صائب تبریزی (غزلیات)/دلربایانه دگر بر سر ناز آمدهای
' | صائب تبریزی (غزلیات) (دلربایانه دگر بر سر ناز آمدهای) از صائب تبریزی |
' |
دلربایانه دگر بر سر ناز آمدهای از دل من چه به جا مانده که باز آمدهای در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ چشم بد دور که بسیار بساز آمدهای بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای می بده، می بستان، دست بزن پای بکوب به خرابات نه از بهر نماز آمدهای آنقدر باش که من از سر جان برخیزم چون به غمخانهام ای بنده نواز آمدهای چون نفس سوختگان میرسی ای باد صبا میتوان یافت کزان زلف دراز آمدهای چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟ که به رخسارهی آیینه گداز آمدهای