خاقانی (غزلیات)/هر که به سودای چون تو یار بپرداخت
' | خاقانی (غزلیات) (هر که به سودای چون تو یار بپرداخت) از خاقانی |
' |
هر که به سودای چون تو یار بپرداخت همتش از بند روزگار بپرداخت در غم تو سخت مشکل است صبوری خاصه که عالم ز غمگسار بپرداخت عشق تو در مرغزار عقل زد آتش از تر و از خشک مرغزار بپرداخت لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس کیسه بجای یکی هزار بپرداخت هجر تو افتاد در خزانهی عمرم اولش از نقد اختیار بپرداخت خاطر خاقانی از برای وصالت گوشهی دل را به انتظار پرداخت