سخنان اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر درباره پایان جنگ جهانی دوم و نجات آذربایجان ۶ بهمن ماه ۱۳۴۳
انقلاب شاه و مردم | درگاه اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر | برنامه عمرانی سوم |
سخنان اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر درباره پایان جنگ جهانی دوم و نجات آذربایجان ۶ بهمن ماه ۱۳۴۳
ناگهان در ساعت ۴ یا ۴٬۵ صبح بدون اعلان قبلی، قوایی متحد در آن روز از هر سمتی به داخل مملکت سرازیر شد و سربازخانههای بی دفاع ایران مورد بمباران واقع شد، و قوای ما که مأموریتی برای دفاع نداشتند، متأسفانه بعد از دو سه روز مجبور به ترک مقاومت شدند. آن اوضاع بهم خورد. معلوم میشود که خاک ایران برای مقاصد متفقین آن موقع لازم بود و استفاده کامل از خاک ایران با وجود یک رییس وطنپرست مدافع مصالح مملکت خود، امکان پذیر نبود، پس میبایست او برود! فکر میکردند که جانشین او پسر او نیز دارای همان احساسات هست، و البته همینطور هم بود. پس چه میبایستی کرد؟
دو سه روز در شناسایی رژیم جدید ایران یعنی سلطنت من به توسط متفقین آن زمان و اشغال کنندگان ایران تردید شد. شاید فکر کردند که برچیدن اساس سلطنت سلسله ما نتایج بدتری برای نظم و آرامش این مملکت داشته باشد. این است که گفتند خوب پادشاه باقی بماند، ولی کار پادشاه کار یک نظاره بدون تأثیری باشد. برای این کار میبایستی چه بشود؟ قدرت و اختیارات پادشاه میبایستی محدود بشود، امکان مؤثر بودن او در کارها میبایستی محدود بشود. اولین فکری که ناشی شد زمزمه گرفتن اختیار فرماندهی کل قوای ایران از پادشاه بود. در این قسمت شدیداً مقاومت کردم و پیشرفت نکردند، حتی سعی شد باقی مانده اسلحه مختصری که هنوز در اختیار ما بود از ما بگیرند، حتی یک مقدار از توپخانه ما را بگیرند، یک مقدار از تانکهای ما را بگیرند، یک مقدار از تفنگهای ما را گرفتند، ولی به اساس کار با مقاومت ما لطمهای وارد نشد. ولی در ایجاد دستجات سیاسی متعدد و مختلف موفقیت حاصل کردند.
در واقع سعی شد تمام افراد را به جان هم بیاندازند، هر کسی دنبال هدفی بگردد و هر هدفی با هدفهای دیگر مختلف باشد، همه به اصطلاح روی سر هم بزنند. ایلات و عشایر که یک موقعی کاملاً در راه ساختمان مملکت شرکت کرده بودند و به دامداری میپرداختند، با ایجاد دوباره خان و خان بازی دومرتبه آلت اجرای سیاست تفرقهاندازی و تضعیف حکومت مرکزی شد. البته در مقابل یک چنین تضعیف حکومت مرکزی نتایج متعددی گرفته میشد. یکی از آنها ستونهای پنجمی بود که خودبخود ایجاد میشد. البته شاید خواستند زرنگی بکنند، مثلاً خاطرم هست اولین دستهای که آن موقع به اسم حزب توده یا کمونیست ایران تشکیل شد بوسیله یکی از عُمال کهنه و قدیمی شرکت سابق نفت انگلیس و ایران یعنی یک شخصی به اسم مصطفی فاتح ایجاد شد و روزنامهای به اسم روزنامه مردم به عنوان ارگان آن حزب راه انداختند. خوب این زرنگیها البته نتایج مختصری میداد، ولی طرف که مسلماً خواب نبود.
ممکن است که کادرهای رئیسه را آن شخص به اصطلاح اداره میکرد، ولی سیاهی لشکر مسلماً از ید کنترل او کاملاً در آمده و کنترل کاملا در دست همان کمونیستهای حقیقی افتاده بود. این وضعیت اسفآور ادامه داشت تا رسیدیم به اواخر جنگ. یک سال مانده به آخر جنگ واقعه آذربایجان ایجاد شد. در چند ماهی که قبل از ایجاد واقعه آذربایجان ما گذراندیم دیدیم که همان عوامل متعدد سیاسی که به تشویق خارجی راه افتاده بودند نمیگذاشتند کوچکترین کاری در مملکت صورت بگیرد. حتی برای سه الی چهار ماه در مجلس ایران اوبسترکسیون شد که دولت نمیتوانست یا خود را معرفی بکند یا رأی بگیرد. موقعی که وقایع آذربایجان اتفاق افتاد اگر به خاطر داشته باشیم وزرای خارجی سه مملکت آمریکا و روس و انگلستان در مسکو جمع شده بودند و یک راه حلی که برای وقایع آذربایجان پیشنهاد کرده بودند این بود که ایران به تمام مناطقی از مملکت خود که در آنجا احیاناً یک نوع زبان محلی یا یک زبان بخصوصی صحبت میشد به آن مناطق خودمختاری بدهد.
به خواست خداوند این پیشنهاد قبول نشد، ولی آذربایجان برای یک سال از ایران جدا بود. معجزهای شد و تمام کسانی که قلبشان برای این مملکت میتپید بپاخاستند. علیرغم تمام مخاطرات تصمیم گرفتیم که یا موفقانه خاک ایران را دومرتبه به وطن ایران برمی گردانیم یا در این راه لااقل شرافتمندانه از بین می رویم.
باز به خواست خداوند در این راه توفیق پیدا شد. موقعیت، موقعیتِ جدیدی بود، دومرتبه احساسات ملی در ایران پیدا شده بود. فرد فرد این مملکت از پیر و جوان، غنی و فقیر با وجودی که اختلافات طبقاتی بسیاری در آن موقع وجود داشت با اتحاد کامل دور پرچم، پرچمی که به دست من بود جمع شده بودند.