انقلاب مشروطه - اشغال ایران از سوی ارتش روسیه و کشتار مشروطهخواهان - مبارزه مردم علیه بازگرداندن محمدعلی میرزا به پادشاهی
انقلاب مشروطه - از استبداد صغیر تا فتح تهران | درگاه انقلاب مشروطه | انقلاب مشروطه - مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم - مبارزه علیه استعمار |
انقلاب مشروطه - اشغال ایران از سوی ارتش روسیه و کشتار مشروطهخواهان - مبارزه مردم علیه بازگرداندن محمدعلی میرزا به پادشاهی - اشغال آذربایجان از سوی ارتش روسیه، کشتار مردم آذربایجان، اعدام های سیستماتیک مشروطهخواهان و برقراری سازمان اداری ترور در آذربایجان به دستور نیکلای دوم تزار روسیه یکی از سیاهترین بخشهای تاریخ معاصر ایران و جنبش مشروطه می باشد. این رویدادهای هولناک را تا به امروز به خاموشی و نهان سپردند تا روسیه و شوروی را به عنوان رزمندگان آزادی و عدالت و پشتیبان مردم ایران به ایرانیان بفروشند.
آغاز کشتار در تبریز
روزی که التیماتوم دولت روسیه به دولت ایران رسید و مردم تبریز از آن آگاه شدند، دلهایشان آکنده از اندوه شد. زیرا میدانستند که سنگینی التیماتوم روسیه و اشغال ایران به گردن آذربایجان خواهد افتاد. روز ۸ آذر ماه ۱۲۹۰ انجمن ایالتی آذربایجان به نام مردم آذربایجان تلگرافی به مجلس شورای ملی و کابینه فرستاد و خواستار شد که دولت در برابر التیماتوم روسیه ایستادگی نماید. پنجشنبه ۲۹ آذر ماه ۱۳۲۹ شامگاه دو تن سرباز روسی به بهانه اینکه میخواهند سیم تلفن را میان باغ شمال و کنسولگری روسیه درست کنند، جلوی در شهربانی آمدند و خواستند بالای بام شهربانی بروند. حسین پاسبان به ایشان پروانه نداد و سربازان روسی بازگشتند. اندک زمانی پس از آن سربازان همراه یک افسر روسی بازگشتند. افسر پرسید کدام پاسبان جلوی شما را گرفت؟ آنان حسین را نشان دادند. افسر روسی نیز تپانچهاش را کشید و حسین پاسبان و یک سرباز گارد را کشت. پیش از برآمدن خورشید انبوه سربازان روسی ناگهان ساختمان شهربانی، عالیقاپو و دیگر ادارههایی که در آن پیرامون بود و همچنین ارگ تبریز را گرفتند و در آن تاریک و روشن هوا هر که را دیدند، کشتند. با روشن شدن هوا دستههای سرباز روسی و قزاق به بازار و کوچهها ریختند تا از رزمندگان مشروطه و مجاهدان تفنگها و فشنگها را بگیرند. در این زمان سربازان روسی گِرد خانه امیر حشمت را که ریاست شهربانی و اداره لشکر را داشت گرفتند. نایبالایاله و امیر حشمت از چگونگی آگاه شدند ولی کاری نمیتوانستند بکنند. سربازان و قزاقهای روسی سر کوچهها را بسته بودند و هر که را می دیدند پول و ساعت آنها را میگرفتند و بسیاری را لخت میکردند، کتک میزدند یا اگر گمان میبردند که کسی تپانچه دارد از دور وی را با گلوله از پای در میآوردند.[۱]
کوتاه زمانی نگذشته بود که ارتش روسیه تیراندازی را از روی بامهای کاروانسراها و دیگر جاها آغاز کردند. تلفنی به همه کلانتریها آمادهباش داده شد. ثقهالاسلام و بیشتر نمایندگان انجمن ایالتی در خانه ضیاءالدوله گرد آمده بودند. ضیاءالدوله دستور داد که کارگزار نامهای به کنسول روس بنویسد و خواهش کند که روسیان دیگر تبریز و مردم را گلولهباران نکنند و واپس نشینند تا در پیرامون این رخداد گفتگو شود. نامههای دیگری نیز به دیگر کنسولگریها نوشته شد ولی هیچ یک از نامهها دستآوردی نداشت. کنسول روسیه پاسخ داد که نایبالایاله بایستی که تفنگهای مجاهدان را بگیرد تا وی از رییس سپاه روسیه درخواست کند که تیراندازی را بازایستاند.
در این میان کلانتریها پیاپی تلفن میکردند و دستور میخواستند. امیر حشمت نیز همچنان در خانه خود میان شلیک گلولهها مانده بود و چاره میخواست. ضیاءالدوله و نمایندگان و ثقهالاسلام زمانی که از اندیشه پلید روسیان آگاه شدند، به همه دستور دادند که برای نگهداری جان خود بجنگند. ناگهان مجاهدان به جنگ برخاستند و از چندین سو به زد و خورد پرداختند. امیر حشمت با پیرامونیان خود بیرون آمد و در کوچهها جنگ را فروزان کردند. کربلایی حسین آقا جنگ نخست را با روسیانی که از سر پل آجی باز میگشتند آغاز کرد. روسیان در میدان کاهفروشان به کربلایی حسین آقا و رزمندگانش برخوردند و از هر دو سو شماری کشته شدند و سرانجام روسیان پا به فرار گذاشتند. مشهدی محمد علیخان از سمت بازار و اسدآقا خان از لیلاوا به پیشروی پرداختند. هر دسته از هر کجا بودند به روسیان تاختند. از مارالان حاج حسینخان با باغ شمال که روسیان جای گرفته بودند زد و خورد سختی به راه انداخت و از ارگ دو توپ پاسخ گلولههای روسیان را میداد.
مجاهدان میکشتند و کشته میشدند. سراسر تبریز شورید. اسد آقا خان که از لیلاوا پیش میآمد در "مهادمهین" با سنگر ودنسکی جایی که قزاقان با شصت تیر آنجا بودند، روبرو شد. از دو سو رزم سختی درگرفت و یک سرکرده با چند تن قزاق به خاک افتادند و تنی چند نیز زخمی شدند، سرانجام روسیان سنگر را رها کردند و به کنسولگری روسیه پناه بردند. مجاهدان شصت تیر و ابزار جنگی و چند اسبی را به دست آوردند و به پیشروی پرداختند. در پیرامون ارک مجاهدان گام به گام جنگکنان سپاه روسیه را پس می راندند و از دو سو کشته میشدند. در اینجا گروهی سرباز روسی خود را به خانه مردی که کارش سلمانی بود انداختند و آنجا سنگر گرفتند و هر که میخواست نزدیک شود را آماج تیرش میساختند. در این میان حاج بابا خان اردبیلی با دسته خود رسید و روسیان را از پای درآوردند. این همان خانهای است که روسیان ویران کردند و سلمانی و شاگردش را به دار آویختند.
مجاهدان پیرامون ارک را از سپاه روس پاک کردند و امیرحشمت از آنسوی تا عالی قاپو رسید. قزاقان ایرانی که روسیان با خود آورده بودند به مجاهدان پیوستند و تنی چند از قزاقان ایرانی در گرفتن عالی قاپو کشته شدند. شهباز از مجاهدان نیز کشته شد. گروهی از مجاهدان به سراغ سربازان ارتش روسیه که در اداره شهربانی به مردم تیراندازی میکردند رفتند و از پشت بام و این سو و آن سو گرد آنان را گرفتند. روسیان راه گریز نداشتند. مجاهدان نخواستند که سربازان روسی را بکشند، بدین روی رجب سرابی که در مردانگیهای آن روز یکی از پیشگامان بود چون زبان روسی میدانست از سنگر بیرون آمد و به روسیان که بیش از پنجاه تن بودند، پیشنهاد کرد که تفنگها را زمین بگذارند و در ایمنی بیرون روند و مویی از سر کسی کم نخواهد شد. به هنگام گفتن این سخنان، یکی از روسیان با تیر به دهان رجب سرابی زد و او همانجا جان داد. مجاهدان با دیدن این رخداد جانگداز به جنگ پرداختند و در کوتاه زمانی روسیان را از پای درآوردند. به گفته امیرحشمت، سلطان علی وابش و یوسف از مجاهدان به نام در این جنگ بودند و در همین جنگ نایب محمود برادر نایب محمد آقا کشته شد. عالی قاپو و شهربانی به دست مجاهدان افتاد. آقای بلوری نیز با دستهای از "نوبر" به شهربانی رسید و جنگ همچنان دنباله داشت.
عالی قاپو در کانون شهر تبریز و اداره شهربانی در کنار آن قرارداشت. کاروانسرای محمداف نیز در همان نزدیکیها بود. سربازان روسی که از اردبیل آمده بودند، کاروانسرا را استوار و در مرکز شهر برای سنگرگاه مناسب دیدند زیرا که خواستند از کانون شهر تا باغ شمال راهها در دست ایشان بماند. مجاهدان با کاروانسرا به جنگ پرداختند و مشهدی محمد عمواغلی نیز با رزمندگانش از کوی سرخاب نیز به کارزار رسید. باران گلوله میبارید و مجاهدان دیگر از جان گذشته میجنگیدند. زد و خورد بالا گرفت، و شمار بسیاری از سربازان روسی کشته شدند و دیگران سراسیمه سنگرها را رها کردند و به سوی باغ شمال گریختند. روز به پایان رسیده بود و خواه ناخواه جنگ فرونشست.
آدینه ۳۰ آذر ماه تبریز آرام بود و ضیاءالدوله تلگرافی درباره چگونگی جنگ با روسیان به وزارت داخله[۲] فرستاد و دستور خواست. بر پایه تلگرافهای رسیده به وزارت داخله کارگزار وزارتخانه گزارشی به وزارت خارجه برای آگاهی فرستاد. [۳] در این روز پیش از پگاه جنگ آغاز شد. روسیان که باغ شمال و ارک را گرفته بودند به تیراندازی و پرتاب توپ پرداختند و ایستادگی میکردند. در این روز در مارالان نیز جنگ سختی درگرفت. ارتش روسیه خانه به خانه میرفتند و تاراج میکردند و زن و مرد و بزرگ و کوچک را میکشتند و بسیاری را در تنور انداختند و رویشان نفت ریختند و آتش زدند. حاج حسین خان به خونخواهی میرزمید و بسیاری از سربازان روس را از پای درآورد.
در آذربایجان از کشتار ارتش روسیه، خون به پا بود و کار به جایی رسید که قرهباغیان که وابسته به روسیان بودند و بدخواهان مشروطه دَوَچیان کینهها را کنار گزاردند و به انجمن ایالتی آمدند و خواستار تفنگ و فشنگ شدند و با مجاهدان همگام شدند. همه میدانستند که ارتش روسیه بیش از چندین صد هزار تن سپاه دارد و جنگ با آنان به جایی نخواهد رسید. از سوی دیگر در این روز روسها به بازارچههای کوی "نوبر" و "مقصودیه" و "خیابان" ریختند و همه جا را چپاول کردند. مجاهدان بانک روس و بانک شاهنشاهی و دیگر تجارتخانههای وابستگان روس و انگلیس را پاسداری میکردند. امیر حشمت بسیار در نگهبانی از بانک روس پافشاری میکرد. در همه این درگیریها گزندی و یا زیانی به اروپاییان و یا مسیحیان نرسید. انگلیسیان با همه پلیدیشان این را همه جا گواهی کردند. شامگاه دستوری از سفارت روسیه به کنسولگری در تبریز رسید و کنسول روسیه با بودن کنسول انگلیس و فرانسه و تنی چند از ایرانیان چون ضیاءالدوله و ثقهالاسلام درباره پایاندادن به جنگ، گفتگو کردند و قرار شد که از فردا جنگ نکنند ولی چون راه میان کنسولگری و باغ شمال بسته بود و تلفون هم پاره شده بود، کنسول نتوانست پیام را به لشکرگاه روس بفرستد.
فردای آن روز ۱ دی ماه ۱۲۹۰ با برآمدن خورشید غرش توپ و تیراندازی میان باغ شمال و ارک آغاز شد. بسیاری از مردم در آن سرمای سخت زمستان خانههای خود را رها کردند و به جاهای دیگر گریختند. مردم سرمازده و سرگردان تبریز از بسته بودن نانواییها و کمبود خوراکی در سختی بودند. از سوی دیگر از ایروان یک سپاه روس با توپخانه در راه تبریز بودند. در این روز مجاهدان با یک یورش توانستند روسیان را از باغ شمال بیرون رانند. روسیان روش دیگری را پیش گرفتند و دیوارهای خانهها را شکافتند و خانه به خانه جلو رفتند. در مارالان زن و مرد و پیر و کودک را دو تن دو تن به یکدیگر با سیم بستند و نفت روی آنها ریختند و مردم را آتش زدند. درندگی که ارتش روسیه در این روز نشان داد بی مانند بود. زمانی که روسیان از باغ شمال بیرون آمدند، به خانه ختاییان که خانواده بازرگانی بزرگی در تبریز بودند و دارایی فراوانی داشتند رفتند. خانواده ختاییان در کوچه صدر زندگی میکردند و چندین خانه کناری نیز از آنان بود. ارتش روسیه که از دو سال و نیم پیش در باغ شمال لشکرگاه زده بود، این خانواده و خانههای آنان را به خوبی میشناختند. روسیان به خانه حاج علی آقا برادر بزرگ ختاییان ریختند و هفت تن، حاج علی آقا و همسر آبستن وی، محسن پسرشان و سه تن نوکر و یک پسر آنها را به گلوله بستند و در برابر چشم ده تن دیگر که زخمی و در زیرزمین گردآمده بودند، به تاراج خانه پرداختند و هر اتاقی را که چپاول میکردند با تلمبه بنزین میپاشیدند و آتش می زدند. ارتش روسیه به خانههای دیگر این خانواده ریختند و خانهها را تاراج کردند و آتش زدند. هر که را که زنده مانده بود گرفتارکردند و به باغ شمال بردند و در اتاقهای باغبانان زندانی کردند. مردم پس از شامگاه از آنچه که به خانواده ختاییان گذشت، آگاهی یافتند و از ترس از پیشروی بازماندند. ارتش روسیه همه جا پراکنده کرده بود که جنگ را مجاهدان آغاز کردند و تهران نیز این دروغها را باور کرد. ضیاءالدوله تلگراف دیگری به تهران فرستاد و آگاهیهای درست درباره آنچه را که در تبریز گذشت، به تهران داد.[۴]
بیرون کردن مجاهدان از تبریز
روز ۲ دی ماه ۱۲۹۰ بار دیگر کنسول روسیه با کنسول دیگر کشورها با ثقهالاسلام و ضیاءالدوله و نمایندگان انجمن ایالتی آذربایجان به گفتگو نشستند. دستآورد این گفتگو این بود که مجاهدان را پیش از غروب از جنگیدن بازایستاندند و مجاهدان را وادار کردند که از تبریز بیرون روند. با این کار، ارتش روسیه از زیر فشار مجاهدان بیرون آمد، با آن که مجاهدان میتوانستند با آسانی ریشه ارتش روسیه را از شهر بکَنَند. گفتگوهای آشتی کنسول روسیه نیرنگی بیش نبود، کنسول میخواست زمان بخرد تا لشکرهای ایروان و تفلیس که در راه بودند برسند. به هر روی تهران دوباره اشتباه کرد، مجلس شورای ملی بسته شد و رشته کار به دست ناصرالملک و همراهانش افتاد.
روز دوشنبه ۳ دی ماه ۱۲۹۰ بار دیگر درباره آشتی گفتگو شد و قرار بر این شد که مجاهدان تفنگهای خود را پسبدهند و پی کار خود بروند و یا از تبریز بیرون روند و ضیاءالدوله همچنان نایبالایاله بماند. دیگر اینکه ارتش روسیه از خانواده ختایی کسانی را که زنده ماندهاند، رها کند. امیر حشمت و یاران او باور نداشتند که روسیان بر سر این پیمان بمانند، ولی ضیاءالدوله و ثقهالاسلام و نمایندگان انجمن ایالتی در فرمانبرداری از دستور دولت پافشاری میکردند. شامگاهان کنسول روسیه همراه یکی از کسان ثقهالاسلام با درشکه برای گفتگو با رییس لشکر روسیه روانه باغ شمال شد. در راه چشمشان به رده گران مجاهدان افتاد که با سامان و استواری و چهرههای مردانه ایستاده بودند، دل پلیدشان تکان خورد و آفرین فرستادند. در این زمان، در خانه حاج سیدالمحققین نشستی با بودن ضیاءالدوله، امیر حشمت، تنی چند از سردستگان مجاهدان و نمایندگان انجمن ایالتی برپا بود. ضیاءالدوله رو به مجاهدان کرد و گفت که "شما یا از شهر بیرون شوید و یا تفنگها را سپرده و به کارهای دیرین خود پردازید". مجاهدان که دشمن را در چنگال خود داشتند، و دلیرانه برای رهایی تبریز با دادن کشته و زخمی جنگیدهبودند، ناگزیر پذیرفتند که تفنگها را بر زمین بگذارند، ولی نتوانستند از خانوادههایشان دل بکنند و قربانی غیرت و درستکاری خود شدند. مجاهدان با آنکه ماهها جنگیده بودند و پولی نگرفته بودند و با آنکه بسیار تنگدست بودند، دست به سوی بانکهای روسی و انگلیسی که میلیونها پوند دارایی مردم ایران را در دست داشتند و همه را میخریدند، دراز نکردند.
