دیوان شمس/بگفتم با دلم آخر قراری

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۳۶ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (بگفتم با دلم آخر قراری)
از مولوی
'


بگفتم با دلم آخر قراری ز آتش‌های او آخر فراری تو را می‌گویم و تو از سر طنز اشارت می‌کنی خندان که آری منم از دست تو بی‌دست و پایی تو در کوی مهی شکرعذاری دلم گفتا ندیدی آنچ دیدم تو پنداری ز اکنون است کاری منم جزوی و از خود کل کل است وی است دریای آتش من شراری ورا دیدم چو بحری موج می‌زد و جان من ز بحر او بخاری ز تبریز آفتابی رو نمودم بشد رقاص جانم ذره واری خداوند شمس دین چون یک نظر تافت بجوشید آب خوش از جان ناری ز هر قطره یکی جانی همی‌رست همی‌پرید اندر لاله زاری