ابر و کوچه/بیگانه

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سینه گرداب بیگانه
از فریدون مشیری
باغ
ابر و کوچه


غم آمده غم آمده انگشت بر در میزند

هر ضربه انگشت او بر سینه خنجر میزند

ای دل بکش یا کشته شو غم را در اینجا ره مده

گر غم در اینجا پا نهد آتش به جان در میزند

از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا؟

غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند