بیانات اعلیحضرت رضا شاه دوم در مصاحبه تلویزیون ایران اینترنشنال آبان ماه ۱۳۹۷

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


بیانات اعلیحضرت رضا شاه دوم در مصاحبه تلویزیون ایران اینترنشنال آبان ماه

نقش اعلیحضرت رضا شاه دوم

البته من هرگز به این افق نگاه نکردم برای اینکه این بحث‌ها بعدها مشخص می‌شود. نه قدرتی دارم، نه می‌خواهم قدرتی در دست داشته باشم. هدف من اصلاً این نیست. مملکت ما الآن در اسارت یک فرقه تبهکاری است که می‌بینید در طول چهل آن را به کجا رسانده. به نظر من هر ایرانی- فرق نمی‌کند دست چپی، دست راستی، طرفدار نظام پادشاهی، جمهوری خواه، مذهبی، غیر مذهبی- وقتی وضعیت کشور را اکنون می‌بینند و از خودشان می‌پرسند آیا این همان چیزی است که به دنبالش هستیم و آیا رسیدن به آن چه که می‌خواهیم شرایط چه باید باشند، قطعاً به این نتیجه رسیده‌اند که با بودن این نظام به آن نخواهند رسید. البته من سال‌ها است که گفته‌ام که این رژیم ما را به آن جایی که می‌خواهیم نخواهد برد. امروز هم می‌بینیم که اکثریت جامعه به این نتیجه رسیده‌اند. هستند کسانی که اصلاح طلب بودند. من تنها هدفی که در تمام این سال‌ها داشتم یکی این بود که ببینیم در مقابل این حکومت چه گزینه‌ای می‌تواند پاسخگوی خواسته کشورمان باشد که به نظر من یک نظام سکولار دمکراتیک پارلمانی است که فرم نهایی اش را مردم تعیین خواهند کرد و در این مرحله از کار اتحاد هر چه بیشتر نیروهایی است که در اصل می‌توانند در یک بستر مشترک قرار بگیرند البته، در قالب کثرت گرای خودشان با یک برنامه مشترک ملی که مهمتر از اهداف مسلکی است

که موضوعیت ندارد چون اگر آن را مصدر قرار بدهیم، خود عامل یک شکاف می‌شود و نه عامل وحدت.


گفتم، در نقش یک مظهر ملی و نه یک مظهر سیاسی. شما به محضی که موضع گیری سیاسی بکنید مسلماً وارد یک بحث و یک رقابتی می‌شوید با یک عقیده دیگر. خوب به همین دلیل است که افراد مختلف هستند که در جریانات سیاسی و فکری مختلف معرف طرز تفکر و بینش خودشان هستند. طبیعی هم هست که این طور باشد. حال بگوییم که تمام این جریانات فکری آیا در کل می‌توانند موافق باشند با این که روش رسیدن به یک آینده دمکراتیک، نحوه گذار از این حکومت، کاری که در آن زمان می‌بایست انجام بشود، تقسیم کاری که باید به وجود بیاید و نهایتاً مکانیزم تعیین کننده آن چه که در آینده نهایتاً به تصمیم خود مردم که یک کنسسوس دمکراتیک، فرضاً یک مجلس مؤسسان است، همه این روند را درک بکنند دلیلی نمی‌بینم که در این مرحله نتوانند با هم همسو باشند.

هیچ الزامی نمی‌بینم که کسی زیر پرچم دیگری برود. به صورت موازی می‌توانند به روی پروژه‌های مشترک با هم پیش بروند. اما امروز جامعه یک رهبری سازمان دهنده و راه خط نشان دهنده‌ای را می‌طلبد. این هم فقط کار یک نفر و یا یک گروه نیست. می‌بایست یک مجموعه‌ای معرف این باشند. کار رهبری به روز سیاسی، مسئولین جریانات و تشکلاتی هستند که می‌توانند برای یک کار مشترک افراد خودشان را در این جهت بسیج بکنند. وظیفه من پُل زدن، ارتباط دادن و همسو کردن هر چه بیشتر این تشکل‌ها است.


پیوند اعلیحضرت با نیروهای درون و برون مرز

شما الآن باید ببینید که چگونه می‌توان کار را تقسیم کرد. اگر بخواهم ساده تر آن را بیان بکنم یک مقدار از کارها، کارهای مدنی است. مطالبات صنفی است که لااقل در این یک سال و نیم اخیر دیدیم که جریانات مختلف انجام داده‌اند. کارگران، کامیون دارها، معلمین و همین طور بخش‌های مختلف جامعه که با تظاهرات و اعتصابات کارهای خودشان را پیش بردند که به هر حال تا حدی یک کار سازمان یافته بوده که علیرغم سرکوب نظام دارد پیش می‌رود. این یک جنبه آن است که خود بخود لازم است اما کافی نیست.

جنبه دیگر وارد شدن مدیریت میانه‌ای است که هنوز به آن شکل وارد صحنه نشده در پشتیبانی از این نیروها. این را هم بگویم که طبقات مرفه جامعه، نخبگان سیاسی – اجتماعی کشور را نیز می‌توانیم وارد کار بکنیم که بایستی بخشی از هدایت و رهبری را به عهده بگیرند. کار سازمان‌ها، فعالین سیاسی، چه در داخل و چه در خارج هم به همین منظور بایستی بیشتر هماهنگ بشود و در همین حالی که سرگرم صحبت با شما هستم تمام این کارها در حال انجام گرفتن هستند.

