سعدی (غزلیات)/بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم) از سعدی |
' |
بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم | میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم | |
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی | بار دلست همچنان ور به هزار منزلم | |
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک مرو | کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم | |
بارکشیده جفا پرده دریده هوا | راه ز پیش و دل ز پس واقعهایست مشکلم | |
معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود | گر چه به شخص غایبی در نظری مقابلم | |
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو | تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم | |
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من | چون برود که رفتهای در رگ و در مفاصلم | |
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم | مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم | |
گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق | ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم | |
سنت عشق سعدیا ترک نمیدهی بلی | کی ز دلم به دررود خوی سرشته در گلم | |
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم | چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم |