رفته بود. همانطوری که خیلی از شماها یادتان هست یا به هر صورت اطلاع دارید قبل از زمامداری پدر من نه فقط حکومت مرکزی ایران دیگر نفوذی نداشت، بلکه در خود شهر تهران در موقع تاریکی کسی با خیال راحت از منزل خودش خارج نمیشد و البته میبینید که مملکتی که این طور امنیت از او سلب شده باشد دیگر فعالیتهای اقتصادی و غیره اش به چه حدی تنزل میکند. در زمان پدر من از کارهایی که انجام گرفت اول ایجاد امنیت بود. او ملوکالطوایفی را از بین برد، نفوذهای وحشیانه و قرون وسطایی گردن کشان محلی را از بین برد، و اینها سالها طول کشید. با مرارت، با خون جگر، با فداکاری عده زیادی از افرادی که با جان و دل در این راه قدم بر میداشتند. در هر صورت اساس کار دوره زمامداری پدر من از بین بردن مظاهر نفوذ نامشروع خارجی و داخلی در این مملکت بود، یعنی ایجاد امنیت. از بین بردن نفوذ خانها، ایجاد حکومت قانون، دادگستری، تأسیس مدارس، بیمارستانها و خیلی اقدامات دیگر که شمردن آن شاید ساعتها وقت لازم دارد. ولی چیزی که فرصت نشده بود که به آن رسیدگی کامل شود موضوع پیشرفت اجتماع ایران مطابق ملل پیشرفته دنیا یعنی برقراری عدالت اجتماعی به آنطوری بود که ما امروز آن را میفهمیم. البته آن روز این کار وسعت امروز را پیدا نکرده و هنوز فرصت اینکه نسبت به رعایای آن موقع این مملکت فکری بشود پیش نیامده بود. جامعه شاید حاضر به هضم این مطلب نبود. همچنین مملکت در آن موقع کارگر اصولاً نداشت و کارگر متخصص که به طریق اولی وجود نداشت. اصلاً مدارس ما مگر در آن سالها چند نفر فارغالتحصیل داشتند؟ تحصیلات عالی نیز اساساً وجود نداشت. پس آن زمان نمیشد که برای جمعیت رعیت آن موقع مملکت و کارگران مملکت تصمیمات کافی برای مقام اجتماعی آنها داد. موقعی که جنگ بینالمللی دوم پیش آمد و ایران مثل دفعه اول یعنی مثل دوره جنگ بینالمللی اول با کمال حُسن نیت به اصطلاح بیطرفی خود را اعلام کرد و این سیاست قویاً از طرف ما و از طرف پدر من تعقیب و دنبال شد دیدیم که ناگهان منافع عالیه متحدین آن روز این طور ایجاب کرد که یک راه بالنسبهای دور از منطقه جنگ پیدا کنند که مقاصد نظامی خودشان را آن روز با فراغ بال عملی سازند. این راه که لازم بود هم به دریا وصل باشد و هم به خاکی که منظور کمک بود راه ایران تشخیص داده شد و متأسفانه مملکت ما به طور غافلگیرانه ساعت چهار صبح مورد تجاوز قرار گرفت و بمباران شد و بالاخره اشغال شد. البته پدر من روی اصل وطن پرستی و اینکه عمر خودش و جان خودش و سلطنت خودش را اگر میخواست برای خاطر مملکتش بود برای اینکه خرابیها و اشکالات ناشی از یک مقاومت مأیوسانه را از بین ببرد و محدود بکند استعفا کرد و من در آن روز به عنوان ولیعهد و برای ادامه دادن سلطنت موروثی به مقام سلطنت رسیدم. خاطرم هست که از همین منزلی که الآن هم در آن جا زندگی میکنم تا رسیدن به مجلس برای ادای سوگند شاید قریب یک ساعت طی مسافت طول کشید. برای اینکه مردم پایتخت چنان احساساتی ابراز میکردند که سابقه نداشت، بلکه عکسالعمل احساسات وطن پرستانهای بود که میخواستند در همان روزی که شاید پایتخت مملکت به وسیله قوای خارجی اشغال میشد نسبت به شاه خودشان نشان بدهند، و این احساسات را دنیا یک احساسات میهن پرستانه تلقی بکند. به هر صورت وقتی که مستقیماً وارد کار شدم ضمن اشکالات مملکتی، ضمن اینکه هر روزی از هر نقطهای خبرهای بدی میرسید که باز فلان کس به فکر گردن کشی افتاده، باز خان خانی شروع شده است، باز یک عدهای تفنگچی جمع میکنند، باز یک عده یک عدهای را غارت میکنند، باز یک عدهای در محل خودشان حکومت شخصی و دادگاههای شخصی برقرار کردهاند، میدیدیم که هر سیاست خارجی برای خودش ستون پنجمی درست میکرد. از طرف دیگر روز به روز قیمتها بطور سرسام آوری بالا میرفت. البته قدرت خرید مردم بطور مصنوعی در بعضی نقاط بالا رفته بود، ولی بطور کلی در همه جای دیگر پایین رفته بود. آن موقع زمستآنهای تهران مثل حالا گرم نبود بلکه خیلی سرد بود. چندین دفعه در سال برف میآمد. شبهای یخبندان زیاد بود، و من ناظر بودم که عدهای در کوچههای تهران در آن موقع شاید از سرما در گوشه خیابان یخ میزدند. بعضیها حقیقتاً از گرسنگی تلف میشدند و در عین حال در آن موقع در زمان جنگ روی اصل همان وضعیت فوقالعاده جنگ عدهای به عکس به سرعت داشتند ثروتهای عجیبی میاندوختند و به قول معروف یک عهده از زور گرسنگی میمردند، و شاید یک عده دیگر از زور پرخوری میترکیدند. در نتیجه در ۱۳۲۱ برای بار اول شانزده هفده نفر به اصطلاح از وکلای آن روز و بعضی از وزراء را در منزل خودم جمع کردم و به آنها گفتم که وضعیت این است، و اگر ما تحولی را از بالا شروع نکنیم مسلماً دچار یک انقلابی از پایین خواهیم شد. تحول از بالا را همیشه میشود کنترل کرد، هدایت کرد و مهار کرد، در صورتی که انقلاب از پایین اگر هم نتایج خوی داشته باشد، بطوری که متأسفانه در تاریخ خواندهایم و شاید خودمان هم دیدهایم، از هدف اولیه خودش منحرف میشود و بدترین نتایج را میدهد، اضافه بر اینکه به اصطلاح معروف تر و خشک هم با هم میسوزند. بیایید در مطامع خودتان یک حدی قایل باشید و به یک منافع مشروع قانع باشید، ولی یک حداقل زندگی را برای همه تأمین بکنید. کمی بعد از آن پنج اصل معروف آن زمان را عنوان کردم و آن پنج اصل این بود که به اصطلاح نان یا غذا برای همه، مسکن، بهداشت، فرهنگ و کار برای همه، برای اینکه کسانی که کار دارند آنقدر درآمد و حقوق داشته باشند که بتوانند مسکن را برای خودشان تهیه کنند یا اجاره خانه عادلانهای بپردازند، بتوانند غذا تهیه بکنند. و البته فکر ما آن موقع این بود که فرهنگ یعنی تحصیلات ابتدایی مجانی و همگانی باشد و همچنین بهداشت. یعنی اگر کسی اتفاقاً قدرت پرداخت خرج معالجه خودش را نداشت در مملکت وسایل کافی به اندازهای باشد که او را در مریضخانهها معالجه بکنند و از فرط بی توجهی در گوشه کوچهای نیفتد و نمیرد. از همان موقع ما صحبت عدالت اجتماعی میکردیم، و همانطوری که برای شما تعریف کردم این نظرات را از ۱۳۲۱ من شروع کردم، ولی همیشه اشکالات زیادی در سر راه ما بود که مانع رسیدن ما به تأمین این وضع اجتماعی سالم در مملکت میشد. این اشکالات چه بود؟ و اصلاً چه اشکالاتی در جامعه ما وجود داشت؟ اساساً ببینیم که رژیم ما چه بود؟ رژیم ما ظاهراً رژیم مشروطه بود و قانون اساسی داشتیم. حالا بگذریم که در چه شرایطی قانون اساسی ما نوشته شده بود و علیرغم چه کسانی نوشته شده بود. ولی به هر صورت قانون اساسی داشتیم و قانون اساسی ما صحبت از آزادی افراد میکرد، صحبت از مساوی بودن در مقابل قانون میکرد، و خیلی مواد دیگر. ولی در عمل وضع چه بود؟ در عمل هفتاد و پنج درصد جمعیت ما که از زارعین یا رعایای آن موقع تشکیل میشد از آزادی حقیقی برخوردار نبودند. مثلاً در موقع انتخابات و دادن رأی آنها را مسلماً مالک محل یا کدخدای محل یا متنفذ محل ریسه میکرد و احیاناً اگر هم نمیکرد به اسم آنها هر رأی که دلشان میخواست در صندوقهای انتخاباتی میریختند. این وضع هفتاد و پنج درصد جمعیت مملکت بود. نصف دیگر جمعیت مملکت را که البته نصف آن هفتاد و پنج درصد که رعایا بودند جزء همین هم حساب میشود زنهای مملکت تشکیل میدادند.
- اینها نه فقط از حق رأی دادن محروم بودند، بلکه اصولاً جزو محجورین و دیوانگان و این قبیل اشخاص بشمار میآمدند. اضافه بر اینها چون تعداد بیسواد در مملکت هنوز متأسفانه زیاد بود افراد اصلاً نه به وظایف خودشان آشنا بودند نه به منافع خودشان. پس میماند یک عده متنفذ بسیار محدود در شهرها، و به خصوص در تهران. این عده متنفذ به هر سمتی که میخواستند سعی میکردند سیاست داخلی را سوق بدهند، و از طرفی سیاستهای دیگری سعی میکردند این عده معدود متنفذ را هم به سمت خودشان سوق بدهند. حالا اگر این یک عده متنفذ اینقدر عاقل بودند که فکر بکنند منافع آنها موقعی تأمین میشود که یک مردمی باقی باشند، و یک جامعهای باقی باشد، و آنقدر رضایت باشد که اینها بتوانند به زندگی خودشان به آن طریق ادامه بدهند، باز یک چیزی، ولی آنقدر هم اینها این عقل را نداشتند و قضیه همان کبک بود که سرش را میکرد توی برف و چون جایی را نمیدید فکر میکرد که هیچکس هم او را نمیبیند. به این ترتیب اینها به حرفهای ما وقعی نگذاشتند، و حتی پشت سر من گفته بودند که فلانی افکار عجیبی دارد، تا رسیدیم به قضایای آذربایجان. همین بی توجهی و همین بیعدالتیهای اجتماعی خودش هم یک قدری بیشتر به این مطلب کمک کرد، و ضعف داخلی و نفوذهای گوناگون و ندانم کاریهای هیئت حاکمه و مجلس آن روز ما که به همین طریقی که گفتم انتخاب شده بود باعث این شد که یک آدم مضحکی که همه هم میدانند که تحت چه نفوذهایی بود توانست البته به یک اتکایی تا یک سال تمام این استان محبوب ما را از مملکت جدا بکند و تزلزل عجیبی در ارکان حیات ما بوجود بیاورد. خاطرم هست که تقریباً سه ماه قبل از اتفاقات آذربایجان در مجلس ایران اوبستروکسیون کرده بودند، یعنی یک عده وکلایی که به اصطلاح در اقلیت بودند در مجلس حاضر نمیشدند و به کارهای دولت رسیدگی نمیکردند. مثل اینکه چهل نفر بودند، و این باعث شد که در مدت سه ماه هیچ کاری انجام نگیرد که هر چند آن موقع اصلاً کارهای زیادی نمیشد ولی به هر صورت آبرو و حیثیت قوه مجریه ایران به حداقل تنزل بکند. در یک جلسهای کارگران آن اقلیت و اوبستروکسیون آن روز میگفت آخر ما دولتی که معین میکنیم باید تا حدودی مورد رضایت سیاست خارجی باشد. این همان شخصی بود که بعد این طور ادعای وطن پرستی میکرد و به عنوان سیاست ملی ایران یک بلاهای دیگری بر سر ما آورد. پس با آن وضعیت میدیدید که کاری انجام نمیگرفت. در مورد آذربایجان به خواست خداوند و قیام عمومی این موضوع را ما از بین بردیم. دلم نمیخواهد زیاد از کارم صحبت بکنم، ولی روی اصل دیگری ناچارم بگویم که همان موقع با وجودی که سن زیادی از من نمیگذشت به عنوان پادشاه مملکت و بخصوص به عنوان فرمانده حقیقی کل قوا در رأس قوا خودم به سمت آذربایجان رفتم. این را من میگویم برای اینکه بعد دومرتبه به این جریان میرسیم که در مملکت ایران اگر پادشاه فکرش در راه مردم باشد و اقدام بکند قاعدتاً باید کارش پیشرفت بکند. امروز هم وضع طوری است که هر کسی که پادشاه ایران باشد غیر از اینکه در راه مردم قدم بردارد مسلماً کار دیگری نخواهد کرد. برای اینکه این نمونه و آثاری که ما در این زمان میگذاریم طوری دستورالعمل آیندگان خواهد بود که تخلف و تخطی از آن غیر قابل هضم خواهد بود. در طول تاریخ ایران، دهها نفر از پادشاهان این مملکت هر دفعه در یک موقع خطر یا این مملکت را نجات دادند و یا اینکه آن را به اوج ترقی و عظمت رساندند، و حقیقتاً فکر میکنم که اگر این مملکت یک ماه و دو ماه اتفاقاً دارای رژیم سلطنت نمیبود از هم میپاشید و بکلی نابود میشد.