یک مورد دیگری هم که می‌بایست اضافه کنیم که جدیدتر است نسبت به سه دهه اخیر، این است که جریاناتی که در سابق به عنوان اصلاح طلب همچنان به دنبال یک نوع تغییر وضعیت در قالب همین نظام بودند به این امید که ذره ذره بتوان رژیم را بیشتر تضعیف کرد و از آن نتیجه گرفت، دیدند که بیشتر خودشان مجبور به عقب نشینی شدند و نظام همچنان سر کار است و اصلاً مسئله قابل اصلاح بودند نظام را زیر سئوال می‌برند و حالا به گونه‌ای می‌خواهند از این وضعیت خارج و ملحق بشوند به کسانی مثل ما که از روز اول می‌گفتیم که می‌بایست یک گزینه‌ای را در مقابل نظام موجود ارائه بدهیم.


سازمان دادن سیاسی و هدف آن

اینها یک هدف است برای اینکه ما بتوانیم آلترناتیوی را یک گزینه‌ای را در مقابل گزینه موجود ارائه بدهیم. بالاخره این کاری است که مشوق هر جریانی می‌تواند باشد که نه به نظر من بلکه به نظر بسیاری است که ما اگر بخواهیم جلوی یک آنارشی را بگیریم و نخواهیم در فردای این نظام درون چاله دیگری بیفتیم، می‌بایست نیروهای سکولار دمکراتیک مملکت در یک بستر مشترک این خلاء را پر بکنند. حال بحث سر حکومت‌های بعدی، سیاست‌های اقتصادی است که به عهده احزاب است مانند هر نظام دمکراتیک در جهان. و نهایتاً اگر سر شکل نظام بحثی وجود دارد، زمانی خواهد بود که مجلس مؤسسان این مسئله را بررسی خواهد کرد و آن را پیش خواهد برد. اکنون در این مرحله از کار که نظام همچنان سر پا است و در جهت فروپاشی آن داریم پیش می‌رویم، چه کار باید کرد که مردم بدانند در ماورای این نظام گزینه ملموسی هست یا خیر. از این لحاظ است که تقدم را باید به این موضوع داد که نیروهای درست خلاء را پر بکنند تا مملکت دچار التهاب و آنارشی نشود.

چگونگی گسترش سیاسی

اگر بخواهیم تمام جوانب کار را در نظر بگیریم منجمله این که این فرهنگ سیاسی با بودن چهل سال مغزشویی و یک نوع ایدئولوژی تحمیلی این نظام انتظار داشته باشیم که جامعه‌ای که غیر از این چیزی ندیده یکشبه به آن برسد، طبیعتاً نیست. اما نباید انکار کرد که اگر یک فضای در اصل خارج از ساختارها و مکانیزم‌هایی که زیربنای دمکراتیک را در هر کشوری نهادینه می‌کنند یا حفظ می‌کنند، خوب برای این کار یک فرهنگ لازمی هم باید داشته باشیم. این جا است که نقش روشنفکرانی که تا به حال سانسور شده بودند، بسیار مؤثر است. خوشبختانه امروز با وجود فضای مجازی که ارتباطات راحت تر هستند و هیچ چیز را این رژیم نمی‌تواند کنترل بکند، این جا است که روشنفکران می‌توانند به جامعه از این دید آگاهی بدهد، آموزش بدهند، راهکار نشان بدهند و نمودارهای مختلفی را که در جهان اتفاق افتاده مقایسه بکنند که تغییرات به چه شکل به وجود می‌آیند. حتی کسانی که می‌توانند فرض کنید روش مبارزه را، همانطور که من همیشه تجویز کرده‌ام، نافرمانی مدنی و حرکت‌های به دور از خشونت هستند، چه حُسنی دارد و چه گونه می‌تواند اثرگذار باشد، چه گونه می‌توان کسانی را که می‌خواهند خود را از این نظام بِکَنند به خودمان ملحق بکنیم، با چه دیدی باید با این‌ها برخورد کرد و ... .


پیشینه سیاسی کشور

خیلی کشورهایی بوده‌اند که می‌توان در مورد آن‌ها گفت. آن‌هایی که به یاد دارند، پدر من هم خودشان بارها گفته‌اند که می‌خواهم مملکتم را به فرزندم و نسل خودش طوری تحویل بدهم که آن دغدغه‌هایی که نسل من داشته، دیگر نداشته باشند. واقعاً می‌خواست مملکتی که در جاده ترقی و مدرنیته جا افتاده .... می‌گفت که مسلماً پسر من طور دیگری سلطنت خواهد کرد. فکر می‌کنم در همان افکار لیبرالیزاسیون و دمکراتیک شدن مملکت یک فرصت خیلی نزدیکی داشتیم. فکر می‌کنم ۵ سال اینور و آنور قضیه به کلی عوض می‌شد. هر شخصیتی در دوره خودش بر اساس شرایط عینی زمان خودش باید موضع گیری بکند. خوب یک عده‌ای مثلاً می‌خواهند قیاس بکنند زمان رضاشاه را. بعضی‌ها می‌گویند شما چرا مثل پدربزرگ تان عمل نمی‌کنید. من می‌گویم ۹۰ سال از آن زمان گذشته. دنیا، دنیای دیگری است.

