اوحدی مراغهای (غزلیات)/چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۵۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن) از اوحدی مراغهای |
' |
چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن ضرورتست در آن آستان به سر گشتن من از برای چنان آفتاب رخساری چو سایه عار ندارم ز دربدر گشتن چون در میان نتوان کرد دست با شیرین ضرورتست چو فرهاد در کمر گشتن اگر چه شد سخن عشق من به گیتی فاش بدین سخن نتوانم ز دوست بر گشتن گرم به تیغ زند چارهای نمیدانم بجز سپاس پذیرفتن و سپر گشتن ازو به تیر قضا روی برنگردانم ز دوست حیف بود خود بدین قدر گشتن به دوست گوی که: رحمت کن، ای نسیم صبا که نیست ممکن ازین دل شکستهتر گشتن حدیث من همه عالم برفت و خلق شنید وزین حدیث نخواهد ترا خبر گشتن ندانمت که چه افیون فگندهای درمی که باز عادت ما حیرتست و سر گشتن به جست و جوی تو آشفته میکنندم نام ز بس به بازار و کوچه در گشتن چو اوحدی سخن از آب دیده خواهد گفت گزیر نیست حدیث مرا ز تر گشتن