- اگر من هم کاری توانستم در این مملکت بکنم صرفاً برای این بود که پادشاه این مملکت بودم، واِلا این افکاری را که من دارم مسلماً هزارها نفر دیگر میان افراد این مملکت دارند، چرا آنها نمیتوانند کاری بکنند؟ چرا من توانستم این کارها را بکنم؟ فقط برای اینکه پادشاه مملکت بودم. در هر مملکتی رژیم خودش برای خودش خوب است، ولی فکر میکنم در مملکت ما اگر بنا بود که رئیس کشور را هر چند وقت به چند وقت یک عدهای مینشستند و انتخاب میکردند این بدبخت دچار چه محظوراتی بود، چه رشوههایی میبایستی بدهد، و چه رشوههایی احیاناً میبایستی بگیرد، و در تحت چه نفوذهایی میبایستی قرار بگیرد، در صورتی که الآن پادشاه شما اگر ترسی داشته باشد فقط از خداست، و اگر منفعتی داشته باشد فقط منفعت ملت ایران و مملکت ایران است.
- به هر صورت مشکل آذربایجان به خواست خداوند و همت مردم غیور این مملکت حل شد. باید اذعان کنم که ما از وقایع آذربایجان درست استفاده نکردیم. موقعی که من از آذربایجان برگشتم در نزدیکیهای شریف آباد قزوین عدهای به پیشباز آمده بودند، منجمله مرحوم سید محمد صادق طباطبائی که خداوند روحش را شاد داشته باشد. زیرا مرد خوب و وطن پرست و آزادهای بود. به آنها گفتم که سلطنت بر یک مشت مردم فقیر برای من هیچ لذت و افتخاری ندارد. موقعی که به تهران رسیدیم از میدان فعلی مجسمه تا منزل من طی مسافت سه ساعت طول کشید، زیرا ابراز احساسات مردم بقدری بود که امکان عبور نمیداد. شاید لازم بود که فردای همان روز اقلاً یک پنجم اقداماتی را که در این دو سه ماهه اخیر انجام دادیم شروع میکردیم. نیتش در من بود، زیرا در پنج سال شش سال قبل از آن موقع آن حرفها را زده بودم، ولی یا کادرش را نداشتیم یا باز هم در آن موقع هنوز هضم این مطالب قدری مشکل بود، یا خبط و غفلت بود، و یا حقیقتاً قصور خود من بود. به هر حال نتوانستیم در آن موقع کارهای لازم را در این مملکت شروع بکنیم و آن احساسات عجیبی که در این مردم بود کم کم به تدریج فرو نشست، و یک حالت یأس یا رکودی پیدا شد. تقریباً سه سال بعد از آن در ۱۳۲۹ از احساسات درونی وطن پرستانه مردم که همیشه وجود داشته یک عدهای بطوری که متأسفانه بعداً دیدیم به دروغ، به ریا و تزویر استفاده کردند و به عنوان تأمین منافع ملت ایران کشور ما را وارد سیاستی کردند که اول عالی و فریبنده بود ولی بعد چنان سیاست مخرب خطرناک خانمان براندازی شد که در آخر سر مملکت را در واقع تحویل یک مشت مردم اجنبی پرست دادند و به قضا و قدر سپردند تا باز خداوند این مملکت و احساسات بیدار شده ملت ایران به آن وضع و آن خیمه شب بازی خاتمه داد.
- این اشکالات را نقل میکنم برای اینکه ببینید چرا این کارهایی که الآن ما شروع کردهایم اینقدر به تأخیر افتاد، و عقب افتاد، در صورتی که نیت و فکرش موجود بود.
- بعد از برچیده شدن آن بساط خیمه شب بازی در ۱۳۳۲ تا مدتی ما ناچار بودیم که خرابیهای عجیب آن زمان را برطرف بکنیم، و اقتصاد خُرد شده و در هم شکسته این مملکت را دومرتبه براه بیندازیم، و این خودش چند سالی طول کشید. قبل از آن جریان من شروع کرده بودم به تقسیم اراضی سلطنتی با یک شرایط خیلی سادهای بین کشتکاران و دهقانهای محل. این برنامه در سالهای ۱۳۳۱ و ۳۲ موقوف شد، بعد دومرتبه شروع شد. موضوع تقسیم خالصه جات بین مردم را عنوان کردیم. قانونش تصویب شد. در این قانون اشکالاتی بود که آن هم این اواخر برطرف شد. بعد صحبت از محدودیت اراضی زراعتی کردیم که متأسفانه قانون اولیه به طریقی وارد مجلس شد، و به طریق خیلی مضحکی از آن جا خارج شد. سعی کردم برای اینکه اجتماع ما اجتماع محکمی باشد مردم را به تشکیل احزاب تشویق کنم. فکر میکردم که در این مملکت برای شروع به کار وجود دو حزب یکی به عنوان حزب اکثریت یکی به عنوان حزب اقلیت مفید است که حزب اقلیت دایم تنقید بکند البته تنقید صحیح و ایراد بگیرد و حزب اکثریت یا دولت سعی بکند که آن ایرادات صحیح را برطرف بکند و به هر صورت مثل سایر نقاط دنیا به وسیله این نوع دموکراسی که حکومت اکثریت هست ولی در مقابل یک اقلیتی هم نقاط ضعف را تذکر میدهد منافع مردم تأمین بشود. در این راه هم متأسفانه ما موفقیت زیادی به دست نیاوردیم و آن طوری که میخواستیم کار پیشرفت نکرد، و بعکس در یکی دو تا انتخاباتی که انجام شد روی نواقص قانون انتخابات که همه از آن اطلاع دارید و احتیاجی به ذکر آن نیست و ریشه دار نبودن احزاب ما و شاید بعضی اشتباهات دیگری، نتیجه مطلوبی نداد، بطوری که در یکی از دورههای انتخاباتی مجبور شدیم از وکلای منتخب آن دوره تقاضا بکنیم که خودشان استعفا بدهند، و همین کار را هم کردند. انتخابات دوم مجلس هم بعد از یکی دو مان منحل شد. این دفعه پیش خودمان فکر کردیم که در غیاب مجلس که احیاناً دست و پا گیر بود و جلو اصلاحات ضروری و حتمی را میگرفت، لااقل این دفعه یک کارهایی انجام بدهیم که حتماً و حتماً برای مملکت لازم است. این کارهایی که ما میبایستی انجام بدهیم چه بود؟ این کارها هم روی همان اساسی بود که از ۱۳۲۱ تذکر میدادیم و هم بخصوص روی مطالعه این بود که من میدیدم ممالک دنیا چه سرمایه داری، چه ممالک کمونیست، اساس کار و برنامه شان، بالاخره مآلاً بالا بردن درآمد سرانه مردم مملکت برای تأمین یک زندگانی بهتری است. میدیدیم بعضی ممالک اروپایی غربی میگفتند که در بیست سال آینده باید سعی بکنیم که لااقل ۵٬۵ بلکه ۶ درصد بر درآمد سرانه ملی خودمان اضافه بکنیم. بعضی ممالک اروپای شرقی را میدیدیم که برنامهای منتشر میکردند که ما در ۲۰ سال آینده سعی میکنیم که دویست درصد درآمد سرانه خودمان را بالا ببریم. به هر صورت چیزی که مسلم بود سعی و کوشش تمام این ممالک بود برای بالا بردن درآمد سرانه، که آن هم روی رونق اقتصادی و زراعتی و فلاحتی و تجارتی خودشان به دست میآمد. پیش خودم میگفتم ما که الآن متأسفانه عقب هستیم و اگر خدای نخواسته در بیست سال آینده فاصلهای که حالا بین ما هست از اینکه هست به جای کمتر شدن بیشتر بشود، از استقلال مملکت اضافه بر اصطلاح سرحداتی که روی زمین علامت و میله گذاشتهاند چه میماند؟ این استقلال تا چه حدی ارتباط به وضع اجتماعی و زندگی مردم و رفاهیت و خوشبختی آنها دارد، و تا چه حد صرفاً به سیاست خارجی و نمایندگیهای خارجی او یا نمایندگی او در جامعه ملل و احیاناً قوای نظامی؟ دیدم که به هر صورت بالاخره اساس کار روی رضایت و رفاهیت مردم خواهد بود. مردمی که راضی باشند هیچکس به فکر تخطی به استقلال آنها نخواهد افتاد، ولی اگر یک مردمی خوشبخت نباشند و در فقر و فلاکت و بدبختی زندگی بکنند اگر بزرگترین نیروهای نظامی هم پشتیبان آنها باشد بالاخره دوام نخواهند کرد و آن جامعه محکوم به فناست.