ما اگر بخواهیم از یک دید پراگماتیک نگاه کنیم، دلیل اینکه جوان‌ها نسبت به من دید مثبتی دارند همین فکری است که دارم. خیلی‌ها هم نه به خاطر اینکه پسر شاه هستم و باید حتماً طرفدار نظام پادشاهی باشند تا حرف‌های مرا قبول داشته باشند و حتی خیلی افرادی که در تیم من کار می‌کنند طرفدار نظام جمهوری هستند. مسئله ما شکل نظام نیست، مسئله ما آزادی و دموکراسی است. پدر بزرگ من زمانی وارد کار شد که اصلا کشور وجود نداشت، هر گوشه‌ای از مملکت را یکی می‌تازاند. شیخ خزئل از این ور، میرزا کوچک خان از آن ور ... اصلاً یک داستان دیگری بود. نهادهای اداری نبودند، پست نبود، ارتش نبود، خیلی چیزها نبود. دانشگاه باید ساخته می‌شد و .... دوران پدرم، مسئله سازندگی مملکت بود. تمام تقدم‌ها ریخته شده بود روی ساختن مملکت، تمام ساختارهای اداری ریخته شده بود روی ساختن کارخانه‌ها، جاده سازی و ... اما در باب لیبرالیزه شدن جامعه، سیاسی تر شدن جامعه، مشارکت مردم در آن، خوب قطعاً محدودیت‌هایی بود و نهایتاً بحران سیاسی را ایجاد کرد و تمام تجربیاتی که داشتیم. از چپ، از راست بگیرید، از ملی مذهبی‌ها و... که بگیرید، با تجربه کردن یک دوره تفتیش عقاید، این بار اسلامی، (اروپایی که امروز می‌بینیم حاصل قرون وسطایی که آن موقع تفتیش عقاید مذهبی بود و از این سو تمام روشنگرایی و روشن بینی و مسائل عُرفی و سکولاریزم و لائیسیته، تمام این چیزهایی که به نظر من یکی از اجزای غیر قابل انکار است برای دموکراتیزه شدن یک مملکت، یعنی جدایی دین از حکومت، این را مردم امروز علناً می‌گویند و حتی روحانیت خودمان که از روز اول مخالف ولایت فقیه بودند و با خمینی مخالفت کردند. امروز کجا هستیم و به کجا می‌خواهیم برویم؟ می‌خواهم بگویم که تداوم این روند پیشرفت و ترقی، و اگر اعتباری هست به نام پهلوی و پادشاه پهلوی، ادامه این زیربناهای دمکراتیک است که بر می‌گردد به نسل من و نسل‌های بعدی که از کجا می‌گیریم و به کجا می‌خواهیم ادامه بدهیم.


تاج شاهنشاهی ایران پشت سر رضا شاه دوم


من همیشه گفته‌ام که جمهوریت یعنی چه، یعنی حکومت مردم بر مردم. اگر جامعه ایران بگوید نهاد شاهنشاهی را ترجیح می‌دهیم به یک نظام جمهوری بنا به دلایلی که داریم می‌تواند یک تصمیم باشد یا این که یک عده می‌گویند نه، ما به یک درجه از بلوغ فکری رسیده‌ایم که می‌توانیم مملکت مان در قالب یک نظام جمهوری بدون اتکا به نهادی که می‌تواند سمبلیک باشد تا مملکت یکپارچگی اش را حفظ بکند، می‌توانیم داشته باشیم. برای من به هیچ عنوان مهم نیست. من همان اندازه که مشروطه خواه هستم، به همان اندازه هم جمهوری خواه هستم. چرا؟ چون جمهوریت و دموکراسی را دنبال می‌کنم نه شکل نظام را. مردم هستند که می‌توانند برای خودشان تصمیم بگیرند که چه شکلی را قبول دارند.

دنیای مجازی و واقعیت‌های ایران

وقتی می‌گویم ۳۸ سال تنها سر و کارم با ایران بوده و مسائل مربوط به ایران و صحبت با ایرانیان و تماس با فعالین سیاسی، چه در داخل چه در خارج در تمام این سال‌ها، و تمام این سه نسلی که از زمان انقلاب تا امروز می‌شود در نظر گرفت، خوب یک ارتباط تقریباً روزانه است. به اشکال مختلف آن. این است که برای من یک چیز دوری نیست. ممکن است که به صورت فیزیکی الآن در ایران نباشم اما تمام این ارتباطات و تمام این دنبال کردن‌ها، زمانی که ایران در جنگ با عراق بود، با خیلی خلبان‌هایی که در جنگ شرکت داشتند، با خیلی از کسانی که در سپاه پاسداران در جبهه می‌جنگیدند، با خیلی از ایرانیانی که به دلیل بمباران‌ها از آبادان و اهواز مجبور شده بودند بروند، جریانات بعدی مانند جنبش دانشجویی ۱۸ تیر، خاتمی، کوی دانشگاه، اتفاقاتی که برای آن‌ها افتاد و مجبور به فرار شدند، تا جنبش سبز و احمدی نژاد و موسوی و ... تا به امروز.

