الهی سینه ای ده آتش افروز

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست ... دلم پر شعله گردان، سینه پر دود زبانم کن به گفتن آتش آلود

کرامت کن درونی درد پرور دلی در وی درون درد و برون درد

به سوزی ده کلامم را روایی کز آن گرمی کند آتش گدایی

دلم را داغ عشقی بر جبین نه زبانم را بیانی آتشین ده

سخن کز سوز دل تابی ندارد چکد گر آب ازو، آبی ندارد

دلی افسرده دارم سخت بی نور چراغی زو به غایت روشنی دور

بده گرمی دل افسرده ام را فروزان کن چراغ مرده ام را

ندارد راه فکرم روشنایی ز لطفت پرتوی دارم گدایی

اگر لطف تو نبود پرتو انداز کجا فکر و کجا گنجینه ی راز؟

ز گنج راز، در هر کنج سینه نهاده خازن تو صد دفینه

ولی لطف تو گر نبود، به صد رنج پشیزی کس نباید ز آن همه گنج

چو در هر کنج، صد گنجینه داری نمی خواهم که نومیدم گذاری

به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو می باید، دگر هیچ

وحشی بافقی