اوحدی مراغهای (غزلیات)/صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۵ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم) از اوحدی مراغهای |
' |
صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستم دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه تو در آن، گمان که: من خود ز کمند عشق جستم دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا بپذیر تحفهی من، که عظیم تنگ دستم خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته، یارب چو تو ایستاده بودی، به چه روی مینشستم؟ به مذن محلت خبری فرست امشب که به مسجدم نخواند، چو ترا همی پرستم چه سلامها نبشتم بتو از نیازمندی! مگرت نمیرسانند چنانکه میفرستم؟ اگرت رمیده گفتم، نشدم خجل، که بودی و گرم ربوده گفتی، نشدی غلط که هستم به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروید به نیاز من نباشد، که برت چو خاک پستم تو به دیگران کنی میل، چو من چگونه باشی؟ که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم دلم از شکست خویشت خبری چو داد، گفتی؟ دل اوحدی چه باشد؟ که هزار ازین شکستم