اوحدی مراغهای (غزلیات)/بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۲۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او) از اوحدی مراغهای |
' |
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او وآن غمزهی چو تیر و رخ مهربان او انگشت میگزد به تحیر کمان چرخ ز انگشت رنگ داده و انگشتوان او گر جان من طلب کند، از وی دریغ نیست بشنو، که این دروغ نگفتم به جان او گو: بوسهای به جان بفروش، ار زیان کند دل نیز میدهم، که نخواهم زیان او با دشمنان دوست کنم دوستی مدام زیرا که غیرت آیدم از دوستان او از وی بپرس حال من، ای باد صبح دم باشد که نام من برود بر زبان او آن کو به حسن فتنهی آخر زمان بود ناچار فتنها بود اندر زمان او آن موی او به پای رسد، گر فرو کشی لیکن به لاغری نرسد در میان او گویی طبیب خفتهی ما را خبر نبود: کامشب نخفت تا به سحر ناتوان او روزی که جان اوحدی از تن جدا شود از دوستی جدا نشود استخوان او از ذوقهای شعر روانش بسی که خلق گویند: کافرین خدا بر روان او