ابر و کوچه/آشتی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
همراه حافظ آشتی
از فریدون مشیری
شبنم و چراغ
ابر و کوچه


قهر مکن ای فرشته روی دلارا

ناز مکن ای بنفشه موی فریبا

بر دل من گر روا بود سخن سخت

از تو پسندیده نیست ای گل رعنا

شاخه خشکی به خارزار وجودیم

تا چه کند شعله های خشم تو با ما

طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین

چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا

ناز ترا میکشم به دیده منت

سر به رهت مینهم به عجز و تمنا

از تو به یک حرف ناروا نکشم دست

وز سر راه تو دلربا نکشم پا

عاشق زیباییم اسیر محبت

هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا

از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

تنها تنها به عشق روی تو تنها

بوی بهار است و روز عشق و جوانی

وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا

خنده گل راببین به چهره گلزار

آتش می را ببین به دامن مینا

ساقی من جام من شراب من امروز

نوبت عشق است و عیش و نوبت صحرا

آه چه زیباست از تو جام گرفتن

وزلب گرم تو بوسه های گوارا

لب به لب جام و سر به سینه ساقی

آه که جان میدهد به شاعر شیدا

از تو شنیدن ترانه های دل انگیز

با تو نشستن بهار را به تماشا

فردا فردا مگو که من نفروشم

عشرت امروز را به حسرت فردا

بس کن ز بی وفایی بس کن

بازآ بازآ به مهربانی بازآ

شاید با این سرودهای دلاویز

باردگر در دل تو گرم کنم جا

باشد کز یک نوازش تو دل من

گردد امروز چون شکوفه شکوفا