در تمام این دوران، نه فقط از دید سیاسی بلکه از لحاظ که چه در مملکت می‌گذرد و به کجا داریم می‌رویم و همین طور به تدریج عده بیشتری خارج می‌شوند، اقتصاد بدتر می‌شود، وضع زندگی مردم بدتر می‌شود، وضعیت زیست محیطی مملکت بدتر می‌شود، این‌ها چیزهایی هستند که به نظر من با آنها به روز هستم.

سدای مردم در رژیم اسلامی

تفاوت‌ها نسبت به گذشته خیلی فاحش هستند. پدر من مصلحت ایران و منافع ملی را در نظر داشت. وقتی که قرارداد نفت را تجدید نکرد، سیاست خارجی تصمیم بر بستن کمر قتل گرفت. نمی‌خواهم فقط تقصیر را به گردن خارج بیندازم. اشتباهات زیادی مرتکب شدیم. هم دولت قبلی هم اپوزیسیون آن موقع. اما فرق این جاست که این حکومت اصلاً دلسوز مردم نیست. اصلاً ایران برای این رژیم مطرح نیست. خمینی از روز اول، بعد از ۱۵ سال در تبعید بودن وقتی از او پرسیدند احساست چیست، گفت "هیچ"، یعنی من اصلاً به ایران کار ندارم. ایران که یک سکوی پرتاب برای صدور انقلاب بود یک کشور صحیح و سالم بود که به من تحویل دادند با یک ارتش قوی، با یک گنجینه ارزی، با یک اقتصاد پویا. و واقعاً بهتر از این بود که از تونس انقلابش را شروع بکند یا از جای دیگری. پدرم شاهنشاه گفتند من نمی‌خواهم دستم به خون مردم آلوده شود، اگر واقعا تصمیم شما این است من دیگر جلویتان نمی‌ایستم و مقاومت هم نمی‌کنم و داوطلبانه مملکت را ترک می‌کنم که خونریزی نشود. این حکومت سال هاست مصلحت خود را دنبال می‌کند و سرکوب تنها جواب این حکومت به مردم بوده است. اما، اگر تمام نظام‌های توتالیتر را شما نگاه بکنید می‌بینید که دوران مختلفی را طی می‌کنند. جمهوری اسلامی در حال حاضر دارد دوره نهایی، فاز نظام‌های توتالیتر قبل از فروپاشی اش را دارد طی می‌کند. جمهوری اسلامی امروز نمی‌تواند از سنگری که دارد عقب نشینی بکند چه به دلایل فشارهای درونی و چه فشارهای خارجی. به همین دلیل است که به اصلاح طلب‌ها می‌گویم که کجای کار هستید؟! اگر اصلاحات جواب می‌داد شما می‌بایست در طول این ۳۰ سال در حال امتیاز گرفتن می‌بودید. کدام امتیاز را گرفتید؟ در حالی که خودتان بیشتر مجبور به عقب نشینی شدید. حالا این حکومت می‌تواند با ایجاد ترس و سرکوب همچنان سعی بکند به کارش ادامه بدهد اما، حسابش روی کدام نیروهای سرکوب است؟ نیروهایی است که امروز نمی‌خواهند، دیگر باور ندارند و خودشان هم در این میان دیگر ذینفع نیستند در این جریان، برخی از مقامات رده‌های بالاتر، چون سپاه و بسیج.

من با خیلی از نیروهای سپاه و بسیج در ارتباط هستم. این‌ها می‌گویند ما نمی‌خواهیم با مردم خودمان درگیر بشویم. به ما دستور می‌دهند و حقوقی هم می‌دهند، دستشان به خون مردم اکثرشان آلوده نیست. یک عده‌ای هستند که متاسفانه مرتکب جنایاتی شده‌اند و روزی بایستی جوابش را از طریق محاکمات دادگستری بالاخره به مردم بدهند. اما همه را که نمی‌شود محکوم کرد. چه بسا برای گذار از این نظام هزینه کمتری از لحاظ تلفات جانی بشود، بایستی امکان اینکه نیروهای انتظامی به مردم ملحق بشوند و بدانند که در فردای این نظام جایی خواهند داشت، و در واقع این برخورد را من انتظار را دارم که اکثریت جامعه از خودشان نشان دهند و کافی نیست که فقط خود من بگویم، این ضمانت را از خود جامعه می‌خواهند. آن موقع مردم به جایی که هراس داشته باشند از اینکه این نیروها در مقابل ما هستند درست به عکس، می‌بینند که این نیروها اکثریتشان می‌توانند به آن‌ها بپیوندند آن موقع جمهوری اسلامی دیگر چیزی ندارد که بخواهد روی آن بایستد.

