انوری (قصاید)/زهی ز عدل تو خلق خدای آسوده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (زهی ز عدل تو خلق خدای آسوده) از انوری |
' |
زهی ز عدل تو خلق خدای آسوده | ز خسروان چون تویی در زمانه نابوده | |
جهان به تیغ درآورده جمله زیر نگین | پس از تکبر دامن بدو نیالوده | |
ز شیر بیشهی سلجوقیان به یک جولان | شکاریی که به صد سال کرده بربوده | |
هزار بار ز بهر طلایهی حزمت | بسیط خاک جهان بادوار پیموده | |
چو دیده نیستیی بیسال بخشیده | چو دیده عاجزیی بیملال بخشوده | |
زبان نداده به جود و عطا رسانیده | وعید کرده به جرم و جزا نفرموده | |
ز حفظ عدل تو مهتاب در ولایت تو | طراز توزی و تار قصب نفرسوده | |
به دست فتح و ظفر بر سپهر دولت خصم | سپاهت از گل قهر آفتاب اندوده | |
دو گشته خانهی خورشید کی به روز مصاف | چو شیر رایت تو سر بر آسمان سوده | |
هنوز مطرب رزمت نبرده زخمه به گوش | که گوش ملک تو تکبیر فتح بشنوده | |
به روز حرب کسی جز کمان ز لشکر تو | ز هیچ روی به خصم تو پشت ننموده | |
ز بیم تیغ تو جز بخت دشمن تو کسی | در آن دیار شبی تا به روز نغنوده | |
اثر ز دود خلافت به روزنی نرسید | که عکس تیغ تو آتش نزد در آن دوده | |
ز خصم تونرود خون چو کشته گشت که خون | ز رگ چگونه رود کز دو دیده پالوده | |
از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده است | ز زنگ جور کدام آینه است نزدوده | |
قضاست امر تو گویی که از شرایط او | نه کاسته است فلک هرگز و نه افزوده | |
ز سعی غنچهی پیکان تست گلبن فتح | شکفته دایم و افتاده توده بر توده | |
شمایل تو به عینه نتایج خردست | که همگنانش پسندیدهاند و بستوده | |
ز تست نصرت دین وز خدای نصرت تو | دراز باد سخنتان که نیست بیهوده | |
تو میروی و زمین و زمان همی گویند | زهی ز عدل تو خلق خدای آسوده |