دقیقی (گشتاسپ نامه)/کی نامبردار فرخنده شاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دقیقی (گشتاسپ نامه) (کی نامبردار فرخنده شاه) از دقیقی |
' |
کی نامبردار فرخنده شاه | سوی گاه بازآمد از رزمگاه | |
به بستور گفتا که فردا پگاه | سوی کشور نامور کش سپاه | |
بیامد سپهبد هم از بامداد | بزد کوس و لشکر بنه بر نهاد | |
به ایران زمین باز کردند روی | همه خیره دل گشته و جنگجوی | |
همه خستگان را ببردند نیز | نماندند از خواسته نیز چیز | |
به ایران زمین باز بردندشان | به دانا پزشکان سپردندشان | |
چو شاه جهان باز شد باز جای | به پور مهین داد فرخ همای | |
سپه را به بستور فرخنده داد | عجم را چنین بود آیین و داد | |
بدادش از آزادگان ده هزار | سواران جنگی و نیزه گزار | |
بفرمود وگفت ای گورزمساز | یکی تا برشاه توران بتاز | |
به ایتاش و خلخ ستان بر گذر | بکش هر ک یابی به کین پدر | |
ز هر چیز بایست بردش به کار | بدادش همه بیمر و بیشمار | |
هم آنگاه بستور برد آن سپاه | و شاه جهان از بر تخت و گاه | |
نشست وکیی تاج بر سر نهاد | سپه را همه یکسره بار داد | |
در گنج بگشاد وز خواسته | سپه را همه کرد آراسته | |
سران را همه شهرها داد نیز | کسی را نماند ایچ ناداده چیز | |
کرا پادشاهی سزا بد بداد | کرا پایه بایست پایه نهاد | |
چو اندر خور کارشان داد ساز | سوی خانهاشان فرستاد باز | |
خرامید برگاه و باره ببست | به کاخ شهنشاهی اندر نشست | |
بفرمود تا آذر افروختند | برو عود و عنبر همی سوختند | |
زمینش بکردند از زر پاک | همه هیزمش عود و عنبرش خاک | |
همه کاخ را کار اندام کرد | پسش خان گشتاسپبان نام کرد | |
بفرمود تا بردر گنبدش | بدادند جاماسپ را موبدش | |
سوی مرز دارانش نامه نوشت | که ما را خداوند یافه نهشت | |
شبان شده تیرهمان روز کرد | کیان را به هر جای پیروز کرد | |
به نفرین شد ارجاسپ ناآفرین | چنین است کار جهان آفرین | |
چو پیروزی شاهتان بشنوید | گزیتی به آذر پرستان دهید | |
چو آگاه شد قیصر آن شاه روم | که فرخ شد آن شاه و ارجاسپ شوم | |
فرسته فرستاد باخواسته | غلامان و اسپان آراسته | |
شه بتپرستان و رایان هند | گزیتش بدادند شاهان سند |