دیوان شمس/چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی)
از مولوی
'


چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی دانه بوالعجب و دام عجب می‌سازی کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی بدگمان باشد عاشق تو از این‌ها دوری همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی همچو نایم ز لبت می‌چشم و می‌نالم کم زنم تا نکند کس طمع انبازی نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت برسد سوی دماغ و بکند غمازی تو که می ناله کنی گر نه پی طراری است از گزافه تو چنین خوش دم و خوش آوازی نه هر آواز گواه است خبر می‌آرد این خبر فهم کن ار همنفس آن رازی ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی