دیوان شمس/چهل و چهارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (ترجیع بند) (چهل و چهارم) از مولوی |
' |
گر مه و گز زهره و گر فرقدی | از همه سعدان فلک اسعدی | |
نیستی از چرخ و ازین آسمان | سخت لطیفی، ز کجا آمدی؟ | |
چونک به صورت تو ممثل شوی | ماه رخ و دلبر و زیبا قدی | |
از تو پدید آمده سودای عشق | وز تو بود خوبی و زیبا خدی | |
گم شدهی هر دل و اندیشهی | هرچه شود یاوه توش واجدی | |
خاتم هر ملک و ممالک توی | تاج سر هر شه و هر سیدی | |
نوبت خود بر سر گردون زدند | چونک دمی خویش بر ایشان زدی | |
هر بدیی کو به تو آورد رو | خوب شود، رسته شود از بدی | |
ای نظرت معدن هر کیمیا | ای خود تو مشعلهی هر خودی | |
در خور عامست چنین شرحها | کو صفت و معرفت ایزدی؟ | |
گر برسد برق ازان آسمان | گیرد خورشید و فلک کاسدی | |
گرد نیایند وجود و عدم | عاشقی و شرم، دو ضدند هم | |
چون تلف عشق موبد شدی | گر تو یکی روح بدی صد شدی | |
مست و خراب و خوش و بیخود شود | خلق، چو تو جلوهگر خود شدی | |
ای دل من باده بخور فاش فاش | حد نزنندت، چو تو بیحد شدی | |
حد اگر باشد هم بگذرد | شاد بمان تو که مخلد شدی | |
ای دل پرکینه مصفا شدی | وی تن دیرینه، مجدد شدی | |
مست همی باش و میا سوی خود | چون به خود آیی، تو مقید شدی | |
روح چو بست و بدن همچو خاک | آبی و از خاک مجرد شدی | |
تیره بدی در بن خنب جهان | راوقی اکنون و مصعد شدی | |
خواست چراغت که بمیرد ولیک | رو که به خورشید موید شدی | |
جان تو خفاش بد و باز شد | چونک درین نور معود شدی | |
هم نفسی آمد، لب را ببند | تا بکی ام دم تو درآمد شدی | |
ساقی جان آمد با جام جم | نوبت عشرت شد خامش کنیم |