روز سهشنبه ۴ دی ماه ضیاءالدوله به عالی قاپو آمد و به آگاهی مردم رسانید که جنگی در میان نیست و آرامش برقرار شدهاست. امیر حشمت و آقای بلوری که در این چند روز در عالی قاپو مانده بودند، بیرون آمدند و روانه ششکلان شدند که باردیگر با سردستگان به رایزنی بپردازند.
ننگ تاریخ آذربایجان
در تبریز دستهای دشمن مشروطه و هواخواه محمدعلی میرزا بودند و امید آن داشتند که با پیروزی ارتش روسیه، محمدعلی میرزا دوباره شاه شود. گروه ملایان اسلامیه که آشکارا با مشروطه دشمنی میکردند و ملایانی که پس از مشروطه، بازارشان سرد شده بود و دیگر به مردم حکمرانی نمیتوانستند بکنند، با آنچه که بر آزادیخواهان و مجاهدان گذشت، با پشتیبانی روسیه غوغای دیگر بوجود آوردند و با این نیرنگ که اکنون صمدخان را به تبریز بیاوریم، ارتش روسیه گروه ملایان را به راه انداختند. روز چهارم جنگ یا ۲ دی ماه صمدخان از باسمنج به انجمن تلفن کرد و خواستار شد که دو تن از بزرگان شهر به دیدار او بروند. ولی کسی از ترس قزاقانی که در "نعمتآباد" بر سر راه باسمنج نشسته بودند، این پیشنهاد را نپذیرفت. سرانجام آقای میرزا جعفر راسته کوچهای و سید محمد خامنهای از علمای آزادیخواه روانه باسمنج شدند. صمد خان تا چشمش به آنان افتاد کاری کرد که آن دو مرد به یاد ستمدیدگی مردم تبریز به گریه افتادند. با نیرنگی که ارتش به صمدخان آموخته بودند، صمدخان گفت "...چاره این است فردا از شهر بیست تن از علما، اعیان، سادات و بازرگانان نزد من آیند تا من خواستی را که روسیان دارند و خود من دارم با ایشان گفتگو کنم، هر گاه پذیرفتند من به شهر آیم و این جنگ فرو نشیند". زمانی که صمدخان آن بیست تن را نام برد آشکار شد که پنج تن از آنان ملایان دشمن مشروطه و دیگران از وابستگان به دولت روسیه و از هواداران محمدعلی شاه و همه مردان آلوده بدنامی هستند. از سوی دیگر زمانی که آقایان خامنهای و راست کوچهای از باسمنج باز میگشتند، دسته خیابانیان را دیدند که به سوی باسمنج میرفتند. اینان چه کسانی بودند؟ اینان کسانی بودند که از کشتار ارتش روسیه بیتاب شده بودند و هواداران روسیان اینان را بر مجاهدان می شوراندند و به آنان میگفتند که به باسمنج نزد صمد خان بروید و زینهار بیابید. دیگران نیز به این گروه پیوستند و روسیان میدان یافتند و مردم را دسته دسته به باسمنج کشیدند. با رسیدن پیام صمدخان به انجمن ایالتی، انجمن برآن شد که بیست تن دیگر از علما و بازرگانان برگزیند و به باسمنج بفرستند، ولی به راهنمایی نهانی کارکنان کنسولگری آن بیست تن درخواست شده از سوی صمدخان، برآن شدند که آشوب پدیدآورند. با بیرون رفتن مجاهدان، هرج و مرج شد و مشتی مردان بیشرم به مشروطه بد میگفتند و عربده میکشیدند: "ما مشروطه نمیخواهیم، دین میخواهیم." گروهی دیگر هیاهوکنان از بازارها گذشتند و به انجمن ایالتی ریختند و به جستجوی نمایندگان پرداختند و سپس انجمن را تاراج کردند. پرچم سه رنگ شیر و خورشید، نشان آزادی ایران انجمن را پایین آوردند و پاره پاره کردند و بدین سان بنیاد مشروطه را از آذربایجان کندند. در و پنجرهها را از چهارچوب درآوردند و درختهای باغچه را نیز از ریشه درآوردند و ساختمان به آن بزرگی و زیبایی را یک باره ویران کردند. در زمانی که میباید همه در برابر دشمن بیگانه، کینههای دیرینه را کناری نهند، این مزدوران ننگ تاریخ آذربایجان را ببار آوردند.
سردستگان مجاهدان در ششکلان گِرد آمدند و درباره رفتن و ماندن گفتگو میکردند و چون هنوز پی به نیرنگ روسیان نبرده بودند که لشکر ایروان با هشتصد تن سرباز و چهار توپ به سرکردگی یک کلنل دژخیم و لشکر تفلیس به شتاب به سوی ایران میتازند، رویدادهای هراسانگیز در پیش در اندیشهاشان نمیآمد . آقای بلوری به کوی "مارالان" رفت و حاج حسین را دید و درخواست کرد که با وی همراه شود. حاج حسین مرد ساده دل پاسخ داد که صمدخان به ما زینهار داده است.
در این چند روز گفتگوهای آشتی با پادرمیانی و پافشاری ثقهالاسلام پیش میرفت. همه چشم به راه آسایش و ایمنی بودند. مجاهدان که بیش از سه هزار تن بودند، از فشار تنگدستی در تبریز ماندند و تنها پنجاه تن از آنان از تبریز بیرون رفتند ولی توشه راه و ابزار سفر نداشتند. ضیاءالدوله در عالی قاپو کار میکرد و حاج ناصر حضرت نماینده انجمن و نویسنده کارهای انجمن در کنار وی بود. یک ساعت به غروب مانده ناگهان توپی به تبریز پرتاب شد و شهر را تکان داد و تبریز توپ باران شد. ضیاءالدوله دریافت که داستان چیست و به سوی کنسولگری روسیه دوید، چون کاری از پیش نبرد به کنسولگری انگلیس شتافت و بست نشست. این توپها از پلآجی پرتاب میشد جایی که دسته پنجم لشکر ایروان با هشتصد سرباز و چهار دستگاه توپ به سرکردگی یک کلنل دژخیم در آنجا جای گرفته بودند. همه دانستند که نرمی روسیان نیرنگی بیش نبوده و سراسیمه به این سوی و آن سوی میرفتند. ضیاءالدوله تلگرافی به تهران فرستاد [۵] و گزارش هراسناکی از شهر تبریز به آگاهی رسانید. سهشنبه چهارم دی ماه ۱۲۹۰ تبریز برای نخستین بار تلخی خواری و درماندگی را چشید، دشمنان را از نزدیک دید ولی از سرپرستان کسی را ندید زیرا که روز پیش انجمن ایالتی تاراج شد و همه نمایندگان به گوشهای گریختند و مجاهدان پراکنده شدند. در این زمان امیر حشمت و دیگران در ششکلان بودند. در آغاز شب آقایان یکانی و امیرخیزی به خانه ثقهالاسلام رفتند تا با وی رایزنی کنند. ثقهالاسلام که با دل پر درد از کنسولگری روسیه بازگشته بود به همه سپارش کرد که از تبریز بیرون روند. تنی چند از جوانانی که شش سال در راه آزادی کشور جانفشانی کرده بودند به ارک رفتند تا چند اسب و فشنگ به ششکلان بیاورند. این مردان میبایستی که شهر خود را به دشمن سپارند و زنان و فرزندان خود را تنها بگذارند و بیرون روند، تنها پروردگار میداند این مردان در آن هنگام چه حالی داشتند. اینان میبایستی که از پل آجی رد شوند ولی پل به دست روسیان بود. در این هنگام هوا روشن میشد و روسیان آنان را دیدند و به توپ بستند. تبریز از آوای این توپها بیدار شد. دوتن از مجاهدان با اسبهایشان به رودخانه افتادند ولی مجاهدان خود را نباختند و آنان را از آب بیرون کشیدند و دنباله راه را گرفتند. نام برخی از این مردان دلیر چنین است: امیر حشمت، آقای بلوری، مشهدی محمد علی خان، اسد آقا خان، ابراهیم آقا، حاجی خان (پسر علی مسیو)، حاج بابا خان اردبیلی، آقای امیرخیزی، آقای یکانی، فارسالملک، صولتالسلطان، هاشم خان، نصرتالله خان، حسن آقا قفقازی، میرزا احمد خان معاون کلانتری بازار، علیزاده خیابانی، سید کاظم یکانی، میرزا آقا مدیر روزنامه ناله ملت، سلطان علی، یوسفخان، میرزا حسین اردبیلی محرم، یک تن روس ابش عزت، بالابیک، حسینزاده، غلام آقا (خویشاوند اسدآقا خان)، غلام آقا، مشهدی تقی و دیگران.
با برآمدن آفتاب روسیان تبریز را به توپ بستند تا نزدیکیهای نیمروز تبریز زیر آتش سنگین توپها و باران گلوله بود. سربازان روسی که در باغ شمال بودند به ارک ریختند و آنجا را گرفتند. گروهی سرباز روسی به بازار و خیابانها ریختند و هر که را می دیدند سخت کتک میزدند و لخت میکردند. ضیاءالدوله در تلگراف دیگری رخداد این روز را به تهران فرستاد [۶]. بدین سان از روز ۵ دی ماه ۱۲۹۰ ارتش روسیه تبریز را اشغال کرد و دستگاه آزادی را از تبریز برچید و چند سال تبریز به بدترین حالی ماند. از روز ۲۸ آذر ماه ۱۲۹۰ ارتش روسیه در رشت و انزلی نیز کشتارها کردند. ارتش روسیه کوشش در پنهان کردن کشتارها و دیگر فاجعهها بود و چنین وانمود میکرد که رخدادهای کوچکی از سوی مجاهدان پیش آمده است. تهران نیز گرایشی به آشکار شدن کشتارهای روسیه نشان نداد. دولت انگلیس و دولت روسیه که هوای یکدیگر را داشتند مقالههای بسیاری در روزنامه تایمس به چاپ رساندند و ایرانیان را به گفتن داستانهای دروغ و گزافهآمیز نکوهش کردند و ضیاءالدوله را برای نوشتن تلگراف ۴ دی ماه زیر فشار گزاردند.
روز چهارشنبه ۵ دی ماه ۱۲۹۰ کوتاه زمانی از روز گذشت و بار دیگر توپخانه پلآجی تبریز را به توپ بست و گلولهباران کرد. مردم تبریز تا بدین روز چنین آتشبارانی ندیده بودند. کلنل دژخیم لشکر ایروان نقشه تبریز را نداشت و گلولههای وی از روی خانههای اروپاییان و کنسولگریها رد میشد تا اینکه پرچم انگلیس برافراشته بر بام کنسولگری را انداخت. میلر کنسول نیز از کلنل روسی به کنسول روسیه شکایت کرد. مردم تبریز زیر فشار توپها سراسیمه و سرگردان بودند. گروهی نزد ثقهالاسلام رفتند و خواستند که به باسمنج بروند و از صمدخان درخواست یاری کنند. سرانجام سه تن از درباریان پیشین ناظمالدوله، سردار سطوت و اعتمادالدوله را برگزیدند و روانه باسمنج ساختند تا پیام ثقهالاسلام را به وی برسانند که اگر وی میخواهد به تبریز آید، ثقهالاسلام ناخرسند نیست ولی صمد خان باید کاری کند که با دستور دولت و به نام دولت بیاید . ثقهالاسلام نیز تلگرافی به تهران فرستاد و حال تبریز را به آگاهی وزارت داخله رساند. از تهران پاسخ آمد که "بکوشید و نگزارید بیشتر آشوب شود." سه تن فرستاده شده زمانی که به باسمنج وارد شدند دریافتند که همه کارها در دست کنسول روسیه است. با این همه سردار سطوت پیش صمد خان رفت و با وی به گفتگو نشست. به وی گفته شد که روسیان از ثقهالاسلام خشمگین هستند زیرا که روسیان مجتهد و امام جمعه را میخواستند به تبریز بفرستند ولی مجتهد گفت که تا زمانی که ثقهالاسلام در تبریز باشد وی پا بدانجا نخواهد گذاشت. سرانجام این سه تن از باسمنج ناامیدانه بازگشتند. شهربانی نیرومند و سامان داده شده تبریز که از پنج سال پیش سامان داده شده بود و به اندازه پنجاه سال پیش آمده بود، از هم پاشید و مجاهدان که بیشتر کارکنان شهربانی بودند، همه از ترس جان پراکنده شدند.از سوی دیگر رفیعالدوله و مشیر دفتر به نمایندگی صمد خان وارد تبریز شدند و میلر به دیدار آنان رفت. از آنجا که میلر میخواست که نشانی از مشروطه باز نماند و دستگاه کهن خودکامگی بازگردد، دستوراتی داد که دوباره کدخدایان پیشین کار را به دست بگیرند و دوباره آن دستگاه را راه بیاندازند.
به دار آویختن سران آزادیخواهی تبریز به دست ارتش روسیه
روز پنجشنبه ۶ دی ماه ارتش روسیه ارک تبریز را گرفت و پرچم روسیه را بر بالای ارک افراشت، سپس هر چه گندم و جو و ابزار جنگی در آنجا بار شده بود را به باغ شمال برد. از این روز یک رشته بدرفتاریهای دیگر از خود مردم آغاز شد. کسانی که دشمن مشروطه بودند، به آزار مشروطهخواهان پرداختند. روز آدینه ۷ دی ماه جستجو برای دستگیری آزادیخواهان آغاز شد. از سن پترزبورگ دستور رسیده بود که هر که با ارتش روسیه جنگیده است دستگیر و با وی با قانون جنگی روسیه رفتار شود. تلگراف رمزی نیز در این باره سفیر ایران از سن پترزبورگ به دولت ایران فرستاد:
- ۷ محرم مجلس وزرا قرار دادهاند به روسای قشون در تبریز و رشت و انزلی اختیار تام داده شود که به اتفاق قونسول روس مقصرین اغتشاش را چه رعیت ایران چه روس حبس و به موجب قانون نظامی سیاست کنند از فداییها نزع اسلحه و امکنههایی را که از آنجا مقاومت میکنند خراب کنند.
میلر و دستیار او ودنسکی دستگیری همه کسانی که در جنگ چهار روزه درگیر بودند را خواستار بود. ثقهالاسلام هر یک از مشروطهخواهان را می دید، دستور میداد از تبریز بیرون رَوَد. خود گفت "شما اگر توانید از شهر بیرون روید اما من کار خود را به خدا می سپارم". در کنسولگری عثمانی آگاهی داشتند که ثقهالاسلام دستگیر خواهد شد و کسانی که در شهبندری عثمانی پناه جسته بودند، ثقهالاسلام را آگاه ساختند. وی در پاسخ گفت: "هنگامی که در زمان شکست عباس میرزا آقا میرفتاح جلو افتاده شهر تبریز را به دست روس سپرد از آن زمان صد سال میگذرد و همیشه نام آقا میرفتاح به بدی یاد میشود، شما چگونه خرسندی میدهید که من در این آخر زندگی از ترس مرگ خود را به پناهگاهی کشم و دیگران را در دست دشمن گزارم؟"
روز ۸ دی ماه ژنرال وردنف با دو سپاه سرباز و قزاق وارد تبریز شدند و به باغ شمال رفتند. تبریز بسیار آشفته بود. شیخ سلیم و برادرش آقا کریم را روسیان دستگیر کردند و به کنسولگری بردند. روز پسین ۹ دی ماه گروهی از ملایان و آقای مجتهد روانه باسمنج شدند و با صمد خان دیدار کردند و بازگشتند. شامگاه ثقهالاسلام از خانه خود بیرون آمد و خواست به خانه دکتر علینقی خان برود. سر کوچه ودنسکی با یک تن افسر روسی سوار درشکه ثقهالاسلام را دیدند. ودنسکی از درشکه پایین آمد و پس از درود گفت که ژنرال کنسول درود رساند و چون در کنسولگری نشستی خواهد بود و چند تن دیگر هستند خواهش کرد شما نیز باشید. ثقهالاسلام خواست با درشکه دیگر برود ولی ودنسکی به نام اینکه این درشکه را کنسول برای شما فرستاده است، ثقهالاسلام را وادار کرد که سوار آن درشکه شود. با این نیرنگ روسیان ثقهالاسلام را دستگیر کردند. در این روز ضیاءالعلما، صادقالملک، آقا محمد ابراهیم قفقایچی، حسن و قدیر دو پسران علی مسیو که از پیشروان جنبش آزادی و بنیادگزار مجاهدان تبریز بود، را گرفتند و به کنسولگری بردند و از آنجا همه دستگیرشدگان را به باغ شمال بردند. میلر کنسول روسیه از تلگراف ثقهالاسلام بسیار خشمگین بود. روز ۹ دی کنسول روسیه میلر به دیدار ثقهالاسلام آمد و نوشتار پیش آماده "جنگ را مجاهدان آغاز کردند و روسیان ناگزیر شده برای نگهداری خود با آنان به پیکار برخاستند و شهر را دوباره به جنگ بگشادند" را در جلو ثقهالاسلام گذاشت تا آن را مُهر کند و همچنین نوید پشتیبانی دولت روسیه را به وی داد. ثقهالاسلام مردانه پاسخ داد "اینها دروغ است جنگ را شما آغاز کردید". سپس میلر میرزا علی اکبر خان دبیر کنسولگری که از مردم تبریز بود را نزد ثقهاسلام فرستاد ولی ثقهالاسلام مُهر کردن آن نوشتار را نپذیرفت و مرگ را به این ننگ برتر دانست.