- اتفاقاً تشخیص اشکالات و معایب برای ما دیگر زیاد مشکل نبود، برای اینکه تقریباً بیست سال اقلاً تجربه داشتیم. بیست سال مسایل را مطالعه کرده بودیم. فکر کردیم که از فرصت باید حداکثر استفاده را بکنیم. هر دقیقهای، هر ساعتی که ما گم بکنیم در واقع گناهی است که مرتکب شدهایم و باید با سرعت به جبران گذشته قدم برداریم.
- اساس اشکالات اجتماعی چه بود؟ مهمترین چیزی که ما تشخیص دادیم موضوع روابط غیرعادلانه، و در خیلی اوقات نامشروع بین ارباب و رعیت در این مملکت بود. بگذریم از اینکه شاید خیلی از مالکین هم مردمان خوبی بودند، ولی اساس این بود که خیلی از مالکین ما کار را به یک مباشری میسپردند و خودشان یا در این مملکت نبودند یا در پایتخت زندگی میکردند و آن مباشر اضافه بر همان اساس بد ارباب رعیتی، هزارگونه ظلم و تعدی میکرد، و رعیت آن موقع غیر از اینکه احیاناً به اندازه یکه فقط بخورد و نمیرد یک چیزی بکارد، فکر میکنم که دیگر هدفی و انگیزهای برای کار کردن نداشت. به همین جهت خیلی اوقات ما میشنیدیم کسانی میرفتند در دهات ایران و بر میگشتند، میگفتند که رفتیم توی دِه و دیدیم که عدهای توی آفتاب نشسته بودند یا چپق میکشیدند، یا لم داده بودند، یا خواب بودند. علت این بود که او فکر میکرد برای چه کار بکند؟ برای کی کار بکند؟ به چه مناسبت کار بکند؟ کار بکند که محصول دسترنجش را با آن وضع از دست بدهد؟ پس انگیزهای نداشت جز اینکه یک چیزی بکارند که بخورند و نمیرند. گفتیم پس باید به این وضع خاتمه داد. قانون اصلاحات ارضی وضع و بعداً تکمیل شد که بعد در مورد آن شش لایحه توضیح خواهم داد. بعد گفتیم خوب، ما آمدیم موضوع ارباب و رعیتی را از بین بردیم، و اقدامات دیگری برای پیشرفت کشاورزی در این مملکت کردیم، ولی برای سایر طبقات جامعه چه کار باید بکنیم؟ بخصوص که این مملکت در آتیه باید صنعتی بشود. در نتیجه برای کارگرها هم فکری کردیم و از لایحهاش اطلاع دارید.
- از لوایح دیگر یکی سپاه دانش بود. گفتیم که تمام این کارها و اقدامات بسیار خوب است، ولی اگر افراد این ممکلت بیسواد باشند، از نعمت خواندن و نوشتن محروم باشند، و نتوانند هر چیزی که لازم باشد، هر مطلبی که لازم باشد، بگیرند، تهیه بکنند، بخوانند و درک بکنند، این زحمات و این نظم اجتماعی شاید مآلاً به هدر برود. بعد از لوایح دیگر تأمین پشتوانه همین اصلاحات ارضی بود. برای کارخانجات که به طریق دولتی اداره میشد و فکر میکردیم که سیستم اداری شاید زیاد مناسب برای خوب اداره کردن آنها نباشد تشکیلات جدیدی دادیم. امیدواریم این تشکیلات هم کارخانجات موجود را بتواند مطابق آخرین سیستم کارخانه داری اداره بکند و این کارخانجات نفع بدهند، و هم اینکه از کارخانجات آنچه باید تکمیل بشود تکمیل شود، و اگر لازم باشد صنایع جدیدی را هم ایجاد بکند. یکی دیگر موضوع جنگلها بود که در مورد آنها قبلاً توضیح داده بودیم که چون بشر در ایجاد درخت جنگلی زحمتی نکشیده، اصولاً به نظر ما مالکیت جنگل چیز غیر طبیعی میآمد. البته این مالکیت در ممالک دنیا هست و خود من هم در همان جنگلهایی که مورد بهره برداری افراد خصوصی میشد رفتم. در مملکت اتریش حتی یک نقطهای رفتم که رئیس آن خانواده مالک سی هزار هکتار جنگل بود که از آن بهرهبرداری میکرد، ولی بهرهبرداری او با بهره برداری دولت هیچ فرقی نمیکرد. همان اندازهای که اگر در دست دولت بود این شخص بهرهبرداری را مکانیزه کرده بود، و چون مالیاتش را هم میپرداخت در واقع برای دولت اداره کردن آن یک دردسری بود. دولت این دردسر را از خودش رفع کرده بود و داده بود که این کار را این شخص زحمت بکشد و انجام بدهد و یک مالیاتی هم به دولت بپردازد. ولی خوب، ما به کار سایرین کاری نداریم، در این مملکت به نظر ما غیر طبیعی بود که کسانی مالک جنگل بشوند، بخصوص که مالکیت جنگل اصلاً در این مملکت سابقه نداشته. این اواخر یک عدهای به راه افتاده بودند و منجمله خود من فکر میکردم که من به چه مناسبت باید مالک جنگل باشم؟ اصلاً این کار چه موضوعی دارد؟ و به همین جهت هر چه جنگل بود بطور رایگان و مجانی به دولت واگذار کردم.
