خاقانی (قصاید)/ناگذران دل توئی کز طرب آشناتری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (ناگذران دل توئی کز طرب آشناتری) از خاقانی |
' |
ناگذران دل توئی کز طرب آشناتری | خاک توام به خشک جان تا به لب آتش تری | |
خانهی دل به چار حد وقف غم تو کردهام | حد وفا همین بود، جور ز حد چه میبری | |
بر سرآتش هوا دیگ هوس همی پزم | گرچه به کاسهی سرم بر سرم آب میخوری | |
مایهی عمر جو به جو با تو دو نیمه میکنم | جوجوم از چه میکنی چیست بهانه بی زری | |
بر دل من نشان غم ماند چو داغ گاز ران | تا تو ز نیل رنگرز بر گل تر نشان گری | |
نور تویی و سایه من، چون گل و ابر از آن کنند | چشم تو و سرشک من، رنگرزی و گازری | |
بر دل خاقانی اگر داغ جفا نهی چه شد | او ز سکان کیست خود تا بردت به داوری | |
از تو بهر تهی دوی دولت وصل کی رسد | خاصه که چون بقا و عز خاص شه مظفری |