دوشنبه ۱۰ دی ماه روز اندوهباری بود. بیش از ششصد تن دستههای سربازان و قزاقهای روسی در سربازخانه جنب و جوش ویژهای داشتند. از یک سو در پهلوی درختی دو تیری ستونوار بلند کردند و یک تیر افقی بر روی آن با میخکوب میکردند و ریسمانهایی از آن میآویختند و چون برای به دارآویختن سران آزادی ایران جشن میگرفتند تیرها را با پارچههای سه رنگ پرچم روسی میآراستند. یک ساعت به نیمروز چهار شصت تیر را در چهار گوشه سربازخانه استوار ساختند و سربازان و قزاقها را برای نگهبانی بر روی پشت بامها گماردند. پس از نیمروز نه تن از دستگیر شدگان ثقهالاسلام، شیخ سلیم، آقا کریم برادر او، ضیاءالعلما، محمد قلیخان دایی او، صادقالملک، آقا محمد ابراهیم، حسن پسر هجده ساله علی مسیو، قدیر برادر شانزده ساله او، که روسیان در ارابه باری روسی ریخته بودند از راه باغ شمال پدیدار شدند. یک دسته از سربازان روسی با تفنگهای سر نیزهدار گرداگرد ارابه را گرفته و پیش میآمدند. دستگیرشدگان با چهرههای رنگ پریده و رخسارهای پژمرده خاموش نشسته بودند و ثقهالاسلام و برخی آهسته دعا میخواندند. ارابهها هنگامی که به سربازخانه رسیدند به درون رفتند و درها بسته شد و کسی از ایرانیان را راه ندادند. ولی سه دژخیم از ایرانیان دشمن مشروطه و از فراشان صمدخان بودند که برای به دار آویختن سران مشروطه تبریز گمارده شدهبودند. نام این سه دژخیم مختار علاف از مردم "باغمیشه" و کریم نامی از مردم "سرخاب" و اسعمیل سفیدگر از مردم دَوَچی میباشد. با دستور ارتش روسیه، این سه تن بر سر دستگیرشدگان ریختند و رختهای ایشان را کندند و جز پیراهن و زیر شلواری چیزی بر تن آنان نماند. هنگامه دلگدازی بود. یک دسته مردان غیرتمند را دشمنان و بیگانگان در شهر خودشان به گناه آزادیخواهی به دار میکشیدند و کسی نبود به داد ایشان برسد. هنگامی که خواستند دار بزنند نخست شیخ سلیم را خواندند. شیخ سلیم خواست سخنی گوید افسر دژخیم روسی سیلی به چهره وی نواخت و خاموشش کرد. دژخیمان ایرانی ریسمان به گردنش انداختند و کرسی را از زیر پایش کشیدند. سپس نوبت به ثقهالاسلام رسید و بالای کرسی رفت. سوم ضیاءالعلما را خواندند. ضیاءالعلما به روسی به افسر گفت: "ما چه گناهی کردهایم؟ آیا کوشیدن در راه کشور خود گناه است؟" روسیان دستهایش را از پشت بستند و به زور بالای دارش بردند. چهارم صادقالملک را خواندند. پنجم آقا محمد ابراهیم را پیش آوردند، او با پای خود بالای کرسی رفت و ریسمان را به گردنش انداخت. هفتم نوبت حسن پسر علی مسیو بود و بالای کرسی با آوازی بلند داد زد: "زنده باد ایران زنده باد مشروطه". سرانجام نوبت قدیر پسر شانزده ساله علی مسیو رسید، او را بالای کرسی بردند و به دارش زدند.
یادشان گرامی
پس از به دارکشیدن سران آزادیخواه تبریز درها را باز کردند و ایرانیان به درون آمدند و بدنهای آویخته شده مردان بزرگ تاریخ مشروطه را تماشا کردند. تنهای بی روان این هشت تن در سربازخانه همچنان از دار آویخته بود و روزهای دیگر مردم به دیدن آنان رفتند.
روز ۱۱ دی ماه صمدخان یکی دو ساعت پس از نیمروز وارد تبریز شد، هنگامی که از کوی "خیابان" میگذشت، سربازان و قزاقها خانه باقرخان سالار ملی را تاراج کردند و با دینامیت آن را ویران ساختند، سپس پدر پیر میرهاشم خان را با دسته دیگری دستگیر کردند و به باغ شمال بردند. صمد خان برای اینکه مردم را بترساند، بیست و اندی از آزادیخواهانی را که در باسمنج گرفتار کرده بود بر خر پالانی نشانده بود و با رسوایی از پشت سر خود میآورد. دستگیرشدگان را به سه دسته کرده بودند و هر دسته از آزادیخواهان را به یک زنجیر بسته بودند و با حال دلخراشی آنان را میکشیدند. هر کدام با سر و روی کوفته شده و زخمی و شکنجه شده با حالی نزار نشسته بودند. کسانی چون عباس علی قندفروش از خویشان سالار ملی و از سردستگان آزادیخواهی، نایب محمد آقا نجار از دلیران مجاهد و از سردستگان به نام، میرزا احمد برادر دیگر نایب محمد آقا که از دستاربندان و مرد آرامی بود، میرزا علی خان امین تذکره سراب، مخاطبالسلطان رییس تلگراف سراب در میان دستگیر شدگان بودند. بدینسان صمدخان وارد تبریز شد و از جلوی سربازخانه گذشت و در ششکلان در باغ امیرنظام فرود آمد. دستگیر شدگان را دو دسته کردند، امین تذکره و رییس تلگراف سراب را در باغ امیرنظام نگاه داشتند و نایب محمد آقا و برادرش و مشهدی عباسعلی و چند تن دیگر را به باغ شمال فرستادند. در این گیر و دار محمد خان امیر تومان و کریم خان برادرزادههای ستار خان سردار ملی به دیدن صمد خان رفتند و هنگامی که از نزد او باز میگشتند دشمنان مشروطه آنان را دستگیر کردند و به ارتش روسیه سپردند.
روسیان برای برانداختن ریشه آزادیخواهی و مشروطه در آذربایجان کسی بهتر از صمدخان پیدا نکردند، زیرا که صمدخان بیاندازه خونخوار و بیباک و بدنهاد بود و در نابود کردن مشروطهخواهان بسیار کاردان و توانا. بیدرنگ پس از ورود صمدخان به تبریز آزار و گزند سربازان روسی و قزاق به مردم آغاز شد. نزدیک شامگاه تنهای ثقهالاسلام و دیگران را از دار پایین آوردند و بر روی خاک انداختند. هنگامی که خانوادههایشان آگاه شدند، بدنهای بیجان آنان را بیرون آوردند و شستند و به خاک سپردند.
روز ۱۲ دی ماه ارتش روسیه خانه حاج محمد بالا را تاراج کردند و سپس در آنجا دینامیت و نارنجک گزاردند و خانه را از بن برانداختند. حاج محمد بالا از بازرگانان و توانگران به شمار میآمد و از هواداران مشروطه بود و خانواده ایشان از کانونهای آزادیخواهی شمرده میشد. ارتش روسیه خانههای حاج نصرالله خسروشاهی بازرگان، کربلایی حسن فشنگچی در دَوَچی و خانههای ستارخان سردار ملی را در امیر خیز تاراج کردند و با دینامیت همه خانهها را ویران ساختند. در چنین هنگام اندوهناکی درباریان پیشین و ملایان و دیگران دسته دسته به دیدن صمدخان میشتافتند و دوباره بازار نادانان گرم شد. دو ساعت پیش از فرو رفتن آقتاب باز ارتش روسیه سه تن دیگر رضا قلی مارالانی از پیوستگان به مجاهدان، محمد تقی بیک خیابانی و نایب عبدالاحد بنابی از سردستگان مجاهدان را در سرباز خانه به دار آویختند. این دسته دوم به دار آویختهشدگان بود. روز ۱۳ دی ماه ارتش روسیه ساختمان ظفرالسلطنه که جایگاه انجمن ایالتی بود و تاراج شده بود را با دینامیت با خاک یکسان کرد. در روزهای دیگر ملایان که دوباره تکانی خورده بودند و با اعدام مشروطهخواهان از شادی در پوست نمیگنجیدند، به جای اینکه بر ثقهالاسلام و یاران بیگناه او که در کشور خودشان ایران به دست ارتش کشوری بیگانه کشته شده بودند بگریند و مردم را بر روسیان بشورانند، دسته "فاتحه خوانچی" را در بازارها و کوی به کوی به راه انداختند و چامههای دلسوز سوگواری برای دشمنان مشروطه خواندند:
- شهدای راه شریعت غرا و جانفشانان ملت بیضا، حضرت مستطاب آقای آقا شیخ فضل الله نوری مقیم تهران، حاجی خمامی رشتی مقیم رشت، آخوند قربانعلی زنجانی، فاضل قزوینی، آقا شیخ جلیل سنقری، آقا میرزا ابراهیم خویی و سایر شهدا و سادات سرخاب و محله شتربان....
روضهخوانان پیوسته بالای منبر میرفتند و از مشروطه و مشروطهخواهان بد میگفتند. روز ۱۶ دی ماه ۱۲۹۰ ارتش روسیه پیش از فرورفتن آفتاب دسته دوم را در "قم باغی" کشتارگاه نوین ارتش روسیه، جایی پشت باغ شمال به دار زدند. صمد خان در روز ورودش به تبریز نایب محمد آقا، مشهدی عباسعلی و میرزا احمد را که با رسوایی به تبریز آورده بود، به دست ارتش روسیه داد و آنان به باغ شمال برده شدند. حاجی علی دوافروش نیز دستگیر شده بود و وی را به باغ شمال فرستادند. اینان و میرزا احمد سهیلی از نویسندگان روزنامه شفق، محمد خان امیر تومان برادر زاده ستارخان و کریم خان برادر زاده دیگر ستارخان را ارتش روسیه یک دسته کردند و چهار تن از آنان را محمد خان امیر تومان، کریم خان، حاجی علی دوافروش و میرزا احمد سهیلی در "قم باغی به دار کشیدند. اینان دسته سوم مشروطهخواهان بودند که به دست ارتش بیگانه در کشور خود به دار آویخته شدند.
روز سهشنبه ۱۸ دی ماه ۱۲۹۰ به دستور صمدخان نایب یوسف هکماواری را در میدان ویجویه سر بریدند، جایی که گذرگاه هکماواریان بود، دژخیم نخست سر او را برید و هنوز جان به تن داشت از جلو دکان نانوایی سرنگون آویخته شد. یک پایش را با یک نیم تنش تا کمر را جدا کردند و آن را جلو دکان دیگر در روبرو آویزان نمودند. زندانها در باغ شمال و باغ امیر پر بود. ارتش روسیه جاهایی را که گرفته بودند مانند عالی قاپو، پستخانه، جبهخانه، شهربانی و دیگر ادارهها از کندن و شکستن و ویران کردن باز نمیایستادند. جبهخانه جایگاه بزرگی بود که در چهار سوی آن دکانهای شمشیرسازی، تفنگسازی و زرگری و مانند اینها بود، ارتش روسیه همه را ویران کرد و افزار دکانداران را به تاراج برد. از آنجا که روسیان میخواستند از هر سو و بنیادی که با ایشان جنگیده شده آنجا را براندازند به سراغ ارگ تبریز رفتند. چون ارگ تبریز بسیار بزرگ و استوار بود و با دینامیت کاری از پیش نبردند، کارگرانی را با مزد به کندن آنها واداشتند و دیوارهای ارگ را کندند.
صمدخان چند تن دیگر چون ملا غفار چرندابی که از سوی ارتش روسیه دستگیر و رها شده بود را با حاجی سیفالعلما و کسانی دیگر گرفتار کرد و روانه زندان مراغه نمود. در آن زمستان سخت ملا غفار چون پیر بود و پوشاک درستی نداشت تاب سرما را نیاورد و نیمه راه جهان را بدورد گفت. حاج سیفالعلما و دیگران که زنده به زندان مراغه رسیدند، خانههایشان به دستور صمدخان تاراج شد.
روز شنبه ۲۲ دی ماه ۱۲۹۰ به دستور صمدخان محمد سیلابی یکی از مجاهدان که به "ورثه محمد" نامیده میشد و شصت سال داشت را در میان "مهرانرود" سر بریدند. در همین روز ارتش روسیه آقا میرزا علی واعظ ویجویهای از مشروطهخواهان، حاج صمد خیاط از پیشهوران تبریز و از مجاهدان، حاجی خان قفقازی از مجاهدان و مشهدی شکور خرازیفروش پیرمرد کوتاه بیدست و پایی که در هیچ گروهی نبود را در "قم باغی" به دار آویختند. بیشتر این آزادیخواهان را حسین خان فراشباشی به دست ارتش روسیه برای اعدام داده بود. در همین روزها شمار دیگری از آزادیخواهان چون میرزا محمود سلماسی از علمای مشروطهخواه، حاج احمد نقاش از سران مشروطه و حافظ افندی در نهان در باغ شمال به دستور صمدخان به دار آویخته شدند. میرزا محمود سلماسی از کسانی بود که به نمایندگی از شهر ارومیه برای برگزیدن نمایندگان مجلس شورای ملی به تبریز آمدهبود، سپس در تبریز ماند و انجمن او را به عدلیه برگماشت و یکی از داوران استیناف بود. ملایان که کارشان با مشروطه و عدلیه کساد شده بود به صمدخان درندهخو از محمد سلماسی بدگویی کردند. صمدخان میرزا محمود را نزد خود خواست و دستور داد چشمهایش را کندند و با شکنجه وی را کشتند. گفته میشود که زبان وی را نیز بریدند. صمد خان سگ بزرگ درندهایی داشت به نام "آلاباش"، حاج احمد را سگ صمدخان "آلاباش" در جلوی چشم این دژخیم صمد خان درید.
روز پنجشنبه ۲۷ دی ۱۲۹۰ میرزا آقا بالا خان خیابانی را به دستور صمد خان کشتند. میرزا آقا بالا خان خیابانی فرمانده پاسبان سواره به نام ژاندارم بود که در سال ۱۲۸۸ بنیان گزارده شده بود. اینان رختهای سپید میپوشیدند و کلاههای پوستی بر سر مینهادند و همه مردان تناور بلند بالایی بودند. روز آدینه ۲۸ دی ماه ارتش روسیه استاد محمد جعفر سرتراش و عباسعلی شاگرد او و علی نامی که در دکان او نیز سر میتراشید همه را دستگیر کردند و به دار زدند ولی در این روز کشتارگاه را به جای دیگر بردند و به جای "قم باغی" بر روی پشت بام ارک که جایی بسیار بلند است به دار کشیدند. گرفتاری بزرگ در تبریز در این روزهای اندوهناک دروغهایی بود که کسانی میساختند و میان مردم پراکنده میکردند.
دار زدن پتروس خان
با آغاز جنگهای سال ۱۲۸۷ در تبریز، دستهای از ارمنیان در میان مجاهدان و آزادیخواهان بودند و برخی از آنان نیز از قفقاز آمدند و در جنگها در کنار آزادیخواهان دلیرانه جنگیدند. پس از آنکه شورش گیلان به پا شد و یپرم خان یکی از سردستگان شد، گروهی دلیر گِرد او را گرفتند و نام "فدایی" بر خود نهادند و کارهای یپرم خان را پیش بردند. "داشناکسیون" نام گروهی هوادار پیشرفت مشروطه در ایران بود و در همه جا ارمنیان را به یاری جنبش مشروطه بر میانگیخت به ویژه پس از آنکه یپرم خان جایگاهی میان آزادیخواهان پیدا کرد. لیکن در جنگهای سال ۱۲۹۰ در تبریز که با ارتش روسیه و صمد خان رخ داد، این جنگ را خود تبریزیان میکردند و از دیگران تنها دسته کوچکی از گرجیان و قفقاریان بودند. از کسان به نام ارمنی در تبریز "پتروس خان" بود که از تهران به سرپرستی "اداره ثلاث" یا "اداره مالیات تریاک و باده و توتون" آمده بود و در میان آزادیخواهان جایگاه ویژهای داشت. هنگامی که صمدخان به تبریز وارد شد و جنگ درگرفت، پتروس خان با یک دسته از ارمنیان پایداری کردند. پس از آنکه صمدخان خود را به باسمنج رساند و آنجا نشست، در تبریز میکوشیدند که سپاهی بسازند و بر صمد خان بتازند. در تهران یپرم خان و دیگران نیز با این اندیشه همداستان بودند و پس از آنکه دولت روسیه به دولت ایران التیماتوم داد، دستههای دموکرات و اعتدالی و داشناکسیون همه در تهران اندیشه پایداری در برابر روسیان را داشتند و سرانجام پس از گفتگوهایی میان تهران و تبریز، برآن شدند که دسته بزرگتری از ارمنیان با مجاهدان همدست شوند و از تهران نیز پول برای ایشان فرستاده شد. دستهای سامان داده شد و "دوما" نامی به سردستگی آنان برگزیده شد که در تبریز به وی "قره بابا" میگفتند. و این دسته در جنگ با روسیان نبودند و چند روز پیش از آن از تبریز بیرون رفتند، زیرا که در تهران یپرم خان التیماتوم روسیه را پذیرفتهبود.
