خاقانی (غزلیات)/آتش عیارهای آب عیارم ببرد
' | خاقانی (غزلیات) (آتش عیارهای آب عیارم ببرد) از خاقانی |
' |
آتش عیارهای آب عیارم ببرد سیم بناگوش او سکهی کارم ببرد زلف چلیپا خمش در بن دیرم نشاند لعل مسیحا دمش بر سر دارم ببرد ناله کنان میدوم سنگ به بر در، چو آب کاب من و سنگ من غمزهی یارم ببرد جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جو است دل جو مشکینش دید خر شد و بارم ببرد رفت قراری بدانک دل به دو زلفش دهم دل به قراری که رفت رفت و قرارم ببرد دید دلم وقف عشق خانهی بام آسمان خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد عشق برون آورد مهره ز دندان مار آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد گفت که خاقانیا آب رخت چون نماند آب رخم هم به آب گریهی زارم ببرد