تلگرام بلند جرج کنان به وزارت خارجه امریکا بررسی ماهیت و کارکرد کمونیست‌ها و شوروی فوریه ۱۹۴۶

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
اشغال ایران به وسیله ارتش بریتانیا و شوروی نجات آذربایجان درگاه محمدرضا شاه پهلوی

تلگرام بلند جرج کنان به وزارت خارجه امریکا اسفند ۱۳۲۵ - فرستاده شده در ۲۲ فوریه ۱۹۴۶ برابر با سوم اسفند ۱۳۲۵

تلگرام بلند جرج کنان به وزارت خارجه امریکا اسفند ۱۳۲۵

مسکو، ۲۲ فوریه، ۱۹۴۶ - ۹ بعد از ظهر [دریافت شده فوریه ۲۲ - ۳: ۵۲ بعد از ظهر] ۵۱۱ است.

پاسخ به دپارتمان ۲۸۴، فوریه ۳، پرسش‌های پیچیده، موشکافانه، بیگانه با نحوه اندیشه ما، و بسیار ارزنده برای بررسی آنچه که در پیرامون بین‌المللی ما می‌گذرد را دربر دارد که نمی‌توانم پاسخ به این پرسش‌ها را در یک پیام فشرده کنم، بدون گفتن آنچه که من فکر می‌کنم، پاسخ من شاید خطر آن را پیش بیاورد که بعدهای مهم دیگر را دربرنگیرد. در این صورت، من امیدوارم که وزارت خارجه بپذیرد که من پاسخ به این پرسش را در پنج بخش بدهم، که موضوع هر بخش به قرار زیر خواهد بود:

(۱) ویژگی‌های اساسی دیدگاه‌های اتحاد جماهیر شوروی پس از جنگ.
(۲) پس‌زمینه دیدگاه‌ها
(۳) پیش‌بینی آن در سیاست عملی در سطح رسمی.
(۴) پیش‌بینی آن در سطح غیر رسمی.
(۵) برداشت عملی از نقطه نظر سیاست ایالات متحده‌امریکا.

با پوزش در فشاری که به کانال تلگرافی می‌آورم، اما این پرسش‌هایی که شده‌است دارای اهمیت و فوریت بسیار هستند که با توجه به رویدادهای اخیر، که پاسخ‌های ما به این پرسش‌ها، شایسته توجه به همه آنان است. بخش نخست: ویژگی‌های اساسی دیدگاه‌های شوروی پس از جنگ است که به وسیله سیستم پروپاگاندا رسمی بدین قرار است:

(الف) اتحاد جماهیر شوروی با این اندیشه می زید که از سوی کشورهای سرمایه‌دار ستیزه‌جو محاصره شده است، که با این کشورها، در دراز مدت همزیستی مسالمت آمیز وجود نخواهد داشت. همانگونه که استالین در سال ۱۹۲۷ به یک هیات نمایندگی کارگران آمریکایی گفت: "در دوره گسترش انقلاب بین المللی، دو مرکز با اهمیت جهان وجود خواهد داشت: مرکز سوسیالیستی، که کشورهایی را که گرایش به سوسیالیسم دارند را به خود جذب می‌کند، و یک مرکز سرمایه داری، که کشورهایی که به سمت سرمایه داری گرایش دارند را به خود جذب می‌کند. جنگ میان این دو مرکز برای رهبری اقتصاد جهانی، تصمیم‌گیری درباره سرنوشت سرمایه داری و کمونیسم در جهان خواهد بود. "

(ب) جهان سرمایه داری درگیر با کشمکش‌های داخلی است که سرشت جامعه سرمایه داری است. این درگیری‌ها با سازش مسالمت آمیز از میان برداشته نمی‌شوند. بزرگترین تضاد میان انگلستان و ایالات متحده‌است.

ج) درگیری‌های داخلی سرمایه داری ناگزیر سبب جنگ می‌شود. جنگ‌هایی که از این درگیری‌ها سرچشمه می‌گیرند بر دو دسته می‌باشند: جنگ‌های درون - سرمایه داری میان دو دولت سرمایه داری، و جنگ‌های پایداری در برابر جهان سوسیالیست. سرمایه داران هوشمند، بیهوده به دنبال راه فرار از درگیری‌های داخلی سرمایه داری هستند و سرانجام به سوی دومی یعنی جنگ در برابر جهان سوسیالیست رانده می‌شوند.

(د) ایستادگی در برابر اتحاد جماهیر شوروی، برای کشورهایی که پایداری کنند فاجعه‌آمیز خواهد بود، این سبب فراافکنی به درازا انجامیدن پیشرفت سوسیالیسم شوروی خواهد بود که بنابراین می‌باید با هر وسیله و روش و هزینه‌ای از آن جلوگیری کرد.

