بیدل شیرازی/دل کم از قطره

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


خرم آن روز كه ما را دل شيدایی بود با سگان سر كویت سر و سودایی بود




ای خوش آن عهد كه مجنون صفت اندر غم تو كودكان را ز پیم شورش و غوغایی بود




پرده از روی بر انداخته ای كاش مرا بر رخت چون دگران چشم تماشایی بود




ديده بر بست به اغیار و بر آن روی گشاد هر كسی را كه چو من دیدۀ بینایی بود




عشق جز دوست نخواند تو مخوانش عاشق هر كه را از تو به غیر از تو تمنایی بود




آدم از دست ندادی به دو گندم فردوس خوشتر از خاك در دوست مگرش جایی بود




منتی از غم عشق تو ندارم كه مرا ز اولین روز نه دینی و نه دنیایی بود




در دل تنگ ندانم كه چسان جای گزید دل كم از قطره و عشق تو چو دریایی بود




سپر آن روز به پیش تو فكندم كه مرا زور سر پنجه و بازوی توانایی بود




نیست با بی سر و پایان نظری دلبر را بیدل شیفته را كاش سر و پایی بود


M rastgar ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۱۸:۰۷ (UTC)