- پس گفتیم که لازم بود که به سرعت اقداماتی بشود که جامعه ایرانی را بکلی زیرورو بکند، و عوض بکند. بر همان اساس که در ۱۳۲۱ من گفته بودم که اگر این تحول از بالا نباشد باید خودمان را مواجه با یک انقلاب خونینی از پایین بکنیم، ما این دفعه به وسیله یک انقلاب سفیدی از بالا شروع کردیم که جامعه ایرانی را بکلی دگرگون بکنیم، و به خواست خداوندی چیزی که باعث نهایت افتخار ماست، چیزی که باعث اعجاب دنیا واقع شده این است که این تحول عظیم اجتماعی که بکلی ما را دگرگون کرده است بدون خونریزی و با کمال متانت و آرامش در این مملکت انجام شد. برای این که نشان بدهیم چطور مردم ایران پشتیبان این کار بودهاند، و حقیقتاً این انقلاب ملی به تصویب ملی رسیده باشد، در روز ششم بهمن از مردم تقاضا شد که رأی خود را چه مثبت چه منفی نسبت به این لوایح ششگانه اظهار بدارند. همه خودتان شاهد بودید که مردم ایران چطور در این امر شرکت کردند؟ بطوری که قضیه رأی دادن نبود بلکه تا جایی که به من اطلاع دادند و در فیلمهایی که از این جریان گرفتند دیدم موضوع یک جنبش ملی و یک شادمانی ملی بود. مردم در یک امری که حقیقتاً با جان و دل نسبت به آن عقیده داشتند شرکت و با شادمانی اظهار عقیده میکردند. پس روی اصل اینکه ما تحولات دنیا را در بیست سال آینده مطالعه میکردیم، و برای اینکه اقتصاد ایران و درآمد سرانه ایران بتواند رشد و ترقی بکند اول لازم دانستیم که اساس جامعه ایران را بر اصل عدالت اجتماعی بطوری که از هیچ مملکت دیگر آزاد دنیا اگر جلوتر نباشد عقب تر هم نباشد بنا بکنیم، تا اینکه روی اصل آن پشتوانه محکم بنیان عدالت و جامعه مترقی بتوانیم به فکر اقتصاد سالم و توسعه و ترقی آن بیفتیم. البته این جا این مطلب را باید اضافه بکنم که تا موقعی که در دنیا خلع سلاح عمومی عملی نشده باشد و متأسفانه ارتشهای دنیا وجودشان لازم باشد و ممالک دنیا مجبور باشند که به فکر دفاع خودشان باشند و ما هم ناچار به تناسب وضع خودمان دنبال حفظ و حراست سرحدات مملکتمان خواهیم بود. هر وقت هم که حس بکنیم خطرات بیشتری ما را تهدید میکند البته فداکاری بیشتری در راه تأمین وسایل دفاع مملکت خواهیم کرد و به همین جهت صرفاً برای منظور تدافعی ما وارد پیمآنهایی شدیم. ولی از طرف دیگر سعی میکنیم که حداکثر کوشش خودمان را بعمل بیاوریم که با تمام ممالک دنیا مخصوصاً همسایگان مان بهترین روابط دوستی و حسن همجواری و تفاهم را برقرار بکنیم، و در این راه هم قدمهای مثبتی برداشته شد و حقیقتاً گمان میکنیم که نیت باطنی ما امروز برای همه روشن باشد. همینطور که گفتم اگر ارتشهای دنیا موقوف نشود و از بین نرود یکی از اولین کارهایی که من خواهم کرد این است که ولیعهد ایران هم دارای تربیت نظامی باشد و مثل پدرش تحصیلات نظامی لازمه را فرا بگیرد، چون دیدیم که پادشاه مملکت آنهم پادشاهی که فرماندهی حقیقی بر قوای نظامی مملکت دارد چه رُل اساسی در این مملکت میتواند داشته باشد.
- موضوع دیگری که برای تأمین اجتماعی مترقی، اجتماع با افتخار این مملکت باید مورد توجه قرار بگیرد، حقوق نصف جمعیت این مملکت است که این طور برخلاف قانون اساسی و برخلاف شرع مقدس اسلام جزو دیوانگان و محجورترین حساب میشود. قانون اساسی را برایتان میخوانم. در مقدمهاش میگوید: «امر به تأسیس شورای ملی فرمودیم و نظر بدان اصل اصیل که هر یک از افراد اهالی مملکت در تصویب و نظارت امور عموم محق و سهیم اند....»
- دیگر بقیه اش را نمیخوانم، چون موضوع مهم نیست، و ضمناً در تشکیل مجلس طبق اصل دوم مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاش و سیاسی وطن خود مشارکت دارند.
- این آخرین ننگ اجتماعی ایران را انشاءالله در انتخابات آتیه ما برطرف خواهیم کرد و قاطبه اهالی این مملکت و هر یک از افراد این مملکت در سرنوشت خودشان و در انتخابات ایران شرکت خواهند کرد.
- همین موضوع در اساس کار و بالا بردن سطح محصولات مملکت و اقتصاد مملکت چه اثری خواهد داشت؟ احتیاج به تذکر نیست. انشاءالله آتیه این موضوع را به زودی نشان خواهد داد تا اینکه در خیلی از قسمتهای این مملکت در شمال ایران و نقاط دیگر ایران شاید زحمت زنها اگر از مردها بیشتر نباشد کمتر نیست.
- پس ضمناً در جامعه ایرانی میبینیم که با برطرف شدن این آخرین به اصطلاح ننگ اجتماعی ما دیگر موضوع امتیاز طبقاتی در میان نیست. داستان کذایی هزار فامیل از بین رفت، و میبینیم که تنها باعث پیشرفت چه از نقطه نظر اداری چه از نقطه نظر سیاسی، چه از نقطه نظر اجتماعی، فقط و فقط لیاقت است، کار است، زحمت است، ابتکار است، و البته تا حدی در این مملکت چون مملکت سرمایه داری آزاد و لیبرال است اساس سرمایه است. بعد خواهیم دید که چطور اساساً موقعی که سرمایه و کار بطور مشروع دست به دست هم میدهند نتایج خوبی حاصل میشود. پس گفتیم امتیازات طبقاتی که باعث شود عدهای از موقعی که در گهواره به دنیا میآیند به اصطلاح گل سرسبد جامعه باشند و در عوض یک عدهای محکوم به بدبختی و بیچارگی باشند دیگر در این مملکت از بین رفته است، و فکر نمیکنم که هیچ وقت دیگر تجدید شود. پس کار ما بر اساس همان عدالت اجتماعی است که گفتم و البته بر اساس قوانین مصوبه ششم بهمن است و این قوانین مصوبه اعتبارش برای ما درست مثل مواد قانون اساسی است، بخصوص که این قوانین چند روز پیش با مترقی ترین طرقی به تصویب رسید. همه در رأی شرکت کردند، بطور یک درجه شرکت کردند، مستقیم شرکت کردند، و همه دیدند که چطور بدون تقلب و با کمال آزادی و سادگی، آنهم با یک چنین اشتیاقی، شرکت کردند. پس قدرت این قانون برای ما لااقل مثل قانون اساسی است.
- باید تذکر بدهم که هر کسی چه کارمند دولت باشد چه نباشد، اگر خدای نخواسته کوچکترین انحرافی در اطاعت از این قانون بکند مثل این است که علیه حکومت ملی و علیه خود ملت قیام کرده باشد، و این مجازات سنگینی دارد. قانون عادی هم اگر با اکثریت نصف باضافه یک در مملکتی تصویب بشود مخالف و موافق حتماً باید اطاعت از قانون بکنند. این را بدانند که اکثریتی که این قوانین ششگانه را تصویب کرد، پنج میلیون و قریب ششصد هزار نفر بود در مقابل چهار هزار و صد و پانزده نفر.