(ه) تضاد میان دولت‌های سرمایه داری، نیز به همین ترتیب، برای اتحاد جماهیر شوروی هراسناک است، با این همه، سبب پیشرفت و گسترش سوسیالیسم می‌شود، به ویژه اگر اتحاد جماهیر شوروی از دیدگاه نظامی نیرومند، از دیدگاه ایدئولوژیکی یکپارچه و وفادار به رهبری استادانه کنونی بماند.

(ج) باید به یاد سپرد که در جهان سرمایه‌داری، همه بد نیستند. افزودن بر کسانی که برای همیشه واپسگرا و بورژوا می مانند، کسانی نیز هستند که (۱) روشنفکر و مثبت‌اند که با یکدیگر در حزب‌های کمونیستی پذیرفته شده از سوی شوروی، همبسته شده اند و (۲) برخی دیگر (که اکنون به دلایل تاکتیکی به عنوان پیشرفته و دموکراتیک از آنها نام می‌بریم) که واکنش‌ها، آرمان‌ها و فعالیت آنها در واقع همراه با منافع اتحاد جماهیر شوروی است. این گروه دوم می‌باید برانگیزانده شوند و مورد استفاده برای هدف‌های شوروی قرارگیرند.

(گ) در میان عنصرهای منفی جامعه بورژوایی- سرمایه‌داری، خطرناک ترین، کسانی هستند که لنین آنها را "دوستان دروغین مردم" نامید، یعنی رهبران میانه‌روی سوسیالیست یا رهبران سوسیال دموکرات (به عبارت دیگر، چناح چپ غیرکمونیستی). اینها خطرناک تر از واپسگرایان هستند، زیرا که گروه دوم، حداقل زیر رنگ واقعی خود گام برمی دارند، در حالی که رهبران میانه‌روی جناح چپ مردم را گیج می‌کنند و با بکارگرفتن واژه ها و شگردهای سوسیالیسم، در واقع در خدمت منافع سرمایه‌داران واپسگرا می‌باشند.

اینها برای ساختن زمینه فکری بود. چه برداشتی از این زمینه فکری از نقطه نظر سیاست شوروی می شود؟ در زیر آمده است:

(الف) همه چیز برای پیشبرد قدرت نسبی اتحاد جماهیر شوروی به عنوان عاملی در جامعه بین المللی باید انجام شود. در مقابل، هیچ فرصتی نباید برای کاهش قدرت و نفوذ، چه گروهی و چه جداگانه قدرت‌های سرمایه‌داری از دست داده شود.

(ب) کوشش‌های اتحاد جماهیر شوروی، و کوشش‌های آنهایی که دوستان روسیه در خارج از کشور هستند، می‌باید به سوی ژرف سازی و بهره برداری از اختلافات و درگیری‌های میان قدرت‌های سرمایه داری هدایت شود. اگر این ژرف‌سازی سرانجام به جنگ "امپریالیستی" را دگرگون شود، این جنگ باید به یک دگرگونی انقلابی در درون کشورهای مختلف سرمایه داری تغییر یابد.

(ج) عنصرهای "دموکراتیک - پیشرفته" در خارج از کشور را می‌باید برای وارد آوردن فشار بر دولت‌های سرمایه داری در راستای منافع شوروی مورد حداکثر استفاده قرارداد.

(د) مبارزه بی امان علیه رهبران سوسیالیستی و سوسیال دموکراتیک در خارج از کشور برپا شود.

بخش دوم - پس‌زمینه چشم‌انداز

پیش از بررسی پی آمدهای ناشی از این خط حزب در عمل، جنبه‌های ویژه‌ای از آن هست که می‌خواهم توجه را بدان جلب کنم.

نخست، این دیدگاه عادی مردم روسیه نیست. مردم، روی هم رفته، با جهان خارج دوستانه هستند، مشتاق به تجربه کردن آن، بی تاب برای آزمون استعدادها با دیگر کشورها که نشان می‌دهد که آنها استعداد دارند و از همه بالاتر، مشتاق زندگی کردن در آرامش و صلح و بهره مند شدن از دستاورد دسترنج خودشان. خط حزب تنها نشان دهنده تز و تئوری است که دستگاه رسمی پروپاگاندا با مهارت و پشت کار جلوی مردمی می‌گذارد که بطور قابل ملاحظه‌ای مقاوم در اندیشه‌های درونی و ژرف خود هستند. ولی خط حزب برای ما مهم است که دیدگاه شوروی را بفهیم و رفتار کسانی که قدرت را در دست دارند --- حزب، پلیس مخفی، و دولت --- و این آنچه‌است که ما به ویژه با آن سر و کار داریم.

