دیوان شمس/مرا اندر جگر بنشست خاری
نسخهٔ تاریخ ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۴۲ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | دیوان شمس (غزلیات) (مرا اندر جگر بنشست خاری) از مولوی |
' |
مرا اندر جگر بنشست خاری بحمدالله ز باغ او است باری یکی اقبال زفتی یافت جانم وگر چه شد تنم در عشق زاری کناری نیست این اقبال ما را چو بگرفتم چنین مه در کناری بگیر این عقل را بر دار او کش تماشا کن از این پس گیر و داری چو اندربافت این جانم به عشقش ز هستم تا نماند پود و تاری رخ گلنار گر در ره حجاب است چو گل در جان زنیمش زود ناری مشو غره به گلزار فنا تو که او گنده شود روزی سه چاری جمالی بین که حضرت عاشقستش بشو بهر چنین جان جان سپاری خداوندی شمس الدین تبریز کز او دارد خداوند افتخاری