- پس بر هر کسی فرض است که این قوانین را کلمه به کلمه و ملحقات این قوانین و آیین نامههایی را که تدوین شده است مو به مو اجرا بکند و بداند که خیر جامعه و مملکت و خودش بالاخره در این است. مثل اینکه تا این جا مقدمات ورود به مطلب اقتصاد ایران را ذکر کرده باشم. حالا وارد مطلب این کنفرانس خواهیم شد که اقتصاد ما روی چه اصلی باید بنا نهاد شود. پس از تأمین عدالت اجتماعی و استحکام جامعه ایران آینده ما یک آینده تضمین شدهای است که استقلال این مملکت، حدود و ثغور این مملکت، و نظم اجتماعی این مملکت را دوام خواهد داد و میتوانید برای هر چند سالی که دلتان میخواهد نقشه بریزید و بدانید که هیچ چیز آینده ما را بخاطر همین اصولی که ما گفتیم تهدید نمیکند.
- در اقتصاد ایران اولین چیزی که به نظر ما میرسد این است که رعایای سابق و دهقانهای امروز اضافه بر از بین رفتن رژیم ارباب و رعیتی، اضافه بر اینکه حس مالکیت زمین میکنند، انگیزه بیشتری برای کار کردن پیدا کردهاند، و ما امیدواریم که هم اینها بیشتر بکارند و هم با کمکهایی که به اینها میکنیم، بخصوص تقویتی که از شرکتهای تعاونی خواهیم کرد، و تقویتی که از این بانک کشاورزی میکنیم و با فرا گرفتن اصول نوین کشاورزی این دهقانهای جدید به نسبت زمین کاشته شده بیشتر محصول به دست بیاورند.
- البته من فعلاً صحبت از اینها میکنم، ولی میگویم که ضمناً وضع خرده مالکین راه م ما تثبیت کردیم، و با کمال دلسوزی این کار دنبال خواهد شد. خیال آنها در حدودی که قانون و آیین نامه معین کرده است کاملاً تضمین میشود، و ما ا ینها را تقویت میکنیم. من فکر میکنم در سی سال آینده زارعین، دهقانهای فعلی ایران هم باید کم کم به تدریج هر کدام یک نوع خرده مالکی بشوند، یعنی فکر میکنم که در این مملکت چون متأسفانه آب و هوایش زیاد مساعد نیست و خاکش سنگلاخ است و بارندگی کم است و به هر صورت نواقص دیگری از لحاظ زمین موجود است با چهار هکتار تا پنج هکتار زمین تأمین یک زندگی مرفهی مقدور نیست. به عقیده من حداقل زمینی که یک خانواده دهقان میتواند از آن به اندازهای بهره ببرد که یک زندگی مرفهی برای خود داشته باشد بیست هکتار زمین است. یک دهقان میتواند بیشتر از این کار بکند، ولی این یک حداقلی است.
- خرده مالکی که یا با ماشین آلات زراعتی یا بوسیله اجیر کردن کارگر روزمزد کشاورزی یا کارگری که به هر صورت مزدبگیر کار کند البته بیشتر از این هم میتواند کار بکند. میتواند تا صد هکتار، صد و بیست هکتار، کار بکند. زمینهای لم یزرع یعنی لم یزرع بایری که اصلاً دهقان ندارد و آزاد است حتماً باید بوسیله مکانیزه کار بشود. اگر در سی سال آینده نسبت فعلی که هفتاد و پنج درصد جمعیت ما در دهات کار میکنند یا از راه کشاورزی ارتزاق میکنند معکوس نشود این مملکت، مملکتی مترقی نخواهد بود. امروز در مملکت آمریکا نه و نیم درصد جمعیت مملکت فقط به امور کشاورزی میپردازند، و میبینید که مازاد کشاورزی آمریکا به اندازهای است که اصلاً نمیتوانند آن را در مملکت شان در انبار بگذارند و این طور به اصطلاح با یک آزادمنشی به خیلی از نقاط دنیا این مازادشان را با یک شرایط خیلی مناسب میرسانند. پس اولین چیزی که در اقتصاد ایران تأثیر خواهد کرد وضع جدید زراعتی است. پس از ازدیاد محصولات کشاورزی ایران، یک قسمت این محصولات البته بیشتر به وسیله خود مردم مصرف خواهد شد، یعنی بیشتر میخورند. بالاخره بعد از یک مدتی بدبختی، اهالی این مملکت از سابق بیشتر خواهند خورد و مسلماً وقتی که بیشتر بخورند قدرت بدنشان بیشتر میشود، مقاومت شان بیشتر میشود، قدرت کارشان بیشتر میشود، و این غیر مستقیم در تولید بیشتری تأثیر خواهد کرد.
- ولی مازاد این محصول کجا باید برود؟ با وضعی که امروزه در دنیا هست و من فکر میکنم که باید دنیای صنعتی و مترقی راجع به این موضوع یک فکری بکند و شخصاً هم مکرر به زمامدارهای آنها این مطلب را عنوان کردهام، تا موقعی که این وضع هست که این نوع مواد اولیه یا ممالکی که فقط مواد اولیه تولید میکنند این مواد اولیه را سال به سال یا به همان قیمت یا احیاناً با قیمت نازلتری، ممالک صنعتی میخرند و آنها به نوبه خود مواد ساخته شده را دومرتبه یا به اینها یا به سایرین میفروشند و آن مواد ساخته شده سال به سال یک درصد، یک و نیم درصد، دو درصد، گرانتر فروخته میشود، این وضع بالاخره مآلاً قابل دوام نیست، چون یک عدهای سال به سال یا ثروتشان سر جای خودش باقی میماند، یا احیاناً فقیرتر میشوند، در صورتی که یک عدهای سال به سال غنی تر میگردند. این البته قابل دوام نیست و باید یک فکری بکنند. من نمیخواهم ارائه طریق بکنم، ولی راجع به مملکت خودم این طور میتوانم بگویم که یا باید فکری راجع به این موضوع بشود یا این محصولات مازاد این محصولات کشاورزی در داخل خود مملکت مصرف بشود و بهترین مصرفش هم در کارخانههای داخلی مملکت است. پس ایجاد صنایع وسیع و همه جانبهای در ایران برای مصرف مازاد محصولات داخلی مملکت لازم است. محصولات داخلی ما اگر خریدار خوب داشته باشد البته فروخته خواهد شد. در بعضی موارد باید حتماً آن صادرات را اگر لازم باشد ما تشویق بکنیم و اگر لازم باشد حتی جایزه بدهیم، ولی من هیچ چیز را تصریح نمیکنم. این مطلبی است که شاید در همین کنفرانس اقتصادی باید نسبت به آن صحبت بشود. البته ما نمیتوانیم فقط روی صادرات نفت برای درآمد ارزی خودمان حساب بکنیم. مسلماً غیر از نفت باید انواع صادرات دیگری داشته باشیم که ارز لازم را برای مملکت تأمین بکند. ولی کاری که الآن ما باید انجام بدهیم این است که به وسیله همین درآمد ارزی نفت طوری وضعیت خودمان را در داخل مجهز بکنیم که آن نگرانی که چند وقت پیش گفتیم مرتفع بشود، یعنی اگر لازم باشد ما تمام احتیاجات خودمان را مآلاً در مملکت تأمین بکنیم.