دوم، توجه داشته باشید که برآنچه پایه‌های خط حزب استوار است بیشتر آن درست نیست. تجربه‌ها نشان داده‌است که همزیستی مسالمت‌آمیز و سودآور برای هر دو دولت‌های سرمایه‌داری و سوسیالیستی امکان پذیر است. تضادهای بنیادی داخلی در کشورهای پیشرفته، دیگر در مرحله نخست آن تضادهایی نیست که از مالکیت وسایل تولید در دست سرمایه‌داران سرچشمه گرفته باشد، بلکه آن درگیری‌هایی هستند که از شهرنشینی پیشرفته و صنعتی شدن، که روسیه درگیر آن نیست، نه به سبب سوسیالیست بودنش بلکه تنها به سبب عقب ماندگی اش. همچشمی‌های داخلی سرمایه داری همیشه جنگ ساز نیستند، و همه جنگ‌ها به آن پیوندی ندارد. گفتگو درباره امکان ایستادگی در برابر شوروی امروز، پس از دور بیرون کردن آلمان و ژاپن و پس از آنچه که جنگ اخیر نشان داده‌است، کار بسیار بیهوده‌ای است. سرمایه‌داری جهان امروز توانایی همزیستی مسالمت آمیز در صلح با خود و روسیه را دارد اگر نیروهای که مدارا نمی‌کنند و به دنبال براندازی هستند آشوب راه نیاندازند . در پایان، هیچ فرد باخردی، دلیلی برای دودلی در راستی رهبران سوسیالیست میانه رو در کشورهای غربی نمی‌تواند باشد. و منصفانه نیست که پیروزی کوشش‌های آنها را در بهتر کردن شرایط زندگی طبقه کارگر رد کنیم، همانگونه در کشورهای اسکاندیناوی ، به رهبران سوسالیست میانه‌رو این مجال داده شد که نشان دهند که چه می‌توانند انجام دهند.

همه این فرضیاتی که از زمان پیش از جنگ برآمده‌اند و به ویژه این جنگ (جنگ جهانی دوم) نشان داده‌است که همه آنها نادرست است. درگیری‌های آمریکا و انگلیس تفاوت‌های عمده جهان غرب نبوده‌اند. کشورهای سرمایه داری؛ بجز کشورهای محور (آلمان - ژاپن - ایتالیا) هیچگونه گرایشی نشان ندادند که کشمکش‌های خود را با جنگ‌های صلیبی به شوروی از میان بردارند. اتحاد جماهیر شوروی به جای اینکه یک جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی و انقلاب تبدیل کند، خود را موظف دانست که که در کنار قدرت‌های سرمایه‌داری برای هدف‌های مشترک خود مبارزه کند.

با همه این، این فرضیه‌ها نشان می‌دهد که بی پایه و رد شده هستند، ولی امروز دوباره بی‌پروا به گفتگو کشیده شده‌اند. این چه نشان می‌دهد؟ این نشان می‌دهد که خط حزب اتحاد جماهیر شوروی بر پایه هیچ بررسی واقعیتگرایی فراسوی مرزهای روسیه نیست که در واقع، با وضعیت بیرون از روسیه کاری ندارد، و این از نیازمندی‌های داخلی روسیه سرچشمه می‌گیرد که پیش از رویداد این جنگ وجود داشته و امروز هم وجود دارد.

لب کلام، دیدگاه عصبی کرملین از وضعیت جهان، حس ناامنی سنتی و غریزی روسیه است. خاستگاه این ناامنی از مردم آرام و صلحجوی کشاورزی بر می آید که کوشش برای زندگی در دشت های گسترده در همسایگی عشایر لگام گسیخته درنده می کردند. به این نا امنی زمانی افزوده شد که روسیه با کشورهای غربی با اقتصاد پیشرفته تماس پیدا کرد، ترس از کارآیی بیشتر، نیروی بیشتر، جامعه های بسیار سازمان یافته در غرب فزونی یافت. ولی ترس های گروه دوم بیشتر رهبران روسی را دچار کرد تا مردم روسیه را، رهبران روسیه دریافتند که فرم حکومت آنها از مد افتاده و کهنه، شکننده و در پایه روانشناختی خود مصنوعی است و یارای پایداری و رقابت با سیستم های سیاسی کشورهای غربی را ندارد. به همین سبب آنها همواره از رخنه خارجی واهمه داشتند، ترس از از تماس مستقیم، هول از اینکه چه پیش خواهد آمد اگر مردم روسیه واقعیت را درباره دنیای خارج و یا خارجی ها واقعیت ها را درباره دنیای روسیه دریابند. رهبران روسیه آموختند که امنیت را تنها در یک مبارزه با بردباری ولی مرگ آور، برای نابودی کامل قدرت رقیب جستجو کنند، و نه هرگز در پیمان‌ها و سازشکاری با قدرت رقیب.


دنباله دارد