اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلها بربودند و برفتند سواران
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دلها بربودند و برفتند سواران) از اوحدی مراغهای |
' |
دلها بربودند و برفتند سواران ما پای به گل در شده زین اشک چو باران او رفت، که روزی دو سه را باز پس آید ما دیده به راه و همه شب روز شماران بر کشتنم ار شاه سواری بفرستد با شاه بگویید که: کشتند سواران اندیشهی باران نکند غرقهی دریا ای دیدهی خونریز، میندیش و بباران این حال، که ما را بجزو یار دگر نیست حالیست که مشکل بتوان گفت به یاران ما را به بهار و سمن و لاله چه خوانی؟ دریاب کزین لاله چه روید به بهاران؟ آهن که چه دید از غم آن چهره بگویید تا آینه پیشش نزنند آینه داران گر دوست دوایی ننهد بر دل مجروح مرهم ز که جوید جگر سینهفگاران؟ صد قصه نبشت اوحدی از دست غم او وین غصه یکی بود که گفتم ز هزاران