موضع جهان غرب در برابر جمهوری اسلامی

ببینید، منافع اقتصادی کشورها در کوتاه مدت بسیار موضعی است ولی دلیل بر اعتقاد فلسفی برای تداوم یک سیستم نیست. در تمام دوران عصر قرن بیستم خیلی از کشورهای جهان در زمان جنگ سرد که در مقابله با بلوک شرق کمونیستی درگیر بودند از خیلی نظام‌ها و دولت‌ها و حکومت‌ها پشتیبانی می‌کردند که امروز بزرگترین نقد کنندگان این نوع حکومت‌ها هستند. به صورت موضعی متاسفانه منافع اقتصادی را با اخلاق نمی‌شود زیاد یکی دانست. اما در نظر بگیرید که رویهمرفته موضع گیری اکثر کشورهای آزاد و دمکراتیک جهان مسئله نقض حقوق بشر در ایران را نادیده نگرفته‌اند. و بسیاری این مسئله را در لابلای مطالب در هر مذاکره‌ای که با رژیم ایران البته گنجانیده‌اند، اما نه به قصد تغییر...تفاوت در این جا است که به قصد تغییر رفتار رژیم تا بحال پیش رفته‌اند. در صورتی که راه حل، که به نظر من هم به سود مردم است و هم سود خودشان، نهایتاً تغییر رژیم است.

بازی جهان غرب با رژیم اسلامی

اگر ما مردم ایران در کنترل مسائل باشیم. یعنی چه؟ یعنی نظام حکومت ما معرف و مدافع منافع ملی ما باشد، اتفاقاً به خاطر این طناب کشی‌ها آسان تر می‌توانیم یک تعادل رابطه با جهانیان داشته باشیم. چرا؟ چون مجبور نیستیم فقط به یک بلوک خاص پناه ببریم. این را در نظر داشته باشید که در زمان جنگ سرد، ایران چاره‌ای جز این نداشت که یک نگاهی هم به جهان غرب داشته باشد. آن دنیا به آن شکل ایدئولوژیک اش دیگر موجود نیست. یعنی می‌خواهم بگویم، فردا اگر از دید تجارتی هم نگاه بکنیم، اگر بخواهیم بگوییم آقایان روسیه، آقایان چین، شما نگران این نباشید که ایران آینده شما را دربست ما را فقط به سمت بلوک غرب می‌برد و شما در این وسط فرصت بهره برداری یا سرمایه گذاری اقتصادی ندارید. نه. ما می‌توانیم یک نگاه ۳۶۰ درجه‌ای داشته باشیم. اما مردم ایران امروز خوب می‌دانند که کشورهایی که از این ضعف نظام سوء استفاده کرده‌اند، وضعیتی که چین دارد دنبال می‌کند، خلیج فارس را چه گونه دارند درو می‌کنند، ضعف این حکومت در مذاکره، دریای خزر را مثل ترکمانچای الکی داریم می‌دهیم برود، این خشم و اعتراض مردم به خاطر این است که می‌دانند اگر ما یک نظام جور دیگری داشتیم هرگز این اتفاقات نمی‌افتاد.

گزینه مردم ایران برای آینده

قطعاً آن نیست که شما می‌گویید. اما اشاره‌ای که به نوستالژی کردید، من هر چه به آن فکر می‌کنم الزاماً به این مفهوم نیست که برگردیم به آن دوران. یک نوع حالتی وجود دارد که مردم وقتی در یأس و ناامیدی هستند انتظار یک نوع اقتدار دارند. اقتدار نه به مفهوم دیکتاتوری و نه به مفهوم یک برخورد غیر دمکراتیک بلکه، یک احساس از این ضعف خارج شدن. یعنی یک مکتبی را دنبال می‌کنند... رضا شاه به عنوان اولین پایه گذار اصول سکولاریزم و لائیسیته و مدرنیته در آن مملکت بود و تداوم آن. جهت، جهت مدرنیته و ترقی بود. اما روش متفاوتی داشت.

همین انگلیس، یک شبه که انگلیس دموکراتیک نشد. از یک مسیری عبور کردند. سئوال این جا است، آیا مردم ایران، امروز، با تجربه‌ای که قبل از انقلاب داشتند و بعد از انقلاب داشتند و امروز کجا هستند و برای آینده کشور به کجا رسیدیم، اگر از من بپرسید فکر می‌کنم شرط لازم و کافی برای شروع کار را داریم. 1- به خاطر اینکه تجربه حکومت مذهبی را هرگز نداشتیم. سوژه مذهب در ایران اصولاً تابو بود که دیگر نیست. برخورد با تفکر مذهبی هم تغییر کرده. جمهوری اسلامی هی می‌خواهد مردم متدین را بترساند از ماهایی که سکولار هستیم. مثلاً با دین ضدیت داریم. اما نه ما با دین ضدیت نداریم، ما با حکومت دینی مشکل داریم. با خود دین و تفکرات دینی مسئله نداریم. به نظر من دین مسئله ایست کاملا شخصی، مربوط به یک فرد، من کاری به این ندارم که شمای نوعی تفکرات دینی دارید یا نه؟ اصلاً به من مربوط نیست به خودم اجازه این سوال را نمی‌دهم که بپرسم که کسی تفکرات دینی دارد یا نه.

گفتم در قالب یک حکومتی که در آینده قانون اساسی اش مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد هر شهروند ایرانی، از هر تیره و از هر مذهب، از هر باور و گرایش فکری یا جنسی بایستی حقوق مساوی داشته باشد.

