خاقانی (قصاید)/جبههی زرین نمود چهرهی صبح از نقاب
' | خاقانی (قصاید) (جبههی زرین نمود چهرهی صبح از نقاب) از خاقانی |
' |
جبههی زرین نمود چهرهی صبح از نقاب خندهی شب گشت صبح خندهی صبح آفتاب غمزهی اختر ببست خندهی رخسار صبح سرمهی گیتی بشست گریهی چشم سحاب صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ ماه چو شاخ گوزن روی نمود از حجاب دهره برانداخت صبح، زهره برافکند شب پیکر آفاق گشت غرقهی صفاری ناب مائده سالار صبح نزل سحرگه فکند از پی جلاب خاص ریخت ز ژاله گلاب صبح نشینان چو شمع ریخته اشک طرب اشک فشرده قدح شمع گشاده شراب پنجهی ساقی گرفت مرغ صراحی به دام ز آتش صبح اوفتاد دانهی دلها به تاب صبح همه جان چو می، می همه صفوت چو روح جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب چون ترنجی به صبح ساخته نارنج زر از پی دست ملک، مالک رق و رقاب صبح سپهر جلال، خسرو موسی سخن موسی خضر اعتقاد خضر سکندر جناب