اوحدی مراغهای (غزلیات)/از عشق تو جان نمیتوان برد
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۱۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (از عشق تو جان نمیتوان برد) از اوحدی مراغهای |
' |
از عشق تو جان نمیتوان برد وز وصل نشان نمیتوان برد بر خوان رخت ز بیم آن زلف دستی به دهان نمیتوان برد دارم به لب تو حاجتی، لیک نامش به زبان نمیتوان برد داری دهنی، که از لطافت ره بر سر آن نمیتوان برد چون چشم تو پیش عارضت راه بیتیر و کمان نمیتوان برد گر چه کمر تو پیچ پیچست با او به زیان نمیتوان برد کاری که کمر کند چو زلفت هر سر به میان نمیتوان برد از غارت چشمت اندرین شهر رختی به دکان نمیتوان برد بر سینهی اوحدی ز عشقت داغیست، که آن نمیتوان برد