شبستری (گلشنراز)/کسی بر سر وحدت گشت واقف
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | شبستری (گلشنراز) (کسی بر سر وحدت گشت واقف) از شبستری |
' |
کسی بر سر وحدت گشت واقف | که او واقف نشد اندر مواقف | |
دل عارف شناسای وجود است | وجود مطلق او را در شهود است | |
به جز هست حقیقی هست نشناخت | از آن رو هستی خود پاک در باخت | |
وجود تو همه خار است و خاشاک | برون انداز از خود جمله را پاک | |
برو تو خانهی دل را فرو روب | مهیا کن مقام و جای محبوب | |
چو تو بیرون شدی او اندر آید | به تو بی تو جمال خود نماید | |
کس کو از نوافل گشت محبوب | به لای نفی کرد او خانه جاروب | |
درون جان محبوب او مکان یافت | ز «بی یسمع و بی یبصر» نشان یافت | |
ز هستی تا بود باقی بر او شین | نیابد علم عارف صورت عین | |
موانع تا نگردانی ز خود دور | درون خانهی دل نایدت نور | |
موانع چون در این عالم چهار است | طهارت کردن از وی هم چهار است | |
نخستین پاکی از احداث و انجاس | دوم از معصیت وز شر وسواس | |
سوم پاکی ز اخلاق ذمیمه است | که با وی آدمی همچون بهیمه است | |
چهارم پاکی سر است از غیر | که اینجا منتهی میگرددش سیر | |
هر آن کو کرد حاصل این طهارات | شود بی شک سزاوار مناجات | |
تو تا خود را بکلی در نبازی | نمازت کی شود هرگز نمازی | |
چو ذاتت پاک گردد از همه شین | نمازت گردد آنگه قرةالعین | |
نماند در میانه هیچ تمییز | شود معروف و عارف جمله یک چیز |