اوحدی مراغهای (غزلیات)/زمستان ز مستان نبیند زبونی
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۲ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (زمستان ز مستان نبیند زبونی) از اوحدی مراغهای |
' |
زمستان ز مستان نبیند زبونی و گر خود بلا بارد از ابر خونی زمستان بهاریست آنجاکه باشد شراب ارغوانی، سماع ارغنونی ز شر زمستان شرابت رهاند و گر خود به فضل و هنر ذوفنونی چو بادی برآید دمی باده درکش ز آتش چه کم؟ باده آر از کنونی از آن حلقه شد پشتت از باد سرما که از حلقهی میپرستان برونی گر آزاد مردی تو و دین رندان به دونان رها کن خسیسی و دونی تو ای زاهد خشک، هم ساغر نو فرو کش به شادی که در هان و هونی نگه کن که چونست احوال و آنگه بخور بادهای چند و بنگر که چونی؟ دل آهنین را دوایی ده از می که مانند سیمابی از بیسکونی به یک حال بر بیستان خویشتن را گر از باستانی ور از بیستونی ز سر دل اوحدی دور باشی چو ذوقی نباشد ترا اندرونی