به هر روی در جنگ با روسیه در تبریز ارمنیان نبودند و جز پتروس خان کسی نمانده بود. هنگامی که صمدخان به تبریز آمد کارها را به دست گرفت و پتروس خان را نزد خود خواست و با وی درباره اداره ثلاث گفتگو کرد و نوید داد که آن اداره را دوباره بازکند. ولی پس از چند روزی ناگهان صمدخان با رایزنی با میلر کنسول روسیه، دستور دستگیری پتروس خان را داد و وی را به باغ شمال بردند. روز ۲۹ دی ماه ۱۲۹۰ پتروس خان را برای دار زدن به پشت بام ارگ بردند. هنوز تنهای بیجان محمد جعفر خان و دو همراهش از روز پیش به دار آویخته بود. زن تیرهروز باردار پتروس خان نیز برای آخرین دیدار شوهرش در آنجا بود. پتروس خان روی کرسی رفت و ریسمان را خود به گردنش انداخت، ولی ریسمان از سنگینی تن پتروس خان پاره شد و او به زمین افتاد. پتروس خان بدون اینکه خود را ببازد به پا خاست. غریو مردم برخاست و همه امید داشتند که وی آزاد خواهد شد. ولی روسها دنبال از بین بردن آزادیخواهان بودند و به این چیزها نمیاندیشیدند. دوباره پتروس خان را بالای کرسی بردند و دژخیم دوباره ریسمان را بست و برای بار دوم ریسمان پاره شد. مردم حالی شده بودند که به هیچ واژهای نمیتوان آورد. ارتش روسیه برای بار سوم ریسمانها را بست و سرانجام پتروس خان را دار زدند. پتروس خان در وصیتش هنگامی که کشیشی در کنارش بود نوشت: "چون زنم باردار است هر فرزندی او زاید چه پسر باشد و چه دختر نامش را "ویرژ" (کینهجویی) گزارند". پس از کشتن پتروس خان ارتش روسیه، زن و بچههای پتروس خان را از خانهاشان بیرون کردند و خانه پتروس خان را تاراج کرد و با دینامیت با خاک یکسان کردند. دختر پتروس خان پس از چندماهی به دنیا آمد و نام "ویرژ" بر روی نهادند.
روز ۳۰ دی ماه ۱۲۹۰ صمد خان که همه کشتارها را با رایزنی میلر میکرد، خونخواری خود را دوباره به نمایش گزارد. غلام خان را که چند روز پیشتر گرفتار کرده بودند را جانکاهانه خفه کردند. غلامخان را نخست ریسمان به گردنش انداختند و به روشی خفه کردند که وی دقایق درازی دست و پا بزند و جان بکَند. روشن شد که نخست ریسمان را به گردن وی انداختند تا جانکاه خفه شود سپس از پله نردبان وی را آویزان کردند به این معنی که یک سر نردبان را به دیوار گذاشتند ریسمان را به پله نردبان بسته بودند، جوری که پاهای غلام خان به اندازه بیست و پنج سانتیمتر از زمین بالا بود، لبهایش ورم کرده و چشمها بزرگ شده بود و از بینی و دهانش خون آمده بود و با سنگینی بدنش ریسمان خود به خود تاب میخورد و در هر دقیقه رویش را به سویی میکرد. غلامخان از سردستگان مجاهدان بود و پس از فرونشستن جنگها یکی از سرکردگان شهربانی بود که زمانی همراه نایب محمد آقا خان در شهرداری به کارهای آنجا پرداختند. سپس غلامخان دستیار کلانتر ارمنستان شد تا اینکه جنگ با روسیه روی داد.
میرزا اسماعیل نوبری از بینانگذاران مشروطه ایران با این که از دستاربندان بود یکی از آزادیخواهان دلیر به شمار میرفت و از پشتیبانان مجاهدان بود. میرزا اسماعیل نوبری نامی شناخته شده بود و میلر و چند افسر روسی که کارهای شهر به دست آنها بود دنبال دستگیری نوبری بودند. زمانی که امیرحشمت و یارانش از تبریز بیرون میرفتند، نوبری نتوانست با آنان برود تا اینکه از راهی خود را به قرهداغ انداخت و از بیراهه تا مرز عثمانی پیش رفت و خود را به خاک عثمانی رساند. آقا حسین تفنگچی نیز که روز ۲۹ آذر با ارتش روسیه جنگیده بود به شهبندری روسیه پناهنده شد و از مرگ رهایی یافت. حاج محمد میراب باید نامش در تاریخ مشروطه بماند، تنها به نام مردانگی به کوشش برخاست و از جیب خود برای برقراری مشروطه پول ریخت و در سختترین هنگامها دلیرانه جنگید. حاج محمد عمو مرد ریش سپید مجاهد از اهالی لیلاوا بود و گروه بزرگی گِرد او بودند. پس از چیرگی ارتش روسیه بر تبریز نتوانست از شهر بیرون رود و مردم لیلاوا که یکی از بهترین کویهای تبریز است، وی را پنهان کردند. آقا میرزا حاج آقا رضا زاده (دکتر شفق) دارنده امتیاز روزنامه شفق که نوشتارهای تند در نکوهش ارتش روسیه مینوشت در تبریز ماند و در خانه خواهر سیفالسادات پنهان شد. سیفالسادات از اهالی دَوَچی یکی از دشمنان مشروطه بود. آقای سرتیپزاده از پیشروان آزادیخواهی همواره در جنگها با مجاهدان بود و در جنگ با ارتش روسیه در ارک تبریز همراه مجاهدان بود و در هکماوار در خانه حاج میرزا برادر حاج علی عمو پنهان شدهبود. ترس مردم به اندازهای بود که ملامناف خلیجانی یکی از ملایان مشروطهخواه به هر کجا رفت راهش ندادند و در دخمهای در گورستان پنهان شد و زمان درازی در آنجا ماند
ارتش روسیه همچنان خانهها را تاراج و ویران میکرد. خانه حاج غفار بزاز را در نزدیکیهای بازارچه میارمیار تاراج و سپس با دینامیت با خاک یکسان کردند. مردم تبریز نیز در میان این ترسها و گرفتاریها در سرمای سخت زمستان و برف و کولاک از کمبود نان رنج میبردند و همواره انبوه مردم در جلوی نانواییها ساعتها میایستادند.
دار زدن آقا میر کریم و دیگران
روز پنجم بهمن ماه ۱۲۹۰ دسته هفتم دستگیر شدگان به دار آویخته شدند. ارتش روسیه هشت تن را که دستگیر کرده بودند، دو گروه چهارتایی کردند و با بازوهای بسته از پشت، سوار کالسکه به همراه یک سرکرده روسی نشاندند. قزاقها با تفنگ در دست، پیرامون آنان به سوی باغ شمال به راه افتادند. در باغ شمال از آنها بازجویی کردند و برای شش تن آقا میر کریم بزاز مشروطهخواهی که در کنار حاج شیخ علی اصغر لیلاوایی میجنگید، مشهدی محمد عمواغلی کلانتر سرخاب و ششکلان، علیشاه امیرخیزی، زینال خان مارالانی از مجاهدان به نام، یوزباشی احمد قهوهچی، مشهدی احمد نانوا برادر حاجی قفقازی رای به مرگ داده شد. برای نایب ممی گذرچی که عموی حاجی خان و مشهدی احمد بود و جز خویشاوندی گناه دیگر نداشت و همچنین برای پسر مشهدی هاشم حراجچی که از سردستگان مجاهدان اهراب بود در این زمان، رای به آزادی داده شد. بدین سان مردان دلیر را به ارگ تبریز به پیشواز مرگ بردند. نخست آنان را بر پشت بام ارک زیر چوب دار بردند و حکم را دوباره در آنجا خواندند و نایب ممی و پسر مشهدی هاشم را جدا کردند و به کناری فرستادند و رختهای دیگران را از تنشان بدرآوردند. مشهدی محمد عمو اغلی دوید و بالای کرسی رفت و با دست خود ریسمان را به گردنش انداخت و با پای خود کرسی را دور انداخت و دو بار چرخ خورد و دلیرانه خود را به مرگ سپرد. آقا میر کریم به همه دلداری میداد و میگفت:"سرنوشت همگی مرگست، همگی کاروان این راهیم، رنج ما دو دقیقه بیش نیست، مردانه بالای دار روید". یکایک بالای کرسی رفتند و همگی مردانه به دار آویخته شدند و پس از همه نوبت آقا میر کریم رسید. پای پیش گذاشت و رو به مردم کرد و گفت:"زنده باد مشروطه" و ریسمان را به گردن خود انداخت و دژخیم کرسی را از زیر پایش کشید. بدینسان در درازای یک ساعت شش تن از ارجمندترین فرزندان ایران، دلیرانی که برای مشروطه، برای داشتن قانون اساسی و پارلمان و آزادی جنگیده بودند، فدای نادانیهای این و آن شدند.
در آذربایجان یا صمد خان به دستور ارتش روسیه می کُشت و یا ارتش روسیه خود، ایرانیان مشروطهخواه را به دار میزد. روز شنبه ۶ بهمن ۱۲۹۰ نوبت کشتار صمد خان بود. صمدخان دستور داد که مشهدی عباس علی قندفروش را در قویون میدانی خفه کردند و سپس او را در برابر مغازههای مجدالملک همانند غلام خان و میرزا آقا بالا آویزان کردند.
در درازای انقلاب مشروطه ایرانیان گرجی و ارمنیان در کنار آزادیخواهان میجنگیدند. در روز ۹ بهمن ماه ارتش روسیه گرجی دلیری را به دار آویخت. این مرد غیرتمند را مانند پتروس خان سه بار به دار کشیدند. دوبار ریسمان پاره شد و بار سوم نیمه جان او را روی چهارپایه بردند و ریسمان به گردنش انداختند و آویزانش کردند. کوتاهی پس از این دارزدنها انبار باروت ارک تبریز آتش گرفت یا آتش زده شد آشکار نیست. در این روز چهل و دو تن از سربازان روسی در آتش کشته شدند و این درست همان شمار از بدارآویختگان تا بدان روز بود. [۷] با همه این پریشانی و دردمندی روسیان شامگاه مشهدی غفار خان برادر ستارخان سردار ملی را که پیشتر دستگیر کرده و به باغ شمال برده بودند به گناه اینکه او برادر ستار خان است، به دار آویختند. سربازان روسی برادر ستارخان را بر روی پشت بام ارک بردند و چون خواست چیزی بگوید دژخیم چنان کشیدهای به چهرهاش نواخت که کلاهاش بر زمین افتاد. سپس مشهدی غفارخان رختهای خود را از تن درآورد و دژخیم بازوی او را بست. چون مشهدی غفارخان مرد بلند بالا و تناوری بود چهارپایه را که از زیر پایش کشیدند دو سه بار چرخ خورد و سپس لرزه سختی به تن او افتاد. دژخیم پایش را گرفت چند بار پایین کشید تا جانش از بدن بیرون رفت و بی تکان ایستاد. ستارخان سه برادر داشت، یکی اسماعیل خان که در زمان ولیعهدی محمد علی میرزا کشته شده بود، دیگری حاج عظیم خان که پیوسته با تفنگ خود در جنگها می رزمید. حاج عظیم خان پیوسته به مردم بسیار نیکی میکرد و در این روزها خانهاش را به تاراج برده بودند و زندگی سختی را می گذرانید. سومین برادر ستارخان، غفارخان بود که بسیار مرد بیآزار و کنارهگیری بود و در جنگ با ارتش روسیه دست نداشت. ستارخان از دلیریهای بیمانند خود جز پای شکسته، یک برادر و دو برادرزاده به دار کشیده بهرهای نبرد.
در روز ۹ بهمن ماه مشهدی اسماعیل در ارومیه در میدان توپخانه از درخت توت به دار آویخته شد. در این زمان فرمانروا اجلالالملک بود وی مشروطهخواه بود ولی با صمد خان نیز راه میآمد. ارتش روسیه مشهدی اسماعیل سردسته مجاهدان و حاجی اتاکشی بیک مویدالتجار، ابوطالب علیزاده، حاجی سید حسین ملکالتجار، حاجی عباسقلی وکیلالتجار دستگیر کردند و به لشکرگاه ارتش روسیه بردند. صمدخان از اجلالالمک خواست که مشهدی اسماعیل را به تبریز بفرستد. مشهدی اسماعیل برآن شد که خودکشی کند و با کارد کندی رگهای گردن خود را برید. سربازان روس آگاه شدند و تلگراف به صمدخان زده شد. صمدخان دستور داد که مشهدی اسماعیل در ارومیه به دار آویخته شود. مرد دلیر را با گلوی نیمهبریده به میدان آوردند و ریسمان به گردنش آویختند. ارومیه در این روز تماشاگر کشتن ستمگرانه یک ایرانی میهنپرست، رزمندهی آزادی، به دست بیگانه بود.
روز دوشنبه ۱۵ بهمن ماه ۱۲۹۰ محمد قفقازی که چاپق محمد قفقازی نامیده میشد در قویون میدانی سر بریدند و کشته او را با خنجری که قلبش فرورفته بود برای تماشای مردم بر زمین گزاردند. پس از پذیرش التیماتوم روسیه از سوی دولت ایران، محمد با رخت ناشناس از تبریز بیرون رفت و روانه جلفا شد. در جلفا یکی از دشمنان مشروطه به نام محمد گچپز از مردم تبریز وی را شناخت و دستگیرش کرد و به صمدخان تلگرافی فرستاد. صمدخان به محمد گچپز قول مژدگانی داد و دستور داد که محمد را هر چه زودتر به تبریز بیاورد.
خودکشی امانالله میرزا ضیاءالدوله
امان الله میرزا ضیاءالدوله در تبریز جانشین والی آذربایجان بود. وی با آزادیخواهان نزدیک شد و با همگی پاکدلانه و با مهربانی رفتار کرد. از ۲۹ آذر ماه که ارتش روسیه به تاخت و تاز و دستگیر کردن مشروطهخواهان پرداخت، ضیاءالدوله که از مردم تبریز بود خود به جلو افتاد و کنار ننشست. نخست کارگزار را نزد کنسول روسیه فرستاد و نامه نوشت و پس از آنکه برایش آشکار شد که ارتش روسیه هدفهای پلیدی در ایران دارد، مجاهدان را آزاد گذاشت که به جنگ برخیزند. در این میان روسیان در تهران پیشدستی کردند و بر روال همیشه با نیرنگ چنین وانمود کردند که این مجاهدانند که جنگ را آغاز کردهاند و از جنگ دست بر نمیدارند. پس از چهار روز جنگ ضیاءالدوله در خانه خویش و یا در عالی قاپو نشسته بود و آنچه را که میگذشت می پایید و به همراه ثقهالاسلام و دیگران و به میانجیگری کنسولهای انگلیس و فرانسه میکوشید که با روسیان آشتی شود و از سوی دیگر با تلگرافهایی که به تهران میفرستاد[۸] کوشش میکرد که پرده از روی نیرنگ روسیان بردارد. این تلگرافها بسیار دولت روسیه را خشگمین کرده بود. ضیاءالدوله در یکی از تلگرافهایش مینویسد: "عجالتا آنچه راپورت رسید پانصد نفر بچه و مرد از اهالی بیچاره کشتند". دولت این تلگرافها را به سفیر ایران در لندن میفرستاد و سفیر در لندن با آنان به گفتگو مینشست. کشتار پانصد بچه و زن و مرد، انگلیسیان را تکان داد و سفیر انگلیس از سفیر روسیه در آن باره پرسش کرد. کنسول تبریز نیز پاسخی نوشت که:
- اینکه گفتهاند روسیان کشتار میکنند راست نیست و آنچه رخ داد جز آن میباشد. سپاهیان روس ۱۲ تا ۱۵ تن زن و بچه ایرانی را در ساعت ۱۲ به لشکرگاه خود آوردهاند و با ایشان به مهربانی رفتار کردند و هنگامی که یک سرکرده روسی به آرامش و سنگینی ایشان را راه میآورد شورشیان برو شلیک کردند و وی را در همانجا کشتند. چنین پیداست که دیگر خاندانهای ایرانی نیز از روسیان خواستار چنان نگهداری شدهاند. ...نیز در این باره که می گویند روسیان در کشتن، بیگناه از گناهکار جدا نمیکنند جستجو خواهم کرد. لیکن کنون را دور نمیشمارم که برخی زن و بچه به هنگام بمباران کشته شده باشند ولی گمان نمیدارم عنوان رفتارهای نامردمی درباره سپاهیان روس شایسته باشد و ما دلیل به راستی چنان عنوانی در دست نمیداریم".
