شیخ بهائی (غزلیات)/نگشود مرا ز یاریت کار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | شیخ بهایی (غزلیات) (نگشود مرا ز یاریت کار) از شیخ بهایی |
' |
نگشود مرا ز یاریت کار | دست از دلم ای رفیق! بردار | |
گرد رخ من، ز خاک آن کوست | ناشسته مرا به خاک بسپار | |
رندیست ره سلامت ای دل! | من کردهام استخاره، صد بار | |
سجادهی زهد من، که آمد | خالی از عیب و عاری از عار | |
پودش، همگی ز تار چنگ است | تارش، همگی ز پود زنار | |
خالی شده کوی دوست از دوست | از بام و درش، چه پرسی اخبار؟ | |
کز غیر صدا جواب ناید | هرچند کنی سال تکرار | |
گر میپرسی: کجاست دلدار؟ | آید ز صدا: کجاست دلدار؟ | |
از بهر فریب خلق، دامی است | هان! تا نشوی بدان گرفتار | |
افسوس که تقوی بهایی | شد شهره به رندی آخر کار |