دیوان شمس/سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری)
از مولوی
'


سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری نرسی به باز پران پی سایه‌اش همی‌دو به شکارگاه غیب آ بنگر شکار باری به نظاره و تماشا به سواحل آ و دریا بستان ز اوج موجش در شاهوار باری چو شکار گشت باید به کمند شاه اولی چو برهنه گشت باید به چنین قمار باری بکشان تو لنگ لنگان ز بدن به عالم جان بنگر ترنج و ریحان گل و سبزه زار باری هله چنگیان بالا ز برای سیم و کالا به سماع زهره ما بزنید تار باری به میان این ظریفان به سماع این حریفان ره بوسه گر نباشد برسد کنار باری به چنین شراب ارزد ز خمار خسته بودن پی این قرار برگو دل بی‌قرار باری ز سبو فغان برآمد که ز تف می‌شکستم هله ای قدح به پیش آ بستان عقار باری پی خسروان شیرین هنر است شور کردن به چنین حیات جان‌ها دل و جان سپار باری به دکان عشق روزی ز قضا گذار کردم دل من رمید کلی ز دکان و کار باری من از آن درج گذشتم که مرا تو چاره سازی دل و جان به باد دادم تو نگاه دار باری هله بس کنم که شرحش شه خوش بیان بگوید هله مطرب معانی غزلی بیار باری