الهی نامه عطار/حکایت عمید نیشاپور

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

دیوانه ای به نیشاپور می رفت. دشتی دید پر از گاو ، پرسید : این گاو ها از کیست؟ گفتند : از آن عمید نیشاپور است. از آنجا گذشت ، صحرای دیدپر از اسپ ، گفت : این اسپ ها از کیست؟ گفتند : از عمید . چون به شهر آمد ، غلامان دید بسیار ، پرسید ؟ این غلامان از کیست ؟ گفتند : بندگان عمید ند .درون شهر سرای دید آراسته مردم به آنجا می رفتند ومی آمدند ، پرسید : این سرای کیست؟گفتند :این اندازه ندانی که سرای عمید نیشاپور است ؟ دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه وپاره، پاره از سر بر گرفت ، به آسمان پرتاب کرد وگفت : این را هم به عمید نیشاپور ده ، از آن که همه چیز را به وی داده ای .