فرخی سیستانی (قصاید)/باغ دیبا رخ پرند سلب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) (باغ دیبا رخ پرند سلب) از فرخی سیستانی |
' |
باغ دیبا رخ پرند سلب | لعبگر گشت و لعبهاش عجب | |
گه دهد آب را ز گل خلعت | گاهی از آب لاله را مرکب | |
گه بهشتی شود پر از حورا | گه سپهری شود پر از کوکب | |
بیرم سبز برفکنده بلند | شاخ او کرده بسدین مشجب | |
بوستان گشت چون ستبرق سبز | آسمان گشت چون کبود قصب | |
حسد آید همی ز بس گلها | آسمان را ز بوستان هر شب | |
آب همرنگ صندل سودهست | خاک همبوی عنبر اشهب | |
سبزه گشت از در سماع و شراب | روز گشت از در نشاط و طرب | |
هر گلی را به شاخ گلبن بر | زند بافیست با هزار شغب | |
بلبلان گوییا خطیبانند | بر درختان همیکنند خطب | |
باز بر ما وزید باد شمال | آن شمال خجسته پی مرکب | |
بوستان شکفته پنداری | دارد از خلعت امیر سلب | |
میر یوسف برادر سلطان | ناصر علم و دستگیر ادب | |
جود را عنصرست وقت نشاط | عفو را گوهرست گاه غضب | |
خشم او برنتابدی دریا | گر برو حلم نیستی اغلب | |
وقت فخر و شرف سخاوت و جود | به دل و دست او کنند نسب | |
از کف او چنان هراسد بخل | که تن آسان تندرست از تب | |
زانکه همرنگ روی دشمن اوست | ننهد در خزانه هیچ ذهب | |
خواسته بدهد و نخواهد شکر | این صوابست و آن دگر اصوب | |
ای ترا مردمی، شریعت و کیش | ای ترا جود، ملت و مذهب | |
زر چو کاهست و دست راد تو باد | پیشگاه خزانهی تو مهب | |
خلق را برتر از پرستش تو | نیست چیزی پس از پرستش رب | |
هر که را دستگاه خدمت تست | بس عجب نیست گر بود معجب | |
با همه مهتران یکیست به کسب | هر که را خدمتت بود مکسب | |
از پی خدمت مبارک تو | مهتران کهتری کنند طلب | |
مر ترا معجزاتهای قویست | زیر شمشیر تیز و زیر قصب | |
روز هیجا که برکشی ز نیام | خنجری چون زبانهای ز لهب، | |
نشناسد ز بس طپد مریخ | که حمل برج اوست یا عقرب | |
هر کجا جنگ ساختی، بر خون | بتوان راند زورق و زبزب | |
هر که با تو به جنگ گشت دچار | با ظفر نزد او یکیست هرب | |
دشمنت هر کجا نگاه کند | یا نهان جای اوست یا مهرب | |
مسکن دشمن تو بود و بود | هر زمینی کز او نروید حب | |
ای به آزادگی و نیکخویی | نه عجم چون تو دیده و نه عرب | |
آنچه تو کردهای به اندک سال | اندر اخبار خوانده نیست و هب | |
بازگیری به تیغ روز شکار | گرگ را شاخ و شیر را مخلب | |
باز کردی به تیغ وقت شکار | پیل را ناب و استخوان و عصب | |
جز تو نگرفت کرگ را به کمند | ای ترا میر کرگگیر لقب | |
بس مبارز که زیر گرز تو کرد | پشت چون پشت مردم احدب | |
کشتن شیر شرزهی تبت | چشم زخم تو شاه بود سبب | |
تا بود «سیستان» برابر «بست» | تا بود «کش» برابر «نخشب» | |
تا به بحر اندرست وال و نهنگ | تا به گردون برست راس و ذنب | |
شادمانه زی و تن آسان باش | به عدو بازدار رنج و تعب | |
سال امسال تو ز پار اجود | روز امروز تو ز دی اطیب | |
می ستان از کف بتان چگل | لاله رخسار و یاسمین غبغب | |
آنکه زلفش چو خوشهی عنبست | لبش از رنگ همچو آب عنب | |
دایم از مطربان خویش به بزم | غزل شاعران خویش طلب | |
شاعرانت چو رودکی و شهید | مطربانت چو سرکش و سرکب |