محتشم کاشانی (غزلیات)/پری وشی دل دیوانه میکشد سویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (پری وشی دل دیوانه میکشد سویش) از محتشم کاشانی |
' |
پری وشی دل دیوانه میکشد سویش که نیست حد بشر سیر دیدن رویش به نوگلی نگرانم که میدمد چو گیاه کرشمه از در و دیوار گلشن کویش هنوز تیغ نیالوده تیز دستی بین که موج خون ز زمین میرسد به بازویش قیامتست قیامت که صور فتنه دمید جهان ز فتنهی نو خیز قد دلجویش ز خاک یوسف گل پیرهن دمد گل رشک اگر به مصر بردبار از چمن بویش چه رغبت است که سر بر نمیتواند داشت ز مزرع دل مردم چرنده آهویش ز دور کرد شکاری مرا رساند از سحر خدنگ نیمکش غمزه چشم جادویش لبش خموش و زبان کرشمهاش گویا ز نکته پروری گوشههای ابرویش چو محتشم به نخستین خدنگ او افتاد هزار بوسه فلک زد به دست و بازویش