دامــن عـــزلت فخر شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
ای دریغا هیچکس از حال ما آگاه نیست | در چهی افتاده دل کاگه کسی زان چاه نیست |
کیست کاحوال گدایان باز گوید با شهی | کاندر اقلیم وفا و مهر جز او شاه نیست |
رخ متاب از من که در این ره پیاده مانده ام | پیل بارم بر ندارد اسب من جز آه نیست |
آبروی ما مریز ای دوست نزد دشمنان | ملجایی ما را به غیر از خاک این درگاه نیست |
خط بکش بر نام ما ای شافع یوم الحساب | زانکه اعمال تو غیر از حسبتهً لله نیست |
ایکه گفتی من به خود می نامدم آوردیم | تهمت است این با گدایان رسم ما اکراه نیست |
نکتۀ خوش می سراید حافظ شیرین سخن | بشنو از من گر ازآن جان و دلت آگاه نیست |
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست | ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست |
گفتم اندر کوی خود جانا دلم را راه ده | گفت درِ این بارگه گه هست باز و گاه نیست |
فخر را گو دامن عزلت عبث از کف مده | مرد عاقل در جهان در بند مال و جاه نیست |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۱ (UTC)