دین رسمی در قانون اساسی

من تنها چیزی که می‌خواهم بگویم جنبه رسمی که بیشتر بگویم زبان مشترک و ملی است، زبان ما هست که در مملکت همه را به هم وصل می‌کند. زبان‌های مختلف در کشورمان هست. آذری، عربی، کُردی و ... سئوال از من زیاد می‌شود که آیا ما حق آموزش زبان مادری مان را داریم که می‌گویم جزو بدیهیات است. آیا می‌توانیم کلیسای خودمان را داشته باشیم، اگر سنی هستیم مسجد خودمان را داشته باشیم که می‌گویم مسلم است. اصلاً آزادی مذهب که در کشورهای دمکراتیک می‌بینیم در همه جای دنیا هست. الآن در هر کشوری که این لائیسیته در آن هست اتفاقاً مذاهب آزادترین هستند. حق یک مسلمان در فرانسه یا سوئد یا امریکا امروز بیشتر از خاورمیانه است. دلیلش را باید جستجو کرد.

منظورم این است که اگر این درک را به شکل بالقوه از آنچه که می‌توانیم داشته باشیم، بر مبنای نه تنها تجربیات خودمان بلکه بر مبنای مدل‌های موجود در سرتاسر جهان که البته باید قواره اش به ایران هم بخورد، من فکر نمی‌کنم که مردم ایران به هیچ عنوان .... گزینه چیست؟ به نظر من گزینه این است که منِ شهروند ایران در چه نوع نظام سیاسی و چه نوع فرم حکومتی و قوانین اش و ساختارش می‌توانم

اولاً تضمین‌های آزادی‌هایم را داشته باشم، مشارکت داشته باشم، برابری داشته باشم، هیچ نوع تبعیضی علیه من به خاطر تفکرم یا گرایشم یا مذهبم وجود نداشته باشد. و این فراتر از خواسته یک حزب یا نماینده مجلس هست. این جزو اصول جهانشمول شناخته شده است که قانون اساسی ما تضمین می‌کند.

ثانیاً عدالت، دادگستری قوی و مستقل که راه شکایت و رسیدگی به عنوان یک وسیله استیضاح یا چه مأمور دولتی یا فرد دیگر به مردم بدهد. تمام نهادهایی که صحبت اش را می‌کردیم که اضافه بر ساختارهای سیاسی و دولتی، جامعه را به ابزار دفاع از حقوق خودش تقویت و مسلح می‌کند. سندیکای کارگری هستند، انجمن‌های گوناگون، انجمن روزنامه نویسان و مطبوعات آزاد و ... بسیاری نمونه های دیگر که مشخص است.

=

من از این جا می‌خواهم آغاز بکنم. در این چهل سال، چرا به شما گفتم که من امروز بیشتر می‌توانم با داشتن این تجربیات به مملکتم کمک بکنم، به خاطر اینکه در این مدت من توانستم چهار گوشه جهان را ببینم. برزیل بودم، کانادا بودم، جوامع مختلف، فرهنگ‌های مختلف، تجربیات مختلف. وقتی با آن‌ها پای صحبت می‌نشینم که دغدغه شما چیست؟ یکی راننده تاکسی است، دیگری بقال است، یکی استاد دانشگاه است یکی نقاش است و ... متوجه شدم که در تمام این عالم با فرهنگ‌های مختلف عواملی وجود دارند که برای انسان جنبه مشترک دارند و به این نتیجه رسیدم که اگر قرار بود مهمترین شان را کلاسه بکنم آن چه چیزی است. سه چیز را انتخاب کردم تا ببینم از همه مهمتر کدامند و بدون آن‌ها هرگز یک فرد راضی و خوشحال نخواهد بود.

اولین آن آزادی است. آزادی در تمام ابعادش، آزادی فکر و آزادی های دیگر البته در قالب قانون، من نمی توانم به نام آزادی خودم به آزادی شما تجاوز بکنم. التبه این در قالب نسبی آن است، ولی آزادی به مفهومی که تعریف شده است که ضمناً مشارکت سیاسی یکی از آن‌ها است یعنی من دخیل هستم در سرنوشت خودم و کشورم و ....

دوم، امنیت. امنیت جانی و مالی. از خانه ام می آیم بیرون کسی نمی آید سر مرا ببرد ، دزد خانه مرا نمی زند، زندگی بدون ترس و امنیت. فردا می خواهم بروم کاری را شروع کنم، دفتری بزنم، کارخانه ای را بیاورم یک امنیتی باید باشد.