این نمونهای است از پردهکشیهای سیاسی انگلیس بر روی سیاهکاریهای ارتش روسیه در ایران. خبرنگار رویتر به لندن نوشت که داستان کشتار زنان و کودکان دروغ است و همه روزنامههای لندن آن را به چاپ رساندند. ضیاءالدوله که درمانده شده بود روز ۵ دی ماه به کنسولگری انگیس پناهنده شد. روسیان با کینهای که از ضیاءالدوله داشتند به دنبال کیفر او بودند و گفتند که وی دیگر نباید کار دولتی داشته باشد و حقوق دولتی دریافت کند. با این گفته سر ادوارد گری وزیر خارجه انگلیس برآن شد که ضیاءالدوله را همچنان در پناهنگی نگاهدارد، ولی سفیر انگلیس در تهران پیشنهاد کرد که دولت انگلیس با کیفری که دولت روسیه برای ضیاءالدوله میخواهد، همداستان شود و ضیاءالدوله را از پناهنگی بیرون بیاورد. وزیر خارجه انگلیس ادوارد گری آن را پذیرفت و سفیر انگلیس روز ۱۳ بهمن ماه ۱۲۹۰ با تلگراف به کنسول دستورها را فرستاد. در این روز دوباره روسیان گفتند که ضیاءالدوله نباید به تهران برود بلکه باید به جایی بسیار دور فرستاده شود. با دروغپردازیهای خبرنگار رویتر و کنسول انگیس در تبریز، که کوشش کردند تلگرافهای ضیاءالدوله را نادرست جلوه بدهند، در تهران دولت نیز به گمان افتاد و به ضیاءالدوله دستور داد که که گزارش جنگ و کشتار را بهتر کند. ضیاءالدوله پاسخ داد که من آنچه را که شنیده بودم نوشتم و چون نمیتوانم از کنسولگری بیرون روم کاری در این باره نمیتوانم انجام دهم. کار به آنجا کشید که سفیر روسیه از ضیاءالدوله بازخواست کرد که آیا وی به مجاهدان دستور جنگ داده است؟ با این پرسشها زندگی را بر این مرد میهنپرست تنگ کردند و بر وی آشکار بود که دولت روسیه وی را زنده نخواهند گذاشت.
ضیاءالدوله زمانی که به کنسولگری رفت دو تپانچه جیبی کوچک به همراه داشت که کنسول آنها را با فشنگهایش گرفت ولی چند فشنگ در جامهدان ضیاءالدوله بازماند و کنسول آنها را ندید. ضیاءالدوله به بهانه اینکه میخواهد برای صمدخان شجاعالدوله نامه بنویسد و آن تفنگها را به وی ارمغان دهد، درخواست کرد که تپانچهها را به وی بازگردانند. کنسول چون گمان دیگری نمیبُرد، تپانچهها را به وی داد و فشنگها را نگاهداشت. شبانه ضیاءالدوله تا دیری از شب بیدار ماند و به چهار تن نامه نوشت. یکی به سرپرست پسرش که در پترسبورگ درس میخواند، دیگر نامه به پدرش جهانسوز میرزا بود که در تهران میزیست، نامه سوم به نام همسرش بود و پاکت آن را لاک و مهر کرده بود، نامه چهارم به نام صمدخان بود. ضیاءالدوله پس از نوشتن نامهها، تپانچه را به پهلوی خود گزارد و شلیک کرد. ضیاءالدوله در آیین باشکوهی در سید حمزه به خاک سپرده شد. ضیاءالدوله این مرد دلاور میهنپرست پیش از جنبش مشروطه، امیر تومان از سرکردگان قزاقخانه بود. پس از پیروزی مشروطه از سوی لیاخف رییس قزاقخانه شد. سپس ضیاءالدوله به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد و به دستیاری وزیر جنگ رسید. تا برافتادن مشروطه به دست محمدعلی شاه، ضیاءالدوله در گوشهای پنهان شد تا دوباره آزادیخواهان تهران را گشودند. روانش شاد.
دار زدن حاجی نقی با یک گرجی
روز چهارشنبه ۱۷ بهمن ماه ۱۲۹۰ ارتش روسیه به هنگام پسین، حاجی نقی را با یک تن گرجی بر بالای بام ارگ به دار زدند. حاجی نقی دو برادر داشت که کارشان فروش تفنگ و فشنگ بود و با مجاهدان پیوستگی داشتند. حاجی نقی نزدیک به شصت سال داشت و جواهر فروش بود. یکی از برادران حاجی نفی در جنگ کاروانسرای سدهی با روسیان کشته شد. حاجی دلسوخته برای اینکه زنان را که شیون و زاری میکردند آرام سازد به کار زشتی دست زد و این که یکی از سربازان روسی که کشته شده بود را در پیرامون کاروانسرا پیدا کرد و سرش را برید و برای زنان آورد. روز پسین که روسیان برای گردآوری جسدهای سربازان خود آمدند، تن بدون سر آن سرباز را پیدا کردند و همان را دستاویز کردند و در لندن و سن پترزبورگ پخش کردند که مجاهدان، سربازان روسی که دستگیر شوند را شکنجه و اندامهای ایشان را میبرند. از سوی دیگر جستجو برای سر آن سرباز را بهانه کردند و زندگی را بر مردم دَوَچی سخت کردند. حاجی نقی پنهان شد و خانهاش به تاراج رفت و روسیان پسرش را دستگیر کردند. روسیان هشدار دادند که اگر آن سر پیدا نشود سراسر کوی دوچی را به توپ خواهند بست. مردم خود به گردن گرفتند که سر بریده را بیابند و با بیل و کلنگ به خراب کردن خانه حاجی نقی پرداختند. در این میان سر بریده را در تون گرمابهای در نزدیکی خانه حاجی نقی یافتند. حاجی نقی چهل روز در نهانگاه بود و چون شنید ارتش روسیه به پسرش آزار می رسانند، بیرون آمد و خود را به ارتش روسیه سپرد.
در همین روز ارتش روسیه دو کُرد را در ارومیه دستگیر کردند و به تبریز آوردند و به باغ شمال بردند. فردای آن روز، پنجشنبه ۱۸ بهمن ماه آنان را به پشت بام ارگ آوردند و پهلوی حاجی نقی و آن گرجی به دار آویختند.
روز پنجشنبه ۲۵ بهمن ماه به دستور صمدخان شجاعالدوله نایب محمد آقا را که تاکنون در زندان بود را در پشت مغازههای مجدالملک (قویون میدانی) به روشی دلگداز خفه کردند. دژخیمان ریسمان به گردن نایب محمدآقا انداختند و هر یکی یک سر آن را گرفت و پای خود را به شانه او تکیه دادند و از دو سو کشیدند. نایب محمد آقا رنگش سیاه شد و به زمین افتاد. دژخیم چند لگدی به سینه نایب محمد آقا کوبید و چون هنوز جان در بدن داشت، عرقچین شاگردش را برداشت و خیس کرد و با نوک خنجر به گلوی نایب محمد آقا چپاند و دهان و زبانش را زخمی کرد و بسیار سخت جان سپرد. نایب محمد آقا با دو برادر خود محمود و ابوالقاسم به مجاهدان پیوستند و چون در تبریز جنگ با نیروهای دولتی محمدعلی شاه درگرفت، آنان نیز جانفشانی نمودند. ابوالقاسم در جنگهای خطیب کشته شد. پس از جنگها نایب محمد آقا و نایب محمود از سرکردگان شهربانی شدند. نایب محمد آقا از کلانتران بود و زمانی نیز کارهای شهرداری را سرپرستی میکرد.
روز سهشنبه ۳۰ بهمن ماه ارتش روسیه مشهدی هاشم حراجچی را که پیشتر دستگیر و آزاد کرده بودند، با یک تن گرجی جوانمرد که به یاری مشروطهخواهان به تبریز آمده بود، در پشت بام ارگ تبریز به دار آویختند. این بار یازدهم بود که ارتش روسیه ایرانیان را در کشور خودشان به چوبه دار میآویختند، همچنین ارتش روسیه در خوی کشتار میکرد و صمدخان همچنان میکُشت. در ۹ ماه نخست با دستور ارتش روسیه، صمدخان بیش از ۲۴۳ تن از مردم آزادیخواه آذربایجان را نابود کرد.
آشوب ملایان برای بازگردان محمدعلی میرزا به پادشاهی
صمدخان شجاعالدوله که به پشتیبانی ارتش روسیه آذربایجان را در دست داشت و آزادیخواهان را کشتار میکرد، آرزو داشت که محمدعلی میرزا را که در ایران میزیست و در استرآباد هواخواهانی گِرد خود آورده بود دوباره به سلطنت برساند. با بسته شدن مجلس شورای ملی و بهم خوردن شکوه آزادیخواهی در تهران، دشمنان مشروطه بال و پر یافتند. سالارالدوله برادر محمدعلی میرزا پروا یافت و به کرمانشاهان تاخت و آنجا را گرفت. صمدخان که آموزگارش در نیرنگهای سیاسی رشیدالملک بود به همدستی با ملایان پرداخت. روز ۹ اسفند ماه ۱۲۹۰ روی یک چلوار بلندی نوشتند: "ما مردم تبریز همگی پادشاه خودمان محمدعلی شاه را میخواهیم" و میرزا رضا نامی آن چلوار را در شهر گرداند و به مُهر نوکران خود رساند. از روز ۱۱ اسفند ماه مردم را واداشتند که در بازارها بیرق بزنند و روی آن بنویسند "زنده باد محمدعلی شاه". از سوی ملایان تلگرافها به لندن برای پادشاه انگلیس و به پترزبورگ برای امپراتور روسیه نیکلای دوم سرازیر شد و خواستار بازگشت محمدعلی میرزا به تاج و تخت ایران شدند. [۹] آنها برای بازگردان محمدعلی میرزا دست به دامن بیگانه زدند. تا چهار روز در بازار این تاتر برپا بود.
در این هنگام همه علما و مجتهدان نجف و کربلا و سامره به جز سیدکاظم یزدی در کاظمین گردآمدند و برای پایداری مشروطه و آزادی و جلوگیری از چیرگی روسیان بر ایران تلگرافهای بسیار به همه جا فرستادند. در همان روزها نمایندگان روسیه و انگلیس در تهران با دولت ایران به گفتگو نشستند و سرانجام قرار شد که دولت ایران سالانه به محمدعلی میرزا پول بپردازد و وی از ایران بیرون رود. سپس روسیان از این نمایشهای ملایان و صمد خان در بازار جلوگیری کردند و صمدخان جارچی به بازار فرستاد تا بیرقها برداشته شوند. در این هنگام بیش از شصت تن از مشروطهخواهان در زندانهای هراسناک صمدخان شجاعالدوله به سر میبردند.
سرانجام روز ۱۸ اسفند ماه ۱۲۹۰ محمدعلی میرزا برای همیشه از ایران بیرون رفت.
شب پنجشنبه ۲۳ اسفند ماه تقیاُف را دستگیر کردند و نزد صمدخان بردند. تقیاُف در سال ۱۲۸۷ با مجاهدان همکاری میکرد و در این جنگ با روسیه دست نداشت. تقیاُف و برادرش سه ماه پنهان شدند و شبی که خواستند به خانه دیگری بروند، شبگردان به آنها ایست دادند. برادر تقیاُف پا به فرار گذاشت ولی چون تقیاٌف مرد تنومند و سنگینی بود، فروماند و دستگیر شد. کسان بسیاری از خاندان "عزب دفتر" نزد صمدخان رفتند و بخشش وی را خواستار شدند صمدخان نیز پذیرفت. ولی صمدخان شبانه دستور کشتن تقیاُف را داد. پس از آنکه ریسمان را به گردن تقیاُف انداختند چون تناور و نیرومند بود به آسانی جان نمیداد. محمد میر غضب دژخیم صمدخان شجاعالدوله به روی سینه و شکم او رفت و به وی لگد میکوبید تا اینکه او را با صد شکنجه کشت. هیچ یک از این اعدامها به دلگدازی تقیاُف نبود.
با پایان سال تیره ۱۲۹۰ اندوه دیگری بر دل مردم آذربایجان نشست. روز پنجشنبه یکم فروردین که روز نخست نوروز بود و به آیین هر ساله توپ دگرگونی سال شلیک شد. با سومین توپ روسیان از پرتاب توپ جلوگیری کردند و نشان دادند که آدربایجان را از آن خود کردهاند و برآنند که نشانهای دیگر ایرانیگری را براندازند.
محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم والی آذربایجان
مجلس شورای ملی دوره دوم قانونگذاری ایستادگی در برابر التیماتوم روسیه را تصویب کرد ولی ناصرالملک نایبالسلطنه و حسن وثوق وزیر خارجه و دیگر همدستان ایشان هوادار پذیرفتن التیماتوم بودند. در روز ۲۹ آذر ماه ۱۲۹۰ مجلس شورای ملی دوره دوم قانونگذاری به پایان رسید. با تجاوز ارتش روسیه به شمال ایران و خونریزیهای ارتش روسیه در آذربایجان و گیلان، دولت که مجلس را بی پشت و پناه می دید، در روز ۲ دی ماه ۱۲۹۰ نشستی در دربار با بودن وزیران و بسیاری از نمایندگان اعتدالی برپا کرد. حسن وثوق وزیر خارجه از ایستادگی مجلس در برابر التیماتوم روس بدگویی کرد و یادداشتی درباره بستن مجلس شورای ملی که از پیش نوشته شده بود و همه وزیران بر آن دستینه نهاده بودند را به ناصرالملک داد. ناصرالملک درخواست آنان را پذیرفت و فرمان بستن مجلس شورای ملی را به یپرم خان داد. دولت روسیه که بخشی از ایران را در زمان فتحعلی شاه برده بود و به بازمانده آن چشم دوخته بود، همیشه کشور ایران را ناتوان و درمانده میخواست و آگاهی و باز شدن چشم مردم را نمیخواست. پیش آمدن مشروطه را دولت روسیه به زیان خود دانست و از در دشمنی و کارشکنی و از بنیاد برکندن مشروطه درآمد.
نامه روز ۲ دی ماه ۱۲۹۰ روز پسین به مستر شوستر داده شد و وی در روز ۲۰ دی ماه ۱۲۹۰ از ایران بیرون رفت و مالیه ایران به دست بلژیکیان که فرمانبردار دولت روسیه بودند، افتاد و مسیو مورنارد بلژیکی کار را به دست گرفت. مردم ایران دوباره استبداد قاجار را در ناصرالملک و کارهایش به چشم دیدند. علما در نجف نیز با مردم ایران همآواز شدند.
در روز ۲۸ بهمن ماه ۱۲۹۰ دو سفیر روسیه و انگلستان نامهای به دولت ایران فرستادند و پیشنهاد دادن وام، اداره مالیه، سازگاری با قرارداد سن پترزبورگ ۱۹۰۷ [۱۰] ، گرفتن ابزار جنگی از فداییان و نابودکردن آنان، برپایی سپاه نوین، رفتن محمدعلی میرزا از ایران با پرداخت پول سنگین و دادن عفو عمومی به همراهان محمدعلی میرزا را کردند.[۱۱] دو خاین قاجاری، ناصرالملک نایبالسلطنه و حسن وثوقالدوله وزیر خارجه کابینه نجف قلی خان صمصامالسلطنه پیمان را به دلخواه دو دولت روس و انگلیس بستند. بر پایه این پیمان برای محمدعلی میرزا حقوق سالانه ۷۵ هزار تومان و پرداخت ۷۰ هزار تومان برای خدمه وی ویژه شد که از وام دویست هزار لیرهای که دو دولت روسیه و انگلیس به ایران قرار بود بدهند پرداخت شد و سرانجام محمدعلی میرزا با جیب پرپول از ایران بیرون رفت. ناصرالملک و همدستانش در برابر زورگوییهای دو دولت روسیه و انگلستان همواره به خاک میافتادند و آن را به جان میپذیرفتند. در این زمان سالارالدوله برادر محمدعلی میرزا و یار محمد خان بر سر کرمانشاه خونریزی به راه انداخته بودند. پس از سازش دولت ایران با دولت روسیه وانگلیس ناخشنودی مردم از دولت بیشتر شد. در آغاز اردیبهشت ماه در شهربانی گروه آزادیخواهان خواستند سر به شورش بردارند ولی همه را دستگیر کردند. با همدستی یپرم خان آزادیخواهان از تهران بیرون رانده شدند. مستعانالملک، میرزا محمد علی خان مغازه و چند تن دیگر را که از دسته "اتفاق و ترقی" بودند به مازندران و سردار محیی و برادرانش میرزا کریمخان و عمیدالسلطان را با ناصرالاسلام ندامانی از دسته "اعتدال" به یزد فرستاده شدند. وحیدالملک و حسین قلی خان نواب از دسته "دموکرات" با آنکه روسیان از آنان ناخشنود بودند ولی چون پشتیبان داشتند به اروپا فرستاده شدند. شهربانی میرزا احمد قزوینی و حاجی میرباقر آقا و شیخ رضا دهخوارقانی و سیدحسین گزازی را نیز همدست آنان میشمرد و در جستجوی دستگیری آنان بود. با این کارها، دسته داشناکسیون از یپرم خان رنجید. داشناکسیون که از سال دوم مشروطه ایران با رزمندگان مشروطهخواه همراهی کرده بود، گروهی از وابستگان خود را که یپرم خان، کری خان و دومان در میان آنان بودند را به همکاری با مجاهدان واداشته بود.
