انوری (قصاید)/درآمد موکب عید همایون
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (درآمد موکب عید همایون) از انوری |
' |
درآمد موکب عید همایون | که بر صاحب مبارک باد و میمون | |
سپهر مجد مجدالدین که شاهان | ز مجدش ملک را کردند قانون | |
عدو بندی که کلکش در دهاده | کند گل را ز خون فتنه گلگون | |
بکاهد وقت خشمش عمر در مرگ | بغلطد گاه کینش مرگ در خون | |
ازو دشمن چو دارا از سکندر | ازو حاسد چو ضحاک از فریدون | |
زهی جود از تو در قوت چو قارن | زهی آز از تو در نعمت چو قارون | |
عتابش بر زمین بارد صواعق | نهیبش بر زبان آرد شبیخون | |
امیران تو جباران گیتی | مطیعان تو بیداران گردون | |
زمانه تیره و رای تو روشن | خلایق تشنه و دست تو جیحون | |
غلط را سوخت حکمت بر در سهو | چرا را کشت امرت بر در چون | |
چه عالی همتی یارب که هردم | یکی در آفرینش بینی افزون | |
ندادی دل به دنیی و به عقبی | نبستی وهم در والا و در دون | |
قضا تدبیر دور چرخ میکرد | که بر ذات تو گشت اقبال مفتون | |
قدر ساز وجود دهر میساخت | که بر عرش تو شد اقبال مقرون | |
چو گیرد آتش خشم تو بالا | نیابد از دو عالم نیم کانون | |
چو از تو بگذری نزدیک آن قوم | نبیند کس مگر محرور و مدفون | |
چه خیزد آخر از قومی که هستند | غلام آلتی مولای التون | |
به مردی و مروت کی رسیدند | در انگشت تو این یک مشت مرهون | |
در آن موقف که از مصروع پیکار | زبان رمح گردان خواند افسون | |
رساند آتش کوشش حرارت | به ایوان مسیح و جیش ذوالنون | |
ز پشته پشته گشته ناظران را | نماید کوه کوه اطراف هامون | |
ز اشک بیدل و خون دلاور | همه میدان کنی جیحون و سیحون | |
خداوندا ز مدح تست حاصل | رخ رنگ مرا رنگ طبر خون | |
شنیدستم که پیش تخت اعلی | بزرگی خواند شعر قافیه خون | |
نه بر وجهی که باشد رونق او | در آخر کرد ذکر آب و صابون | |
جهان داند که معزولی نیابد | ربیع نطق را در ربع مسکون | |
هنوز از استماع شعر نیکوست | خرد را گوش درج در مکنون | |
سزای افتخار آن شعر باشد | که افزون باشدش راوی موزون | |
ز شعر باطل هر کس زبانم | نمیگفته است حقی تا بهاکنون | |
همیشه تا که حسن و عشق باشد | مثلها شاهد از لیلی و مجنون | |
جناب دوستانت باد جنت | طعام دشمنانت باد طاعون | |
شبت فرخنده و روزت خجسته | خزانت خرم و عهدت همایون |