و یک چیز دیگر هم که به نظر من خیلی مهم است مسئله کرامت انسانی است که در هر لحظه، شما چه گدا باشید چه پولدار، بخصوص طبقات زحمتکش را می‌گویم که فرصت‌های کمتری دارند، بالاخره یک کرامت انسانی ای را باید برای آن‌ها در نظر گرفت. بدون داشتن این اجزاء، شما چه ایرانی باشید، چه برزیلی چه ژاپنی باشید چه سوئدی فرق نمی کند، و در چه طبقه بندی اجتماعی باشید به نظر من این‌ها اصولی هستند که نمی‌توان آن‌ها را انکار کرد. حال، من از خودم می‌پرسم، من هم به عنوان یکی از شهروندان آن مملکت که جزو آن ۸۵ میلیون جمعیت هستم و من هم مانند شما حق رأی دارم، چه چیزی این انگیزه را به من در آینده خواهد داد، منِ آذری، منِ کُرد، منِ اهوازی، منِ بلوچ، منِ ترکمن، منِ مسیحی، منِ بی دین، منِ سُنّی، که در آن مملکت بخواهم زندگی کنم، خدمت بکنم، لازم باشد جانم را برای آن بگذارم، چه چیزی می‌تواند این انگیزه را ابتدا به ساکن به منِ شهروند بدهد؟ این است که من بدانم هر آینه، خونم نه از کسی پررنگ تر و کم رنگ تر است و یک نوع برابری وجود دارد. اگر چنین باشد دیگر کسی با فکر پناهجویی از مملکت نمی‌رود و در مملکتش می‌ماند. اما شرایط به گونه‌ای است که ما به این روز افتاده‌ایم.

همیشه این مشکل هست، برای همین است که برای رسیدن به راه ترقی، کشورهای مترقی و دمکراتیکی که در جهان هستند، شاید چندین بار خوردند زمین و دوباره بلند شده‌اند. من می‌گویم با میزان اطلاعاتی که امروز در جهان هست و با میزان تجربیاتی که در اختیار ما هست، با میزان خیلی زیادی از متخصصینی که می‌توانند از نظر آموزشی و آگاهی به جامعه چیزهایی را یاد بدهند که اشتباهات را دوباره تکرار نکنیم، خوب، احتمال اینکه کمتر به بیراهه برویم کمتر می‌شود تا بیشتر. برای همین است که وقتی می‌گویم باید درگیر مسائل بود و بی تفاوت نبود، این است که هیچ آرزویی خودبخود تبدیل به واقعیت نمی‌شود. شما نمی‌توانید بگویید که من انتظار دارم بلیط لوتو را ببرم اما هرگز این بلیط را نخرید. مقدار زیادی از متحقّق شدن این آرزو دخیل بودن در جریان است. نمی‌خواهم بگویم که خیلی‌ها از این لحاظ بدبین هستند اما از آن طرف هم زیاد خوشبین نباشند چون در عمل منتظر یک معجزه است. این جا است که خود هم باید باورمند به عامل تغییرات باشد. وابسته بودن به یک قطب اقتدار، حتی در مراحل اولیه، ممکن است که یک سری مسائل را رفع بکند اما یک سری مسائلی را هم باعث می‌شود. و اینجاست که من همیشه گفته‌ام که تنهایی که ما بتوانیم احتمال مجدد تقویت یک دیکتاتور پروری را که حتی می‌تواند در حد مدیر عامل یک شرکت باشد – چون ما آن فرهنگ را داریم می‌گویم- این است که ما بتوانیم بیشتر سیستم محوری را جایگزین فردگرایی بکنیم.