- وقتی که این نظر تأمین شد آن وقت ما وسایلی تهیه خواهیم کرد که غیر از نفت روی اصل زیادی محصول یا ارزان شدن یا ارزان تمام شدن محصول باب صادراتی را برای خودمان باز بکنیم. این اواخر صحبت از بازار مشترک هست و اهمیت آن را برای ایران کتمان نمیکنم. اهمیت بازار مشترک برای ایران خیلی مهم است و کوشش باید بکنیم شاید با هر کدام از ممالک بازار مشترک یا علیحده یا به طور کلی یک قراردادهایی ببندیم، ولی این را هم فکر نکنید که حیات ما حتماً بستگی به بازار مشترک دارد و اگر آنها با ما خوشرفتاری نکنند ما از بین میرویم. این طور نیست. ما بازارهای متعدد دیگری داریم و در واقع به هر سمتی که نگاه بکنید میشود برای ایران یک بازاری پیدا کرد. پس به هر صورت این امر متکی بر دو اصل است: یکی اینکه نسبت فعلی ۷۵ درصد جمعیت دهقان ایران باید در سی سال آینده معکوس بشود. معنی مستقیم این کار این است که جمعیت کارگری و صنعتی ایران در سی سال آینده باید به همین تناسب تقریباً بالا برود. برای اینکه صنعت در ایران ایجاد بشود چندین شرط لازم است. اول باید سعی بکنیم که صنایعی که حقیقتاً در تولید و بالا بردن درآمد ملی و درآمد سرانه مملکت لازم خواهد بود جلو بیفتد. اینها باز کارهایی است که باید در این کنفرانس مطالعه بشود و وزارت اقتصاد ملی نیز برای همین موضوع تشکیل شده که مردم را راهنمایی بکند. شما که میخواهید سرمایه گذاری بکنید، و کار و فعالیت بکنید، نظر خیرخواهانه و مشفقانه و حتی هدایت کننده من این است که در این راه سرمایه گذاری بکنید هم برای مملکت مفیدتر است هم مآلاً خودتان بیشتر استفاده خواهید برد، برای اینکه مثل قضیه نوشابههای غیرالکلی میشود که یک دفعه یکی آمد یک منفعتی برد بعد همه در این راه افتادند و حالا شاید ماهی ده روز و دوازده روز بیشتر کار نمیکنند. چیزی که در ایجاد صنایع مهم است یکی قانون سهیم شدن کارگران در منافع و سود ویژه کارخانهها است. این را وزیر کار ما باید توضیح بدهد و صاحبان سرمایه و صنایع درست بفهمند و همچنین کارگرهای ایران درست معنی این قانون را بفهمند و بدانند که مقصود نهایی ما از این قانون ایجاد یک محیط اعتماد و حتی ایجاد محیط صمیمیت و دوستی و تقریباً یک محیط خانوادگی ما در کارخانههای ایران بوده است. کارگر هم باید کارفرما را به عنوان یک حیوان درنده مکنده خون در نظر نگیرد، بلکه فکر بکند که این هم یک کسی است که از راه مشروعی سرمایهای بکار انداخته و همین بکار انداختن سرمایه او وسیله تأمین زندگانی بالنسبه مرفه و عادلانهای برای ما شده است. یعنی عوض یک حس بغض، یک حس در واقع امتنانی داشته باشد که اگر سرمایه این نبود شاید ما هم کاری پیدا نمیکردیم. این محیط را ما میتوانیم به آسانی در این مملکت برقرار بکنیم. برای سرمایه دارهای ما در حدود قانون با تضمینی که این قانون به آنها میدهد، با تضمینی که ما راجع به آینده به اینها میدهیم، و بخصوص با قوانینی که عنقریب خواهید شنید از قبیل قانون مالیاتی که شاید وزیر دارایی در همین کنفرانس در اطراف آن برای شما صحبت بکند و تسهیلاتی که در این امر پیدا خواهد شد، بخصوص با رابطهای که بین مأمور دولت و مؤدیان مالیات خواهد بود، تمام اینها انگیزهای باید باشد که تمام چیزها برایشان روشن باشد. هیچ ابهامی نباشد، و بدانند که در این مملکت روی همین اطمینانی که به آینده است یک سرمایه گذار با کمال راحتی و بدون کوچکترین دغدغهای میتواند سرمایه اش را بکار بیندازد و از منافع مشروع آن برخوردار باشد.
- فکر میکنیم برای کمک به سرمایه گذاری در این مملکت ایجاد بورس لازم است. بالاخره بعد از سالها صحبت و شاید مطالعه ما کم کم موضوع بورس را باید در این مملکت عملی بکنیم و چیزی که خیلی مهم است ایجاد و تأسیس شرکتهای سهامی بزرگ را که سهام کوچک میفروشند تشویق کنیم، تا خیلی از افراد این مملکت بتوانند بوسیله خرید سهام کوچکی یکی از سهامداران شرکتهای بزرگ سهامی بشوند. در مورد این کارخانههای بزرگی که خیلی به اصطلاح قیمتش گران تمام میشود شاید فقط از این راه بشود عمل کرد. میگویند که در سابق مردم چشم شان ترسیده، چند دفعه شده که در این مملکت آمدند سهامی خریدند بعد یا آن شرکت روی بد کار کردن مدیرانش ورشکست شد، یا اینکه خدای نخواسته چند نفر از این اشخاص از خدا بی خبر کلاهبرداری کردند و پول مردم را بالا کشیدند و رفتند. پس اینقدرها اعتماد هنوز موجود نیست. شاید لازم باشد که در قانون تجارت ما یک تجدید نظری بکنیم و تا حدی که لازم باشد آن اعتمادی را که برای سهامداران کوچک در خرید سهم باید ایجاد کرد ایجاد کنیم. چیزی که فراموش کردیم در اطرافش صحبت بکنیم موضوع دولت و کارمندان دولت بود. وظیفه دولت و کارمندان دولت اضافه بر سیاست عالیه مملکت، سیاست عالیه خارجی و داخلی، سیاست عالیه تجارتی، سیاست عالیه اقتصادی، در امور روزانه فقط و صرفاً خدمت به مردم است، یعنی من وظیفه دیگری برای دولت نمیبینم. وظیفه دولت خدمت به مردم است. کار مردم را باید انجام بدهند. هر کسی که در مملکت ایران از خزانه دولت حقوقی میگیرد در مقابلش باید کاری انجام بدهد. دولت در واقع مستخدم مردم است. و عضو دولت چون حقوق میگیرد باید برای مردم کار بکند. برای اینکه این کار بخوبی انجام بگیرد یکی از نواقص بزرگ ما موضوع لایحه استخدام است. تا لایحه صحیح استخدام کشوری نداشته باشیم و تکلیف کارمندان دولت در این مملکت روشن نباشد درست به هدفهای خودمان نمیتوانیم برسیم. این است که باید در تصویب این قانون استخدام کشوری سعی و اهتمام کامل بکنیم که وضع کارمندان این مملکت روشن شود. این بیعدالتیها و خاصه خرجیهای موجود حتیالمقدور از بین برود و یک حس اعتماد بیشتری در کارمند ایجاد شود. وارد بحث طولانی نمیشوم برای اینکه خیلی مفصل است، ولی به هر صورت باید تکلیف این کار حتماً روشن بشود.
