ابر و کوچه/گل های کبود

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
ناقوس نیلوفر گل های کبود
از فریدون مشیری
اشک زهره
ابر و کوچه


ای همه گل های از سرما کبود

خنده هاتان را که از لب ها ربود؟


مهر هرگز اینچنین غمگین نتافت

باغ هرگز اینچنین تنها نبود


تاج های نازتان بر سر شکست

باد وحشی چنگ زد در سینه تان


صبح می خندد خود آرایی کنید

اشک های یخ زده آیینه تان


رنگ عطر آویزتان بر باد رفت

عطر رنگ آمیزتان نابود شد


زندگی در لای رگ هاتان فسرد

آتش رخساره هاتان دود شد!


روزگاری شام غمگین خزان

خوشتر از صبح بهارم می نمود


این زمان حال شما حال من است

ای همه گل های از سرما کبود!


روزگاری چشم پوشیدم ز خواب

تا بخوانم قصه مهتاب را


این زمان دور از ملامت های ماه

چشم می بندم که جویم خواب را!


روزگاری یک تبسم یک نگاه

خوشتر از گرمای صد آغوش بود


این زمان بر هر که دل بستم دریغ

آتش آغوش او خاموش بود

روزگاری هستیم را می نواخت

آفتاب عشق شور انگیز من


این زمان خاموش و خالی مانده است

سینه از آرزو لبریز من


تاج عشقم عاقبت بر سر شکست

خنده ام را اشک غم از لب ربود


زندگی در لای رگ هایم فسرد

ای همه گل های از سرما کبود...!