رهبری را وقتی در ایران تعریف می‌کنند خیلی زود می‌گویند «یک نفر». در صورتی که رهبری ای که برای ایران لازم داریم را در خیلی رده‌های مختلف تقسیم بندی‌های مختلف می‌بینم. به مفهوم اینکه هر کدام از این اجزا با هم، با موازات با هم، می‌توانند نهایتاً کلیت این هدفی که داریم را به انجام برسانند و اینجاست که در اصل این تقسیم بندی کار خیلی مهم است. اینجاست که خِرَد جمعی بسیار مهم است. یعنی ما نمی‌توانیم بگوییم همیشه بنشینیم عقب و منتظر تصمیم یک مرکزی باشیم. این ما را باز به جهت اشتباه می‌کشاند. در صورتی که آنچه امروز ایران نیاز دارد، من فکر می‌کنم نیروهای انسانی اش را داریم. هم در درون کشور هم در خارج از کشور. منتها دلیل اینکه این افراد تابحال نتوانسته‌اند کاری بکنند این است که اولاً به دلایل اینکه رژیم نمی‌گذارد. خیلی‌ها هم هستند که شاید از روی نگرانی- حالا اگر یک دولت دیگر بیاید تکلیف ما چه می‌شود- چهار چنگولی به این رژیم چسبیدند. در حالیکه اگر بدانند در آینده کشور بیشتر این افرادی که در حال حاضر دارند مملکت را اداره می‌کنند همچنان می‌توانند شغل خودشان را داشته باشند. اگر یک عده نگرانند که صلاحیت اش را نداشتند الآن به خاطر پارتی بازی نظام سرِ کار هستند، خوب این یک چیزی است که به هر حال یکشبه حل نمی‌شود. ولی کُلاً چیزی که می‌گویم این است که ما اگر پایه‌ها و خشت‌ها را از ابتدا درست بگذاریم احتمال منحرف شدن از این مسیری که بایست باشد را به حداقل می‌رسانیم. ثانیاً، مسئله که یکباره نیست. مسئله این است که یک بار رفراندوم می‌کنیم و یک بار هم قانون را می‌نویسیم، پس فردا هم ... هر روز باید مراقب بود. شما به عنوان کسی که کار رسانه‌ای انجام می‌دهید و ما می‌دانیم نقش رسانه‌ها و اصولاً مدیا چقدر مهم است، هم از لحاظ اطلاع رسانی، هم از نظر اینکه مردم آگاه باشند از اینکه چگونه می‌توانند اظهار نظر بکنند و به نظر من یکی از ارکان جامعه مدنی است در جلوگیری از هرگونه انحراف، هر گونه تخلف، یک نوع مچ گیری، یک نوع مسئول و پاسخگو نگاهداشتن مقامات منتخب جامعه است. در غیر این صورت مردم چگونه می‌توانند روی جامعه شان کنترل داشته باشند. بالاخره بایستی دسترسی‌هایی داشته باشند. سئوال اینجاست، آیا می‌توانیم چنین چیزی در کشور خودمان پیاده بکنیم؟ به نظر من بله. آیا یکشبه این فرهنگ مان عوض خواهد شد؟ البته که نه. بنابراین، از همین اکنون که داریم صحبت می‌کنیم تا برسیم به این مراحل تمام این چیزهایی که در حاشیه همزمان با کارهایی که فعالین سیاسی، مسئولین این گروه‌ها از نظر رهبری سیاسی، در زمینه بررسی روند انتقال این حکومت به حکومت بعدی، راهکار و به اصطلاح نقشه راه به مردم نشان بدهند که آینده چه می‌شود. دیدگاه ما نسبت به ۵۰ سال آینده مملکت در تمام زمینه‌ها. مردم سئوال دارند که اقتصاد چه می‌شود، بهداشت چه می‌شود، تکلیف سالمندان چه می‌شود، تکلیف جانبازان جنگ چه می‌شود که تابحال به آن‌ها رسیدگی نشده و صندوق‌های بیمه چه می‌شود، و اصولاً سیاست اقتصادی چه می‌شود. این‌ها سئوالاتی هستند که جنبه تخصصی دارند که الزاماً محدود به یک حزب خاصی نیست بلکه از هم اکنون می‌شود روی آن کار کرد که فردا که دولت نوینی در قالب یک نظام دمکراتیک انتخاب شد از صفر شروع نکنند. اولاً خلاء ای نباشد پشت سر این نظام و افرادی که می‌توانند آناً وارد کار بشوند و آناً کاری انجام دهند که مدت این انتقال به حداقل زمان ممکن برسد و بعد نهایتاً دخیل شدن خود مردم چه از سطح کف خیابان بگیرید، چه در ارتباط با نخبگان فکری و باصطلاح طبقه روشنفکر ممکلت، دیگر روی هوا نیستند. مسیر را درک می‌کنند، روند را پیدا می‌کنند، هدف مشخص است، نحوه رسیدن به آن را بهتر درک کردند و آن موقع است که دیگر خودشان عامل بازداری از انحراف خواهند شد. ولی اگر بخواهند بنشینند در خانه هایشان و فقط منتظر بمانند و معلوم نباشد که کی چه گونه می‌خواهد این کار را انجام بدهد، رسیدن به هدف امکان پذیر نخواهد بود.

من وقتی به یاد خاطرات جوانی ام می‌افتم که در ایران بودم و امروز کسی را می‌بینم که برای من عکسی از ایران می‌فرستد- چون در صفحه اینستاگرام با مردم در ارتباط هستم- یادم می‌آید که ممکن است در آن جا بوده باشم حس غریبی به من دست می‌دهد. یعنی می‌خواهم بگویم امیدوارم. شاید مردم ایران درک نکنند که آن‌هایی که وادار شدند به زندگی در تبعید چقدر دلشان لک می‌زند برای مملکت شان. برای من مهم نیست که فردا در مملکت کاره‌ای باشم. من اصلاً دغدغه قدرت و حکومت را ندارم. من فقط می‌خواهم کمک بکنم و از تجربیاتم استفاده کنم. من چهل سال عمر و جوانی ام را روی این نگذاشته‌ام که احساسی نسبت به مملکتم نداشتم. من دلم از این می‌سوزد که کشور ما خیلی بهتر از آنچه که الآن هست می‌توانست و می‌تواند باشد. تمدن و فرهنگی که جهانیان ارج می‌نهند. در همه جا و همیشه گفته‌ام که برای من به عنوان یک ایرانی افتخار می‌کنم که در تالار کشورها و ملت در سازمان ملل می‌توانستند از یک فیلسوف یا دانشمند این یا آن کشور یک نمودار داشته باشند. در حالی از تمام این فرهنگ‌ها و تمدن‌ها و کشورها و دانشمندان و شاعران دو تا چیز هست در تالار سازمان ملل متحد که می‌درخشد و جای خاص خودش را دارد. یکی لوحه کورش کبیر است که امروز سالروز کورش است. از کجا آمده؟ از کشور ما. کشوری که وقتی احمدی نژاد می‌آمد و می‌گفت اسرائیل را باید از صفحه زمین محو کرد و نمایندگان سازمان ملل سالن را ترک می‌کردند، ایرانی که وقتی امروز پاسپورتش را نشان می‌دهد می‌گویند تروریست و ... شما فکر کنید من زجر نمی‌کشم؟ شما فکر می‌کنید برای من دردآور نیست؟ معلومه که هست. و وقتی می‌بینم کشور ایران می‌تواند برای دنیا یک مدل باشد تا یک خطر، تفاوت بین زمین و آسمان است. این مرا شاد می‌کند.