- تأمین زندگی کارمند دولت از چند راه ممکن است. به عقیده من از راههایی که خیلی مهم است و باید حتماً رعایت بشود این است که ما بتوانیم برای عموم کارمندان دولت خانههای سازمانی داشته باشیم و همچنین شرکتهای تعاونی که احتیاجات اولیه روزانه اینها و خانواده شان را به قیمتهای تقریباً تثبیت شدهای فراهم بکند. این اساس کار است واِلا اگر صرفاً توجه شما برود روی حقوق این یک چیز خطرناکی است، کما اینکه دیدیم روی اصل عوام فریبی ممکن است عدهای بیایند یک حقوقی تصویب بکنند که ظاهراً ممکن است گشایشی در امر یک عدهای فراهم بکند، ولی اکثریت دیگر کارمندان دولت را بدبخت و بیچاره میکند؛ زیرا حس ظلم و ناراحتی میکنند، و غیر مستقیم این نوع اضافات بی معنی ایجاد تورم میکند، هزینه بالا میرود، و عوض آن که از اضافه حقوق استفادهای ببرند روی گران شدن قیمتها بعد از شش ماه یک سال دیگر این اضافات کاملاً غیر محسوس خواهد بود، و در عوض کسانی که اضافه نگرفتند ولی به هر صورت گران شدن هزینه زندگی گردن گر آنها شده ده برابر قبل متضرر و بیچاره میشوند. به هر صورت قانون جدید استخدام ما باید راجع به حقوقها تصمیم بگیرد و بیعدالتیها را از بین ببرد و یک وضع موزون متناسبی بین تمام کارمندان مملکت ایجاد بکند. مثلاً الآن میشنویم شاید بعضیها در ماه ۲۸ ساعت یا ۳۰ ساعت یا ۳۵ ساعت بیشتر کار نمیکنند؛ بعضیها در روز ۱۴ ساعت کار میکنند، یعنی دو روز کاری که سایرین در یک ماه انجام میدهند انجام میدهند؛ و آخر ماه آن کسی که ۲۸ ساعت کار میکند در مقابل آن کسی که روزی ۱۴ ساعت کار میکند شاید دو برابر حقوق آن کسی که ۱۵ برابر او کار میکند میگیرد.
- ساختن منازل سازمانی چندین فایده دارد: یکی اینکه تکلیف هر کسی روشن است. یک کارمندی را که از این جا میفرستید به یکی از ولایات اگر به او بگویید آقا تو فردا میروی در فلان نقطه، این میز کارت هست، آن هم محل سکنایت، آن هم شرکت تعاونی هست که بتواند احتیاجات زندگی تو را تأمین بکند، او خیالش راحت است و با دلگرمی میرود دنبال کارش بخصوص که قیمتها، کرایه خانهها، همیشه تحت کنترل است و اضافه بر این ایجاد کار هم در مملکت میشود، کورهها شروع به کار میکنند؛ بناها شروع به کار میکنند، سیمکش شروع به کار میکند؛ و غیرذالک. همچنین در آتیه ما باید به شرکتهای تعاونی فوقالعاده اهمیت بدهیم. این مازاد محصول دهات ایران چطور باید به شهرها بیایند و چطور باید تقسیم و توزیع بشوند؟ من فکر میکنم که میشود محصولات کشاورزی را به مراتب از آنچه الآن میخرند گران تر خرید و با از بین بردن واسطههای بی معنی به وسیله همین شرکتهای بزرگ تعاونی مستقیماً به مردم ارزان تر از قیمت فعلی فروخت و نفع مشروعی هم داشت. پس امیدوارم که بعد از این مقدمات و دورنمای حقیقتاً درخشانی که از امکانات آینده این مملکت امروز ذکر کردیم هر فردی در این کشور به اندازه وسعت خودش در امر توسعه اقتصادیات ایران، در امر سرمایه گذاری در صنایع ایران و در هر چیزی که ایجاد کار و تولید میکند شرکت بکند. در مخارج بیمورد صرفه جویی کامل بشود، مخارجی که هیچ فرقی در زندگی مردم و ملت و حتی فرد نمیکند ولی صرف این سرمایهها در کارهای تولیدی، در کارهایی که برای همنوعان خودمان ایجاد کار میکند بسیار مفید است. کسی که کار کرد مصرف میکند و غیر مستقیم وقتی که مصرف کرد دومرتبه به نفع همان سرمایه دار است، به نفع همان کارگر است، به نفع همان دهقانی است که تولید میکند. الآن هدف برنامه پنجساله سوم ما یک رشد شش درصد در نظر گرفته است. من میخواهم بگویم که شخصاً به این حد قانع نیستم و فکر میکنم که ما بهتر از این و بیشتر از این میتوانیم رشد اقتصادی و درآمد سرانه داشته باشیم و به چند علت، یکی اینکه اگر همه حقیقتاً در این جهاد شرکت بکنند و تمام انرژیها و سرمایهها بکار بیفتد به مراتب خود به خود ا ین رشد ما را بالا میبرد، دوم فکر میکنم با تجربیاتی که ما از برنامه هفت ساله دوم بدست آوردهایم و پروژهها را در این مملکت به مراتب از سابق میتوانیم ارزانتر انجام بدهیم. در ضمن روز بروز خود ایرانیها بیشتر وارد کار میشوند و وقتی که یک چنین وضع محکم و امیدبخشی را ایجاد میکنیم باز هم فکر میکنیم که سرمایه خارجی اطمینان بیشتری پیدا میکند و شاید به مراتب بیش از گذشته وارد این مملکت بشود و بکار بیفتد که آن خودش البته باعث تولید بیشتر و کمک به رشد اقتصادی مملکت خواهد بود. پس انتظار من از این کنفرانس اقتصادی این است که در تمام این مطالب آقایان وارد بشوند و بحث بکنند. البته دولت سیاست خودش را اظهار خواهد کرد، ولی شما هم اگر نظری داشته باشید بگویید. اگر حرف معقولی باشد مسلماً مورد توجه قرار خواهد گرت، ولی نتیجه کلی باید این باشد که روی اساس عدالت اجتماعی و آینده درخشانی که ما در پیش داریم هر کسی تکلیفش را بداند و با کمال آسودگی خیال در حدود همین قوانین بکار و فعالیت و انشاءالله تأمین زندگی بهتری برای خود و بچهها و آیندگانشان برسند.