خاقانی (غزلیات)/پشت پایی زد خرد را روی تو
' | خاقانی (غزلیات) (پشت پایی زد خرد را روی تو) از خاقانی |
' |
پشت پایی زد خرد را روی تو رنگ هستی داد جان را بوی تو گشته چون من کشتهای زنار دار جان عیسی در صلیب موی تو از پی خونریز جان خاکیان شهربندی شد فلک در کوی تو دیده کافوری و جان قیری کند در سیهکاری سپیدی خوی تو از دلت ترسم به گاه صلح از آنک سر به شکر میبرد جادوی تو بندهی دندان خویشم کو به گاز نقش یاسین کرد بر بازوی تو دربدر هر ماه چون گردد قمر دیده شاید آن هلال ابروی تو آهوی تاتار را سازد اسیر چشم جادوخیز و عنبر موی تو جان خاقانی تو داری اینت صید چرب پهلویی هم از پهلوی تو