انوری (قصاید)/ای نهان گشته در بزرگی خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای نهان گشته در بزرگی خویش) از انوری |
' |
ای نهان گشته در بزرگی خویش | وز بزرگی ز آسمان شده بیش | |
آفتاب این چنین بود که تویی | آشکار و نهان ز تابش خویش | |
تو ز اندیشه آن سویی و جهان | همه زین سوی عقل دوراندیش | |
باد بر سدهی تو هم نرسد | باد فکرت نه باد خاک پریش | |
وهم را بین که طیره برگشتست | پر بیفکنده پای ز ابله ریش | |
ای توانگر ز تو بسیط زمین | وز نظیر تو آسمان درویش | |
بیتو رفتست ورنه در زنبور | در پی نوش کی نشستنی نیش | |
لطف ار پای درنهد به میان | گرگ را آشتی دهد با میش | |
آسمان گر سلاح بربندد | تیر تدبیر تو نهد در کیش | |
ماهتاب از مزاج برگدد | گر به حلق تو بر بمالد خیش | |
ور کند چوب آستان تو حکم | شحنهی چوبها شود آدیش | |
جان نو دادهای جهانی را | فرق ناکرده اهل مذهب و کیش | |
این نه خلقست نور خورشیدست | که به بیگانه آن رسد چو به خویش | |
شاد باش ای به معجزات کرم | مریمی از هزار عیسی بیش | |
تا نگویی که شعر مختصرست | مختصر نیست چون تویی معنیش | |
بخدای ار کس این قوافی را | به سخن برنشاندی به سریش |