دیوان شمس/ساقی بیار باده سغراق ده منی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ساقی بیار باده سغراق ده منی) از مولوی |
' |
ساقی بیار باده سغراق ده منی | اندیشه را رها کن کاری است کردنی | |
ای نقد جان مگوی که ایام بیننا | گردن مخار خواجه که وامی است گردنی | |
ای آب زندگانی در تشنگان نگر | بر دوست رحم آر به کوری دشمنی | |
هوشی است بند ما و به پیش تو هوش چیست | گر برج خیبر است بخواهیش برکنی | |
اندر مقام هوش همه خوف و زلزلهست | در بیهشی است عیش و مقامات ایمنی | |
در بزم بیهشی همه جانها مجردند | رقصان چو ذرهها خورشان نور و روشنی | |
ای آفتاب جان در و دیوار تن بسوز | قانع نمیشویم بدین نور روزنی | |
این قصه را رها کن ما سخت تشنهایم | تو ساقی کریمی و بیصرفه و غنی | |
هیهای عاشقان همه از بوی گلشنی است | آگاه نیست کس که چه باغ و چه گلشنی | |
خشک آر و مینگر ز چپ و راست اشک خون | ای سنگ دل بگوی که تا چند تن زنی | |
بیهوده چند گویی خاموش کن بس است | فرمان گفت نیست همان گیر که الکنی | |
تا شمس حق تبریز آرد گشایشی | کاین ناطقه نماند در حرف معتنی |