از سوی دیگر، ناصرالملک و حسن وثوق برآن شدند که محمدولی خان سپهدار اعظم را از تهران دور کنند و به والیگری آذربایجان بفرستند. از سوی دیگر سپهدار که از پارسال کناره رفته بود، آزرده بود و از دشمنی با نجف قلی خان صمصامالسلطنه و دیگران باز نمیایستاد و با روسیان نیز پیوستگی داشت. صمدخان که با زور و پشتیبانی روسیان به آذربایجان چیره شده بود با تهران درگیری داشت. وزیران میخواستند که صمدخان را از آذربایجان بردارند ولی روسیان گفتند که سپهدار میتواند بیاید ولی صمدخان باید بماند. صمدخان ارتش روسیه را علیه سپهدار برنامهریزی کرد و گفت هر کجا که سپهدار باشد فداییان قفقاز و گیلان گِرد او را خواهند گرفت. مسیو سازانف وزیر خارجه روسیه در روز ۲۶ فروردین ماه ۱۲۹۱ در گفتگویی با سفیر انگلیس در سن پترزبورگ به نقل از صمدخان گفت:"پس از آنکه والیگری سپهدار در آذربایجان دانسته شد در زمان نهصد فدایی به شهر درآمدند". بهر روی انگلیسها نیز در نگاه داشتن صمدخان در آذربایجان با دولت روسیه همداستان شدند و قرار بر این شد که به هزینه دولت ایران، شاخهای از بریگاد قزاق در تبریز با هفتصد تن قزاق به سرکردگی افسران روسی برپا شود. روز ۲۷ تیر ماه ۱۲۹۱ محمد ولی خان تنکابنی از تهران روانه شد ولی در قزوین به آگاهی او رساندند که در تبریز مردم را بر او شورانیدهاند و برآن شد در قزوین بماند. در تبریز مردم سپهدار را از سرداران مشروطه میدانستند به همدیگر مژده میدادند که سپهدار برای آزادی آذربایجان در راه است.
مشهدی کاظم از هواخواهان مشروطه در جایی گفت "چند روز دیگر سپهدار خواهد رسید و مشروطه دوباره برپا خواهد شد". صمدخان پیرمرد را دستگیر کرد و چنان فلکش کردند که بیهوش شد سپس بینیاش را سوراخ کردند و ریسمانی از آن گذرانیدند و در بازارها گردانیدندش تا مردم را بترسانند. کشتار مشروطهخواهان همچنان پیش میرفت. روز ۳ امرداد ماه ۱۲۹۱ یوزباشی تقی خیابانی (بالا تقی) از سردستگان مجاهدان خیابان را شبانه در آبادی زرنه کشتند و فردای آن روز در برابر مغازههای مجدالملک (قویون میدانی) به دار زدند. مردم به تماشا آمدند و یکی از فراشان صمدخان شکم یوزباشی تقی را درید و رودههای او بیرون ریخت. در همین روز ۳ امرداد ماه صمدخان گروهی از بازرگانان و کنسول روس را به خانهاش فراخواند و قرار بر این شد که تلگرافی به تهران فرستاده شود و سپهدار اعظم بازگردانده شود. روز ۱۲ امرداد صمدخان دایی محمد از مجاهدان را به دار کشید.
روز ۳۰ امرداد ماه ۱۲۹۱ سپهدار به باسمنج رسید و بسیاری به پیشباز وی شتافتند. سپهدار چشم داشت که روسیان پس از گفتگوهایی که در تهران انجام شد، ارک تبریز، عالی قاپو و دیگر ساختمانهای دولتی را که از هشت ماه پیش گرفته بودند، رها کنند. همچنین باغ شمال را که سه سال لشکرگاه روسیه شده بود بازگردانند و به وی به دیده والی آذربایجان بنگرند. ولی کنسول روسیه خواهش سپهدار را نپذیرفت. سپهدار با تهران وارد گفتگو شد که اگر روسیان این ساختمانها به ویژه نشینگاه فرمانروایی را به وی نسپارند، دروغ بزرگ سیاسی روسیان به تهران روشن میشود که آنان تبریز را اشغال نکردهاند. در این هنگام شمار سربازان روسی در آذربایجان بیش از ۲۵۰۰۰ تن بود و آنان چشم به راه رسیدن سپاهی با ۱۲۰۰۰ سرباز و افسر بودند. ارتش روسیه ساختمانهای دولتی تبریز را پس نداد و سپهدار وادار شد که در تبریز در باغمیشه در خانههای کلانتر بنشیند. ارتش روسیه هر چه میخواستند سپهدار میپذیرفت. با این همه ارج یک فرمانروا به او نمیگزاردند. میلر کنسول و ودنسکی دستیار وی سختگیری را بر سپهدار تا آنجا رساندند که مترجم کنسولخانه را به باغمیشه فرستادند و به وی گفتند که ارتش روسیه به کسانی که نزد وی می آیند بدگمانند و دیگر آنها نباید نزد او بیایند.
درخواست سالارالدوله برادر محمدعلی میرزا برای به دو نیم کردن کشور ایران
یار محمدخان از مجاهدان دلیر با سیصد تن از مجاهدان روانه کرمانشاه شد و با سپاه اندک خود در روز ۱۷ بهمن ماه ۱۲۹۰ سالارالدوله با سپاهی نزدیک به هفت هزار تن را شکست داد و کرمانشاه را از وی بازپس گرفت. در کنار قرهسو و بر سر پل آن جنگهایی رخ داد و حسین خان کرمانشاهی برادر خوانده یار محمدخان با چند تن دیگر از مجاهدان کشته شدند. روز ۱۸ بهمن ماه مجاهدان گام به گام پیش میآمدند تا همه جا را گرفتند. اعظم الدوله که فرمانروای کرمانشاه بود و در کنسولگری انگلیس بست نشستهبود را یار محمدخان بیرون آورد و رشته کار در کرمانشاه را دوباره به وی سپرد و آرامش و ایمنی برقرار شد.
سالارالدوله در ماهیدشت و پیرامون آن از کردان و لران سپاهی گران فراهم کرد. یار محمدخان نیز توانست تا ۹۰۰۰ رزمنده را گرد خود بیاورد و تلگراف به تهران فرستاد و درخواست ابزار جنگی کرد. عبدالحسین میرزای فرمانفرما خویش و نزدیک سالارالدوله که چند ماهی به نام فرمانروایی آذربایجان در قزوین و زنجان درنگ کرده بود و تازه به تهران بازگشته بود و نامزد فرمانروایی آنجا شده بود به تلگرافهای یار محمد خان پاسخ نداد. مردم شهر نومید شدند. سالارالدوله بسیار به قرارگاه یار محمد خان نزدیک شد. از شب ۲ اسفند ماه ۱۲۹۰ جنگ آغاز شد. مجاهدان دلیرانه میجنگیدند ولی کسانی که از مردم شهر به آنها پیوسته بودند سنگرها را رها کردند و به کردان پیوستند. از هر دو سو بیش از چهار صد تن کشته شدند ولی یارمحمد خان نتوانست شهر را نگاه دارد و ناگزیر با چند بار ابزار جنگی و با چهل تن از مجاهدان واپس نشست. روز ۳ اسفند ماه سالارالدوله به همراهان خود به کرمانشاه وارد شد و کردان شهر را تاراج کردند و سربازان دولتی را گرفتند و کشتند. آنان چهل و سه تن را در یک زمان کشتند. نخست آنان را بهم بستند و نفت بر رویشان پاشیدند و آتش زدند. روز ۴ اسفند ماه اعتلاءالدوله کارگزار محمره و گروهی دیگر را کشتند. روز پسین سالارالدوله دستهای سرباز را کشت و روز ۷ اسفند ماه اعظمالدوله با دو پسرش را نابود کرد. سالارالدوله در راه هوسهای دیوانگی خود خون میریخت و در این زمان مجللالسلطان پیشکار محمدعلی شاه نیز به وی پیوست. با آگاهی از این، فرمانفرما که از تهران روانه کرمانشاهان شده بود، به تهران بازگشت.
در این روزها بود که محمدعلی شاه از ایران بیرون رفت. قرار بر این شد که روسیان با سالارالدوله گفتگو کنند که اگر بیجنگ و خونریزی ایران را رها کند و به اروپا برود، دولت ایران به وی شش هزار تومان برای خودش در اروپا و شش هزار تومان برای خانوادهاش در ایران خواهد پرداخت. سالارالدوله این پیشنهاد را نپذیرفت و با پشتیبانی دولت روسیه پاسخ داد که اگر محمدعلی میرزا چشم از تاج و تخت ایران بپوشد اکنون نوبت اوست که پادشاهی را برای خود خواهد و با زور بازو به دست آورد. ولی چون نمیخواهد که بیشتر از این خون ریخته شود، آماده است که با دولت راه بیاید و دولت فرمانروایی یک نیم ایران دربرگیرنده آذربایجان، همدان، کرمانشاهان، خوزستان، لرستان، عراق و خمسه به وی واگذار کند و وی سالانه باج اندکی به دولت ایران بپردازد. دولت این پیشنهاد را نپذیرفت. تا نیمه فروردین ماه ۱۲۹۱ سالارالدوله در کرمانشاهان بود و خود را پادشاه خواند و باز سپاهی گردآورد. چون بهار شده بود و راه ها باز شده بودند سالارالدوله روانه کردستان شد تا سران کُرد را با خود همدست گرداند. از این سو فرمانفرما که هنوز فرمانروای کرمانشاه نامیده می شد با سپاهی از قزاقان ایرانی و سواران دولتی روز ۱۸ فروردین ۱۲۹۱ از تهران روانه کرمانشاهان شد و پس از بیست و چند روز به همدان رسید. سالارالدوله هنوز در کردستان بود و به همدان تلگراف فرستاد که والی "پشتکوه" و دیگر سران کُرد با او همراه شدهاند و او به زودی کرمانشاهان باز خواهد گشت. سالارالدوله مجللالسلطان را به همدان فرستاد.
روز ۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۱ جنگی میان فرمانفرما در چند فرسخی همدان با مجللالسلطان درگرفت که مایه رسوایی برای دولت شد. فرمانفرما و سپاهش پس از اندکی که از جنگ گذشت شکست خوردند و همگی پا به فرار گذاشتند و ابزار جنگی و دارایی آنان با سه توپ شنیدر [۱۲] ولی بدون گَلَن گَدن، به دست سپاه سالارالدوله افتاد. دوباره تهران ناچار دست به دامن مجاهدان و بختیاریها شد. در تلگرافی که دولت به یک دسته از فداییان که در عراق بودند و به دستهای از بختیاری که در زنجان بودند فرستاد، دستور دادهشد که هر چه زودتر خود را به فرمانفرما برسانند. یپرم خان نیز برآن شد که خود به همدان برود و فرماندهی سپاه را به دست گیرد. دسته داشناکسیون که از سال دوم مشروطه ایران با مشروطهخواهان همراهی کرده بود و یپرم خان و کری خان و دومان را به پشتیبانی از مجاهدان واداشته بود، در این زمان از یپرم خان در پذیرفتن التیماتوم روسیه رنجیده شدهبود. فداییان نیز با کارهای یپرم خان از گِرد او پراکنده و دلسرد شدند. دسته فداییان که در راه عراق بودند با دریافت درخواست یاری از سوی دولت، به تهران تلگرافی فرستادند که ما تاکنون در راه آزادی کوشیدهایم و جانفشانی کردهایم، اکنون اگر دولت میخواهد که ما دوباره به مبارزه برخیزیم می باید درخواستهای ما را بپذیرد: ۱- گفتن و نوشتن آزاد باشد ۲- مردم بتوانند در یک جا گرد بیایند و گفتگو کنند ۳- حکومت نظامی تهران برداشته شود ۴- آزادیخواهانی که بیرون رانده شدهاند بازگردانند ۵- مردم برای برگزیدن نمایندگان مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری سوم آزاد باشند.
کشته شدن یپرم خان
دولت ناگزیر شد که نوید دهد که تا یک ماه دیگر همه درخواستهای فداییان را انجام خواهد داد. یپرم خان نیز با کمیته داشناکسیون از در دلجویی درآمد و پس از این آشتی در روز ۱۸ اریبهشت ماه با ده تن از مجاهدان ارمنی از تهران روانه شد و سه روزه خود را به همدان رسانید. فرمانفرما نیز در شهر "بهار" در پانزده کیلومتری شمال همدان لشکرگاه زده بود. در روز ۲۸ اردیبهشت یپرم خان با سپاه خود که نزدیک به ۹۰۰ تن بود روانه "بهار " شد و در "بهار" جنگ در گرفت، سپاهیان دشمن سنگرها را رها کردند و سه فرسخ[۱۳] و نیم واپس نشستند. یپرم خان که همه فداییان ارمنی به وی "پدر جان" می گفتند به لشگرگاه فرمانفرما در "بهار" وارد شد و سپاهش را گِرد آورد و با آنها نقشه جنگ را درمیان گزارد. روز ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۲۹۱ یپرم خان و سپاهیان پس از پشت سر گذاشتن دو فرسخ و نیم، سه سنگر بزرگ سنگی دشمن را دیدند و تا ۲۷۰۰ متری سنگرها پیش رفتند و پنج دستگاه توپ کارگزاردند. یپرم خان دستور شلیک داد و کمتر از بیست دقیقه دشمنان از سنگرها گریختند. یپرم خان کری خان را با دسته مجاهدان از دست چپ و گیورگی را از دست راست از پی آنها فرستاد و تا آبادی "شورجه" دشمن را واپس نشاند. دو دسته از چپ و راست پیرامون عبدالباقی خان چاردولی را که با ۳۰۰ سوار خود در شورجه سنگر داشت گرفتند. یپرم خان نیز با یک توپ، باران گلوله بر سر شورجه می بارید. پس از نیمساعت جنگ با دشمن در خانه عبدالباقی گرد آمدند و ایستادگی بیشتر کردند. از سپاه یپرم خان چند تنی کشته شدند. یپرم خان و سپاهش میدانستند نزدیک به سی تن از دشمنان در برج بلندی سنگر گرفتهاند. ساعت چهار پس از نیمروز آنان می بینند که چند مردی پیش میآیند و به ایشان نزدیک می شوند. مردان ناگهان دست به اسلحه بردند و دکتر سهراب را زدند، یکی از ارمنیان که نزد یپرم خان بود نزدیک شد تا مرده دکتر را بِکِشد او را هم زدند، در این هنگام یپرم خان پیش رفت هنوز به تن بیجان دکتر نرسیده بود که به یپرم خان شلیک میکنند و گلوله از پشت گوشش خورد و از گونه راست بیرون آمد. نکول سردسته خواست که نزدیک شود ولی او را هم با گلوله زدند. سپاه یپرم خان نمی دانستند که او کشته شده است و دلیرانه جنگیدند و همه کسانی که در برج بودند را دستگیر کردند. در این درگیری سه تن از ارمنیان و مجاهدان کشته شدند. روزنامه آرشالوس می نویسد: "سپاه بی پدر شد بر گِرد مرده یپرم خان حلقه زدند و همگی سوگند خوردند که کینه او را بازجویند و چنان کوشیدند که همیشه پدر سپاه میکوشیدی".
با همه آنچه روی داد کارآزمودگی مجاهدان و توانایی کری خان که بیدرنگ رشته کار را به دست گرفت، جلوی هر نابسامانی را بست. مجاهدان آنچه را که از سنگرها باز مانده بود، پس گرفتند. پس از پایان جنگ زمانی که مجاهدان گرد تن خونآلود سردار خود را گرفته بودند و میخواستند او را راهی تهران کنند، ساعت پنج پس از نیمروز یک ساعت پس از کشته شدن یپرم خان، مجللالسلطان با سه هزار تن به آنان یورش برد. کری خان زمان به وی نداد و بیدرنگ مجاهدان را سامان داد و به جنگ با کُردان برخاست. در کمتر از نیمساعت کری خان سپاه مجللالسلطان را درهم شکست و بسیاری از آنان کشته شدند. چه بدبختی که همه کسانی که در حکومت قاجاریان بودند آن فلان زادهها و یا فلانالملکها و فلانالسلطنهها در چنین زمانی جز پلیدی و ناپاکی و خیانت به ایران چیزی از خود نشان ندادند.
در روز ۳۰ اردیبهشت ۱۲۹۱ یپرم خان را با درشکه به همدان و سپس با اتومبیل به تهران آوردند. مرده پیرم را روز چهارشنبه ۲ خرداد به تهران رساندند. بسیار کسان از سوی دولت و از ارمنیان و دیگران که برای پیشواز و پذیرایی نامزد شده بودند در بیرون شهر در باغ مظفرالملک چشم به راه یپرم خان بودند و از آنجا یپرم خان به خانه خودش بردند. فردا روز پنجشنبه ۳ خرداد ماه همه ادارهها و بازارها بستند و دولت و مردم به پذیرایی و پاسداری بسیار باشکوهی برخاستند. این روز یکی از روزهای تاریخی در تهران بود. یپرم خان را از خانهاش بیرون آوردند و بر روی توپی گزاردند و راه افتادند. دستههای بزرگی از سپاهیان و از نمایندگان ادارهها و از دیگران در پیش و پس تابوت یپرم خان راه میرفتند و تاج گلهای بیشمار با خود میبردند. زمانی که از خیابان لالهزار به میدان توپخانه پیچیدند سه توپ شلیک شد و سخنرانیهایی درباره دلیریهای پیرم خان ایراد شد. سپس از خیابان علاءالدوله راه افتادند و به سوی دبیرستان ارمنیان رفتند و دو توپ دیگر شلیک شد. یپرم خان را در خوابگاه جاویدش در پهنه دبیرستان ارمنیان به خاک سپردند.
یپرم خان برای آزادی ایران جانفشانیها کرد. در گشودن قزوین و تهران و در جنگ با پسر رحیم خان و با شاهسونان و در واپس نشاندن ارشدالدوله کاردانی و دلیرها از خود نشان داد. یپرم خان یکی از جوانمردانی بود که با نیرنگها و رشکبری نگزاردند که جایگاهش در تاریخ ایران شناخته شود. ای کاش به جای این پذیراییها پس از مرگ یپرم خان در زمانی که زنده بود ارجش را می دانستند. یادش گرامی
پس از کشته شدن یپرم خان، کری خان جای او را گرفت. کری خان در زمستان ۱۲۸۷ با گروهی از فداییان ارمنی از قفقاز به یاری تبریز آمدند. پس از پایان جنگهای تبریز کری خان به یپرم خان در تهران پیوست و از سرکردگان زیر دست او شد. در سفر یپرم خان به همدان او سرکرده دستهای از فداییان ارمنی و مجاهدان بود و در کنار یپرم خان جنگید. پس از مرگ یپرم خان مجاهدان و فداییان جنگ را پیگیری کردند تا روز پنجشنبه ۱۰ خرداد مجللالسلطان را گام به گام پس نشاندند و کرمانشاهان را گرفتند و آتش آشوب سالارالدوله برای بار دوم خاموش شد. دولت خبر این پیروزی را در سراسر کشور پخش کرد. مجللالسلطنه سر از تبریز درآورد و به کنسولگری روسیه پناهنده شد. سالارالدوله به لرستان فرارکرد و به یکی از سران لر پناهنده شد و دیگر آرزوی پادشاهی را از سر بیرون کرد و به پشتیبانی فرمانفرما فرمانروایی لرستان را از دولت خواست و همچنان کردان و لران را می شورانید. فرمانفرما با مجاهدان بدرفتاری میکرد و به بهانه اینکه دولت پول نفرستاده است، از پرداخت ماهانه مجاهدان خودداری میکرد. دستآورد رفتار فرمانفرما با ارمنیان و بختیاریان این بود که روز ۲۱ تیر ماه ۱۲۹۱ آنان از کرمانشاهان روانه تهران شدند. اندکی نگذشت که دوباره بیم از یورش سالارالدوله به کرمانشاهان از پشتکوه پیش آمد. دو کنسول روسیه و انگلیس به تهران تلگراف فرستادند و خواستار بازگشت مجاهدان به کرمانشاه شدند. دولت هم برای دلجویی مجاهدان پول فرستاد و به آنان دستور بازگشت به کرمانشاهان را داد.
کشته شدن یارمحمد خان از سرداران آزادی و از بینرفتن دسته مجاهدان
در خرداد ۱۲۸۷ که محمدعلی شاه به باغشاه رفت و با ارتش روسیه قرار به توپ بستن مجلس شورای ملی را گذاشت، مجلس شورای ملی در همان زمان، به همه شهرها تلگراف فرستاد و از آزادیخواهان یاری خواست. یارمحمد خان با برادرخواندهاش حسین خان اسب و تفنگ و ابزار جنگ خریدند و از کرمانشاهان روانه تهران شدند. به قم که رسیدند، شنیدند که مجلس شورای ملی را به توپ بستهاند و مشروطه برچیده شدهاست. یارمحمد خان اسبها را ناگزیر فروخت و ابزار جنگی را پنهان کرد تا اینکه دوباره شنیدند که تبریز برای برقراری مشروطه ایستادگی میکند. یارمحمد خان با پای پیاده از بیراهه خود را به تبریز رساند و به ستارخان و دیگران پیوست. از همه شهرهای ایران، تنها اینان به یاری تبریز شتافتند و تبریزیان آنان را بسیار دوست میداشتند. پس از آنکه ستارخان به تهران آمد، یارمحمد خان به دسته "دموکرات" گرایید و در پیشآمد پارک اتابک یارمحمد خان و یپرم خان و حیدر عمواغلی در دسته دولتیان بودند و با یارانی که یازده ماه همدوش یکدیگر در راه آزادی جانفشانی کرده بودند، این مردان دلیر در چند روزی که کار خود را به دست دیگران سپردند، میانشان دو دستگی افتاد و این بار خون یکدیگر را ریختند. باری، پس از رخداد پارک اتابک دولتیان کوشش کردند که مجاهدان را از تهران بیرون کنند و یارمحمد خان را با خواری به کرمانشاه بازگرداندند. سپس در تابستان ۱۲۹۰ که محمدعلی میرزا به ایران بازگشت، یارمحمد خان را دوباره تهران خواست و وی در کنار یپرم خان ماند.
این بار، یارمحمد خان با دو تن دیگر از سران مجاهدان مسیب خان و حسین قلی خان به همراهی ۳۰۰ تن از مجاهدان که از کری خان رنجیده شده بودند از لشکر فرمانفرما جدا شدند و شبانه ۱۲ فرسخ را پشت سر گذاشتند و بامداد روز دوشنبه ۲۸ امرداد ماه بیرون شهر کرمانشاهان لشکرگاه زدند. سپس ۱۰۰ تن از آنان به درون شهر رفتند و پیرامونیان فرمانفرما جلوی آنان را نگرفتند، آنان نیز سهامالسلطان جانشین فرمانفرما را دستگیر کردند و زندانیان را آزاد نمودند و یک دستگاه توپ و دیگر ابزار جنگی که در کرمانشاه بود را با خود بردند. یارمحمد خان رهبری را به دست گرفت و آگهی چاپ کردند که ناصرالملک نایبالسلطنه و همدستان او بدخواه ایران هستند و آنها به شورش برخاستهاند تا دولت را وادار به بازکردن مجلس کنند و آن آگهی را به دیوارها چسباندند. با همین نوشتار تلگرافهایی نیز به دیگر شهرهای ایران فرستادند. مردم از کوچکیهایی که ناصرالملک و همدستان او در برابر دو دولت استعمارگر روسیه و انگلیس میکردند خشمگین و آماده شورش بودند. قشقاییان و برخی دستههای دیگر از چیره شدن بختیاریان بر آنها برآشفته بودند. یارمحمد خان از سیاست چیزی نمیدانست و افسوس که در این زمان کسانی چون ستار خان دیگر نبودند و پیشروان آزادی پراکنده شده بودند تا راه درست با سیاستی را به آنان نشان دهند. یارمحمد خان با دسته کوچکی از مجاهدان شهر کرمانشاهان را در دست داشت. روز ۱۲ شهریور ماه سالارالدوله که در این روزها از خود مشروطهخواهی نشان میداد به وی پیوست. یارمحمد خان و همراهانش با اینکه میدانستند که وی دروغ میگوید ناگزیر با وی همراه شدند. دولت دوباره ترسید. از سوی دیگر مجاهدان با فرمانفرما همراهی نمیکردند، ارمنیان و بختیاریان نیز از دولت رنجیده بودند و یارمحمد خان و همراهان او باز شدن مجلس شورای ملی را میخواستند. دولت، میرزا یانس از نزدیکان یپرم خان را برای آرام کردن ارمنیان به لشکرگاه فرمانفرما فرستاد ولی میرزا یانس خود به دیگر ارمنیان پیوست. همگی برآن شدند که نامهای به نام "رنجیدگی" بنویسند و به دولت و دیگر شهرها بفرستند. [۱۴]
در این زمان، دولت نیاز سختی به مجاهدان داشت و دو دولت استعمارگر بیم تکانهای دیگر را در شهرهای ایران داشتند. سرانجام دولت بار دیگر نوید بازشدن مجلس شورای ملی را داد و در تهران برگزیدن نمایندگان برای دوره سوم قانونگذاری آغاز شد. دستآورد این کار، همکاری بختیاریان و مجاهدان با فرمانفرما شد. روز ۲۵ شهریور ماه ۱۲۹۱ یارمحمد خان و سالارالدوله چون شنیدند که فرمانفرما با سپاهیان روانه کرمانشاهان شده است، شهر را رها کردند و به سنندج لشکر کشیدند و در آنجا استوار شدند. در روز ۳۱ شهریور ماه، بار دیگر مجاهدان و بختیاریان از فرمانفرما که تازه در کرمانشاهان جای میگرفت بیزار شدند و به تهران تلگراف فرستادند که تا مجلس باز نشود جنگ نخواهند کرد. در حقیقت آنان نمیخواستند با یارمحمد خان همراه رزمنده دیرین خود بجنگند و دیگر دلسوزی در میان نبود که اینان را پس از سالها جانفشانی در راه کشور، به کوشش در رهایی کشور از دو استعمارگر پیر راهنما شود. با فشار دولت روسیه و انگلیس دوباره دولت دستور بازگشت به مجاهدان داد و باز هم نوید باز شدن مجلس شورای ملی را پیوست آن کرد. در این میان سالارالدوله و یارمحمد خان در روز ۱۱ مهر ماه با دستهای از مجاهدان و کردان به کرمانشاه نزدیک شدند. کنسول انگلیس نامهای به یارمحمد خان نوشت که مردم کرمانشاهان خواستار روی دادن جنگ در بیرون شهر هستند تا خانههایشان خراب نشود. فرمانفرما نیز نوید میداد که در روز ۱۴ مهر ماه بیرون از شهر آماده جنگ خواهد ایستاد. ولی ۱۳ مهر ماه پس از نیمشب یارمحمد خان وارد کرمانشاهان شد و جنگ آغاز شد. یارمحمد خان پیروزمندانه گام به گام پیش میرفت، سه ساعت پیش از نیمروز، یارمحمد خان نزدیک ساختمان فرمانروایی شد و در آنجا ناگهان تیری به سرش خورد و بر زمین افتاد و درگذشت. یاران یارمحمد خان چه از مجاهدان و چه از کردان با شنیدن کشته شدن وی واپس نشستند و تنی چند دستگیر شدند. سالارالدوله که از کارزار دور میایستاد با آگاهی از رخ دادها با همراهان از کرمانشاهان بیرون رفت. این مردان در روزی که مردم ایران به دلیرانِ جانفشان نیاز داشت، برخاستند و با دلیریهای خود مشروطه یعنی پارلمان و قانون اساسی را در ایران برقرار کردند و سپس به نیرنگ دشمنان ایران و کارکنان آنها به خون خود غلطیدند. بدینسان یکی دیگر از سرداران آزادی از میان رفت. یادش گرامی
در این جنگ ۲۵ تن از مجاهدان کشته و ۸ تن دستگیر شدند. فرمانفرما و یارانش از تنگنا بیرون آمدند و تلگرافی به تهران درباره پیروزی خود فرستادند. دولت کوتاه زمانی پس از کشته شدن یارمحمد خان، با درخواست دو دولت روسیه و انگلیس تفنگها و فشنگها را از بازمانده مجاهدان گرفتند و از هم پراکندهاشان کردند. بدین سان دسته مجاهدان که از سال نخست مشروطه پدید آمده بود و در درازای شش سال کارهای ارجدار و والایی برای ایران انجام دادهبودند به دستور دو دولت استعماری روسیه و انگلیس به یک بار از میان رفتند.
ورود سعدالدوله به ایران و نخستوزیری علاءالسلطنه
در این زمان نایبالسلطنه ناصرالملک در اروپا بود. ملت از بسته بودن مجلس شورای ملی خشمگین بودند و مجاهدان و فداییان ارمنی از دولت رو برگرداندند. در نبود مجلس شورای ملی، دولت روسیه دولت ایران را برای گرفتن امتیاز راهآهن جلفا و تبریز زیر فشار قرارداد و کابینه نجفقلی بختیاری صمصامالسلطنه در کار خود درمانده بود. بختیاریان پس از التیماتوم دولت روسیه کارها را در تهران در دست گرفتند. در این میان دو دولت روس و انگلیس سعدالدوله را به ایران آوردند تا او را نخستوزیر کنند. سعدالدوله چون به خاک ایران رسید در گیلان در بندر انزلی و رشت از اینکه آزادیخواهان را به زندان انداختهاند میپرسید. سرانجام سعدالدوله در نیمه آبان ماه ۱۲۹۱ وارد تهران شد، او تنها نخستوزیری را نمی خواست بلکه در سر اندیشه نایبالسلطنگی داشت. بی پولی دولت و قرارداد ناپسند وام اسفند ماه ۱۲۹۰ از تنگدستی دولت نکاست. دارایی ایران به دست بلژیکیان با دستور دولت روسیه و انگلیس اداره می شد و دیناری دولت ایران از درآمد ایران نمی دید. در دی ماه ۱۲۹۱ دولت روسیه که بختیاریان و ناصرالملک را هواخواه انگستان میدانستند، سعدالدوله را که در نهان پشتیبانیاش میکردند، به تهران آوردند. سپهدار که خود از بختیاریان دلتنگ بود با سعدالدوله همدست شد و همه ستمهای روسیان را به فراموشی سپرد و با آنان نیز آغاز به همکاری کرد. حاجی میرزا حسن مجتهد و امام جمعه و دیگر ملایان پیش افتادند و بازارها را بستند و مردم را به تلگرافخانه کشاندند و با همدستی سپهدار و صمدخان و دولت روسیه به تهران، لندن و پترزبورگ تلگراف فرستادند[۱۵] که ما ناصرالملک و کابینه نجفقلی خان بختیاری را نمیخواهیم. همچنین کسانی را در تلگرافخانه گماردند که تلگراف رمز به تهران فرستاده نشود. با این تلگراف دولت روسیه به نام مردم آذربایجان برانداختن کابینه نجفقلی خان بختیاری و نخستوزیر کردن سعدالدوله را درخواستکردند. این تلگراف پوچ مغزی ملایان را نشان میداد، کسانی که خود را "جانشین امام" و سررشتهدار کارهای جهان میدانستند و مشروطه و مجلس شورای ملی را نپذیرفته بودند، بدین سان خود را ابزار دست دولتهای استعماری کردند. سرانجامِ آشوب تبریز در این زمان و هیاهوی ملایان این شد که از بختیاریان دیگر کسی در کابینه نبود.
در این زمان در تهران کابینه نجفقلی خان بختیاری کنارهگرفت و کابینه نوین برگزیده شد. با همه کوششهای سعدالدوله، او نخستوزیر نشد و علاءالسلطنه کابینه نوین را برپاکرد[۱۶] و به سپهدار تنکابنی حکمران آذربایجان تلگراف کرد:
- کابینه جدید از آقایان معظم شاهزاده عینالدوله وزیر داخله، آقای مستوفیالممالک وزیر جنگ، آقای وثوقالدوله وزیر خارجه، آقای قوامالسلطنه وزیر مالیه، آقای مشیرالدوله وزیر علوم، آقای موتمنالملک وزیر تجارت، آقای ممتازالدوله وزیر عدلیه، آقای مستشارالدوله وزیر پست و تلگراف، ریاست وزراء با این بنده بدون پرت قوی تشکیل....
ملایان و همدستانشان در آذربایجان دو هفته دیگر آشوب به راه انداختند تا بازارشان سرد شد و بدون آنکه شرمسار شوند، پراکنده شدند. کابینه نوین پیشرو گرفتاریهای بسیار داشت که بزرگترین آن این بود که دولت روسیه، شناختن دولت علاءالسلطنه و پرداخت وام درخواستی را وابسته به گرفتن امتیاز راهآهن می کردند. سپهدار تنکابنی نیز در تبریز نماند و به بهانه اینکه دچار درد سینه شده است روز ۱۹ بهمن ماه ۱۲۹۱ از تبریز روانه جلفا شد و از آن راه به اروپا رفت. سپهدار تنها نام حکمران را داشت و داشتن این نام سودمند بود، برای اینکه این نام "حکمران" از بین نرود و از برتریهای آن بشود استفاده کرد، سپهدار تنکابنی پیش از بیرون رفتن از ایران، عنوان جانشینی خود را به صمدخان داد و بدین سان صمدخان با دولت بستگی یافت. صمدخان در این زمان اندکی به خود آمده و میدید که کار به آن آسانی که پنداشته بود، نیست و امیدهایی که به پشتیبانی روسیه بسته بود، شدنی نیست. از تهران فرمانفرمایی آذربایجان به محمد حسن میرزا داده شد و صمدخان پیشکار نامیده شد.
روز ۲۷ بهمن ماه ۱۲۹۱ کابینه علاءالسلطنه به نوشته امتیاز راهآهن جلفا - تبریز دستینه نهاد و با نبودن مجلس شورای ملی، این امتیاز را به دولت روسیه داد. در برابر گلهمندی انگلیسیان دولت ناگزیر شد به شمار ژاندارمهای فارس بیافزاید و آنجا را برای انگلیسیان ایمن سازد. مخبرالسلطنه نیز که در این زمان حکمران فارس بود، هر کاری برای خرسندی انگلیسیان را انجام میداد.
سالارالدوله نیز داستان ننگینی دارد. دولت روسیه از سالارالدوله ابزاری ساخته بود تا درماندگی دولت ایران را به همه نشان دهند، به همین روی پیوسته او را پشتیبانی میکردند که بجنگد. سالارالدوله که خود دنبال این نمایشها بود هر از چند گاهی از شهری سر در میآورد. با اینکه دولت ایران فرمانروایی گیلان را به او داد باز هم سالارالدوله آرام ننشست و تا پاییز ۱۲۹۲ خورشیدی، همچنان با دولت میجنگید تا اینکه خود از پای افتاد و به کنسولگری روسیه در کرمانشاهان پناهنده شد. دولت روسیه به بهانه میانجیگری به دولت ایران پیشنهاد کردند که از گناه او چشم بپوشند و ماهانهای برایش تعیین کنند. دولت ناچار شد که سالارالدوله را به تهران آورد و برایش پرداخت سالانه هشت هزار تومان را نهادند و او روانه اروپا گردانید. 548
روز ۱۴ اسفند ماه ۱۲۹۱ برابر با ۵ مارچ ۱۹۱۳ میلادی سالروز سیصد سال فرمانروایی خاندان رومانف بود و در روسیه قرار بود که جشن بزرگی برپا شود. در آذربایجان نیز ارتش روسیه و صمدخان مردم را وادار کردند که بازارها را بیارایند و چراغان کنند و در عالی قاپو میهمانی برپاکردند و آن را در روزنامههای طرفدار صمدخان مانند "توفیق" جشن و عید بزرگ خواندند. [۱۷] این روزنامه که نویسنده آن "میرزا حسین خان معاون دیوان" بود کار را درباره صمدخان به جایی کشید که در شماره ۳۴ سال دوم پیکره شوم صمدخان را چاپ کرد و او را "حافظ دین و آیین اسلام و نادر زمان و ناپلئون ایران و نجات دهنده پنج میلیون نفوس آدربایجان" خواند.
