صائب تبریزی (غزلیات)/گردنکشی به سرو سرافراز میرسد
' | صائب تبریزی (غزلیات) (گردنکشی به سرو سرافراز میرسد) از صائب تبریزی |
' |
گردنکشی به سرو سرافراز میرسد آزاده را به عالمیان ناز میرسد هرچند بیصداست چو آیینه آب عمر از رفتنش به گوش من آواز میرسد یعقوب چشم باخته را یافت عاقبت آخر به کام خویش، نظر باز می رسد خون گریه میکند در و دیوار روزگار دیگر کدام خانه برانداز میرسد؟ از دوستان باغ، درین گوشهی قفس گاهی نسیم صبح به من باز میرسد این شیشه پارهها که درین خاک ریخته است در بوتهی گداز به هم باز میرسد آن روز میشویم ز سرگشتگی خلاص کانجام ما به نقطهی آغاز میرسد صائب خمش نشین که درین روزگار، حرف از لب برون نرفته به غماز میرسد