صائب تبریزی (غزلیات)/شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم
' | صائب تبریزی (غزلیات) (شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم) از صائب تبریزی |
' |
شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم اخگر دلزندهام، محتاج دامان نیستم شبنم خود را به همت میبرم بر آسمان در کمین جذبهی خورشید تابان نیستم دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست چون سکندر درتلاش آب حیوان نیستم بوی یوسف میکشم از چشم چون دستار خویش چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم گر چه خار رهگذارم، همتم کوتاه نیست هر زمان با دامنی دست و گریبان نیستم کردهام با خاکساری جمع اوج اعتبار خار دیوارم، وبال هیچ دامان نیستم نیست چون بوی گل از من تنگ جا بر هیچ کس در گلستانم، ولیکن در گلستان نیستم نان من پخته است چون خورشید، هر جا میروم در تنور آتشین ز اندیشهی نان نیستم گوش تا گوش زمین از گفتگوی من پرست در سخن صائب چو طوطی تنگ میدان نیستم