نوروز ۱۲۹۲ فرارسید و صمدخان به روش فرمانفرمایان و حکمرانان تلگراف شاد باشد به نام احمد شاه به تهران فرستاد و بدین سان نشان داد که وی فرمانبردار دولت است. از تهران هم به وی گرمی نشان دادند و به تلگراف او خود احمد شاه و برادرش محمد حسن میرزا و عینالدوله وزیر داخله پاسخ دادند و نوید فرستادن یک شمشیر گوهرنشان را به وی دادند. صمدخان نیز این تلگراف را به چاپ رساند و در شهر پخش کرد و کپی از آن را نیز به همه ادارههای دولتی فرستاد. دولت روسیه از گراییدن صمدخان به دولت در تهران نگران شد و بر صمدخان سخت گرفت.
بسته ماندن مجلس شورای ملی و آشوب تبریز
در این زمان بیش از یک سال بود که ناصرالملک در اروپا بود و دو تن از وزیران، مستوفیالممالک و وثوقالدوله نیز یکی پس از دیگری به اروپا رفتهبودند و مردم درخواست بازگشت ناصرالملک را میکردند. در این زمان باز تکانی در میان مردم پدید آمد و خواستار باز شدن مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری سوم شدند. چون دو دولت روسیه و انگلیس با بازشدن مجلس مخالفت می کردند، پراکنده کردهبودند که ناصرالملک به پترزبورگ و لندن سفر کردهاست تا با وزیران خارجه دو دولت روسیه و انگلیس دیدار و گفتگو کند و پروانه بازشدن مجلس شورای ملی را از آنها بگیرد. ناصرالملک و وزیران که همگی از خانواده قاجار بودند و نمایندگان دولت روسیه دشمن مشروطه بودند و از ته دل برافتادن مجلس را میخواستند. از این روی همگی می کوشیدند تا باز شدن مجلس را پس افکنند و آن گاه کاری کنند که از دسته دموکرات و آزادیخواهان دلسوز کسی به مجلس راه نیابد تا مجلس ابزاری در دست دولت شود. از سوی دیگر اینان زمینه را برای بازکردن مجلس سنا آماده میکردند که با بهرهبرداری از مجلس سنا، از قدرت مجلس شورای ملی بکاهند. باری در نیمه امرداد ماه ۱۲۹۲ آگهی با دستیه عینالدوله پخش شد که در آن نوید برپایی انجمن نظارت انتخابات در شهریور ماه و سپس برگزیدن نمایندگان مجلس شورای ملی و باز شدن مجلس را به مردم میداد. بیدرنگ ملایان دوباره به بالای منبرها رفتند و از مشروطه بدگفتند.
در آغاز مهر ماه ۱۲۹۲ نایبالسلطنه ناصرالملک با ترس از مردم ایران، از راه قفقاز به ایران رسید. چنانچه آگهی شده بود، در شهریور ماه انجمن نظارت تهران برپا شد. ولی در تبریز به همین بهانه بار دیگر آشوب برخاست و در تهران کوششهای بسیار از سوی دسته دموکرات و دیگر دستهها شد. دولت چون از دسته دموکرات میترسید، آشوب تبریز را دستآویز کرد و برگزیدن نمایندگان را انجام نداد. از آنجا که دولت زیر فشار مردم برای کار انتخابات بود، ناگزیر در آبان ماه در دربار نشستی برپا کردند که در آنجا نایبالسلطنه و همه وزیران و گروهی از مردم دیگر گِرد آمدند و نامهای را که نایبالسلطنه در زمینه انتخابات و بازشدن مجلس نوشتهبود و پاسخ وزیران به آن نامه را خواندند. به هر روی نمایشنامه از پیش چیده شدهای بود که هر یک به بیگناهی خود میکوشید و در پایان نوید بازگشایی مجلس شورای ملی را برای دو ماه دیگر یعنی دی ماه ۱۲۹۲ دادند.
در روز ۹ دی ماه ۱۲۹۲ در تهران تعرفه دادند و برگزیدن نمایندگان آغاز شد. یک ماه و نیم به درازا کشید تا اینکه نمایندگان پایتخت برگزیده شدند و پیدا بود که دولت خواست خود را پیش بردهاست و نمایندگان خواست خود و هواخواهان خود را برگزینانده است. با این همه، چون از انتخابات دیگر شهرها بیم داشتند، از برگزاری انتخابات شهرستانها جلوگیری کردند. دستآورد این نیرنگبازیها این شد که شش ماه بیشتر گذشت و مجلس شورای ملی بازنشد. در امرداد ماه ۱۲۹۳ جنگ اول جهانی در اروپا رخ داد و کماکان مجلس شورای ملی ایران بسته ماند.
خشونت ارتش روسیه و صمدخان و جلوگیری از انتخابات مجلس شورای ملی در آذربایجان
نیمههای شهریور از تهران دستور برگزاری انتخابات به آذربایجان رسید. صمدخان از یک سو فرمان را انجام داد و پوسترهای بزرگ انتخابات را به دیوارها چسباندند. از سوی دیگر صمدخان شجاعالدوله کارکنان خود را برانگیخت که پوسترها را از دیوارها بکَنند و دور بیاندازند، سپس به بازار ریختند و دکانها را بستند. بار دیگر تبریز آشفته شد و کارکنان روسیه و صمدخان دوباره با تهران به نبرد پرداختند. ملایان همه به مسجدها رفتند و مجتهد و امام جمعه و آقا میرزا صادق و حاجی میرزا ابوالحسن و دیگران تلگرافی به تهران نوشتند که مردم آذربایجان از مشروطه به ستوه آمدهاند و دیگر مشروطه نمی خواهند و دولت نیز باید از مشروطه چشم بپوشد. حاجی اسماعیل مدیر برای نشان دادن بیزاری مردم آذربایجان از مشروطه، چلوار بزرگی را برداشت و به مُهر مردم رسانید که به کنسولگریها بفرستند. ملایان روضهخوان بالای منبر تکانهای داخل کشور را دستآورد مشروطه خواندند و چنین وانمود کردند که هر جا مشروطه باشد آشوب و نابسامانی نیز با آن خواهد آمد و اگر مجلس شورای ملی بازشود باز اشرار یعنی مشروطهخواهان، کشور را بر هم خواهندزد. مزدوران دست در دست استعمارگران بیشرمانه به تهران پیام میفرستادند: "آذربایجان دیگر زیر بار مشروطه نخواهد رفت و اگر دولت پافشاری نماید ناچار خواهند بود از ایران جدا شوند".
ملایان آشکارا دولت بیدادگر روسیه را نگهبان اسلام می خواندند و در کنسولگری روسیه رو به قبله میایستادند و دست به آسمان میبردند و امپراتور را دعا میکردند. آخوندهای لگام گسیخته و پست آزادیخواهان تهران و کارکنان دولت را یک دسته لامذهب نامیدند و کار را به آنجایی رساندند که بیم آن میرفت که صمدخان روانه تهران شود و "لامذهبان" را از آنجا بیرون کند. سرانجام دولت ایستادگی کرد و ملایان از تبریز فرار کردند و تنها امام جمعه در تبریز ماند و مدیرالتجار و همراهان او نیز مسجد را رها نکردند. دولت می دانست که روسیان از صمدخان پشتیبانی می کنند، آنچه را که در آذربایجان روی میداد، بزرگتر جلوه داد و بهانه آورد تا انتخابات تهران انجام نشود. آذربایجانیها خود تلگرافهایی به تهران و روزنامهها و آشنایان خود فرستادند و به آگاهی رساندند که آشوبکنندگان دسته کوچکی از ملایان و درباریان قاجار و برخی بازرگانان ورشکسته هستند. مردم آذربایجان از دولت پیروی میکنند و از شنیدن مژده بازشدن مجلس بسیار شادمانند. این نامهها از آذربایجان در روزنامهها به چاپ رسید و همگان دانستند که آشوب ریشه ندارد.
در روز ۱ مهر ۱۲۹۲ صمدخان برآن شد که مردم آذربایجان را بترساند و دستور به دستگیری داداش بیک قرهداغی از مشروطهخواهان رزمنده داد. روز ۱۶ مهر ماه ۱۲۹۲ داداش بیک قرهداغی و دو تن دیگر به دار کشیده شدند. روسیان که در راه استوار کردن پای خودشان در آذربایجان بودند کوشش در به دست گرفتن همه کارها داشتند تا مردم را با نیرنگ به خود وابسته کنند که اگر روزی آذربایجان را از ایران جدا کردند، دیگر آشوبی برپانشود. برای این کار نخست اداره شهربانی را به یک روسی به نام "پرستاو" سپردند. سپس چنگ بر روی شبگردی انداختند و هر شبی یک افسر روسی با سی تن قزاق در شهر گشت میزدند و از مردم نام شب میخواستند و در همه شهرها ماموران خود را برگزیدند. کنسولگری روسیه مالیات کسانی که زیر نگهداری یا "تحتالحمایه" روسیه درآمده بودند را میگرفت یعنی پولی که باید به خزانه دولت ریخته شود و در کار عمران کشور به کار بسته شود به جیب دولت روسیه میرفت. از سوی دیگر کسانی که به دولت روسیه گراییده بودند، ابزار دست استعمار شدهبودند و هر نادرستی و خیانت به کشور از آنها سر میزد و با پشتیبانی دولت روسیه همشهریان خود را لگدمال می کردند و این خود مایه نومیدی و شکسته شدن نیروهای روانی مردم آذربایجان شد. توانگران آذربایجان بیشتر کسانی بودند که برای نگهداری دارایی خود به دولت روسیه پناهیده بودند. هیچ ایرانی نمی تواند بداند که زیر نگهداری روسیه بودن، در آن روزگار چه معنایی داشت و چگونه گروهی پست نهاد با این دستاویز گردنکشی کردند و درفش روسیه را بر بام خانه خود افراشتند و چگونه به واژه زشت "اُف" در آخر نام خود بالیدند. کار به آنجا کشید که دیگر زمینداران ناگزیر شدند که ده یا زمین خود را به یکی از زمینداران وابسته به دولت روسیه بفروشند یا به بهای کمی به اجاره دهند. در این زمان بیش از ۱۴۳ تن از توانگران به نام تبریز و مراغه مالیات به کنسولگری روسیه میپرداختند. نادرستی به کشور و گراییدن به دشمن گناه بزرگی است، هر یک از این نامردان، مردانگی و میهنپرستی را از ستارخان و میرزا جهانگیر خان و ملکالمتکلمین و قاضی ارداقی بایستی یاد میگرفتند. اینان همان کسانی هستند که "اُف" در پایان نامهایشان را به "زاده" دگرگون کردند. شگفتآورتر اینکه بیشتر این خاینین به ملت و کشور ایران بیشتر از دیگران دینداری می کردند. اینان کسانی بودند که خود را به دامان میلر کنسول روسیه و ودنسکی دستیارش انداختند، بیشرمانه با دینداری دروغین خود و به همراهی ملایان، امپراتور روسیه نیکلای دوم را پشتیبان اسلام خواندند و برایش دعاها میکردند.
در اسفند ماه ۱۲۹۲ کنسول نوین روسیه وارد تبریز شد. صمدخان دوباره از دولت ایران بُرید و دوباره دستش به خون آزادیخواهان آلوده شد، به همگان دستور داد که بازارها را ببندند و به پیشواز کنسول روسیه بروند. صمدخان و درباریان کهن قاجار و سران ادارهها تا "پل آجی" پیش رفتند و کنسول را با شکوه فراوان تا کنسولگری رساندند. این بار صمدخان و دیگران در برابر بیگانه چاپلوسی را از اندازه گذرانیدند.
صمدخان دوباره به ریختن خون آزادیخواهان پرداخت. میرزا رحیم در این روزها دستگیر شد و به دار کشیده شد. میرزا رحیم برادر شیخ سلیم بود که در دی ماه ۱۲۹۰ به دار آویخته شدهبود. میرزا رحیم همچون شیخ سلیم از دستاربندان بود که در جنبش مشروطه از پیشروان بود. با دستگیری شیخ سلیم در دی ماه ۱۲۹۰ میرزا رحیم خود را پنهان کرد. همه کسانی که برای مشروطه جانفشانی کرده بودند، چیزی اندوخته نداشتند و بسیار تهیدست بودند، میرزا رحیم را نیز بیچیزی و سختی زندگی دوباره به تبریز کشانید. فخرالمعالی از کسانی بود که برای نمایش از میرزا رحیم با سخنان بسیار زشت و نیشدار بازجویی کرد و وی را به مرگ سپرد. میرزا رحیم را در "قویون میدانی" جایی که مغازههای مجدالملک بود به چوبه دار بستند.
صمدخان در این زمان سرگرم ساختن کاخ با شکوهی بود. صمدخان شجاعالدوله در "نعمتآباد" دو فرسنگی تبریز که ییلاق کنسولگری روسیه بود، بخشی از آن را خریداری کرد و در آنجا کاخ باشکوهی برای خود ساخت و آن را با فرشها و کاچالهای[۱۸] گرانبها که از راه چپاول و آدمکشی به دست آورده بود آراست. پیدا بود که با همه سالخوردگیاش هنوز از این جهان سیر نیست و آرزوهای دور و درازی در دل دارد.
در امرداد ماه ۱۲۹۳ هنوز نشانی از گشایش مجلس شورای ملی دوره قانوگذاری سوم نشانی نبود که جنگ جهانگیر اروپا درگرفت. ارتش عثمانی از غرب وارد خاک ایران شد و جنگ سختی میان ارتش روسیه و ارتش عثمانی در خاک ایران به پا شد. با اینکه دولت ایران بیطرفی خود را اعلام کرده بود، ایران در جنگ جهانی اول درگیر شد و کشور میدان تاخت و تاز ارتش خودی و بیگانه گردید. به شمار ارتش روسیه ایران افزوده شد و شمال ایران به اشغال ارتش روسیه درآمد. ارتش انگلستان جنوب ایران را اشغال کرد و در کشور ایران برای هفت سال آینده جنگ حکمفرما بود.
دنباله این نوشتار انقلاب مشروطه - جنگ جهانی اول در ایران - مبارزه برای آزادی علیه اشغال نظامی ایران از سوی دو کشور استعمارگر روسیه و انگلستان را بخوانید.
منبع
- ↑ احمد کسروی: تاریخ مشروطه ایران - جلد دوم - تاریخ هیجده ساله آذربایجان - چاپ دوم - تهران - خرداد ۱۳۴۳
- ↑ تلگراف ضیاءالدوله به وزارت داخله درباره جنگ با ارتش روسیه در تبریز ۲۹ آذر ماه ۱۲۹۰
- ↑ گزارش کارگزار وزارت داخله به وزارت خارجه درباره کشتارهای ارتش روسیه در آذربایجان ۲۹ آذر ۱۲۹۰
- ↑ تلگراف ضیاءالدوله به وزارت داخله درباره کشتار ارتش روسیه در آذربایجان ۱ دی ۱۲۹۰
- ↑ تلگراف ضیاءالدوله به وزارت داخله درباره به توپ بستن تبریز از سوی لشکر پنجم ایروان روسیه ۴ دی ۱۲۹۰
- ↑ تلگراف ضیاءالدوله به تهران درباره به توپ بستن تبریز از سوی ارتش روسیه ۴ دی ۱۲۹۰
- ↑ پروفسور براون: فرمانروایی هراس در تبریز
- ↑ تلگراف ضیاءالدوله درباره کشتار ارتش روسیه در تبریز آذر ماه ۱۲۹۰
- ↑ تلگراف روضهخوانان به امپراتور روسیه برای بازگرداندن محمدعلی میرزا به سلطنت اسفند ۱۲۹۰
- ↑ قرارداد سن پترزبورگ ۱۹۰۷
- ↑ پیمان ننگین دولت روسیه و انگلیس با دولت ایران با همدستی ناصرالملک نایبالسلطنه و حسن وثوقالدوله وزیرخارجه ۲۸ بهمن ۱۲۹۰
- ↑ Schneider
- ↑ فرسخ یا فرسنگ برابر با ۶،۲۴ کیلومتر است
- ↑ نامه رنجیدگی یارمحمد خان و ارمنیان و بختیاریان به دولت شهریور ۱۲۹۱
- ↑ تلگراف سپهدار تنکابنی و صمدخان به پشتیبانی دولت روسیه به نام مردم آذربایجان در برانداختن کابینه نجفقلی خان بختیاری دی ۱۲۹۱
- ↑ کابینه محمدعلی خان علاءالسلطنه
- ↑ نوشتار روزنامه توفیق آذربایجان درباره جشن بزرگ سیصد سال خانواده رومانف در آذربایجان
- ↑ مبلمان خانه