اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۵۵ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) (هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد)
از اوحدی مراغه‌ای
'


هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد درد دل برداد و درمانم نشد دوش راز عشق او بر مرد و زن قصد آن کردم که برخوانم، نشد صبر از آن دلدار و دوری زان نگار گر چه می‌گفتم که: بتوانم، نشد از شکایت‌ها که هست این بنده را یک سخن در گوش سلطانم نشد نیست یک شب، کز غم آن ماهرخ ناله و زاری به کیوانم نشد کی فراموشم شود یادش ز دل؟ نقش او چون هرگز از جانم نشد خود نه او پیشم نمی‌آید به روز شب خیالش نیز مهمانم نشد بارها گفتم که: گر دستم دهد داد ازان دلدار بستانم، نشد اوحدی گفت: آن پری در عشق ما نرم شد خیلی، ولی دانم نشد