خاقانی (غزلیات)/خاک بغداد در آب بصرم بایستی
' | خاقانی (غزلیات) (خاک بغداد در آب بصرم بایستی) از خاقانی |
' |
خاک بغداد در آب بصرم بایستی چشمهی دجله میان جگرم بایستی سفر کعبه به بغداد رسانید مرا بارک الله همه سال این سفرم بایستی قدر بغداد چه داند دل فرسودهی من بهر بغداد دلی تازهترم بایستی لیک بیزر نتوان یافت به بغداد مرا پری دجله به بغداد زرم بایستی پردهها دارد بغداد و در او گنج روان با همه خستگی آنجا گذرم بایستی چون زکاتی به من از گنج روان میندهند نقب زن گنج روان را نظرم بایستی نظری خواستم از دور نه بوس و نه کنار آخر از دولت عشق اینقدرم بایستی بر لب دجله بسی آب بد از چشمهی نوش یارب آن چشمهی نوش آبخورم بایستی ماه در کشتی و کشتی ز بر دجله روان اشک من گوید کشتی زرم بایستی من دیوانه نشینم که مه نو نگرم گویم آنجا که نهد پای، سرم بایستی مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود وقت را زین دو یکی ما حضرم بایستی جگرم خشک شد از بس سخنتر زادن سخن تر چکنم؟ زر ترم بایستی بس کنی ای همت خاقانی ازین عشق مگوی کز دل گمشده باری خبرم بایستی