محتشم کاشانی (غزلیات)/چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد) از محتشم کاشانی |
' |
چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد | قرار خیمه با صحرای بیقراری زد | |
دو روز ماند عیار حضور قلب درست | ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد | |
خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست | حجاب در نظرش دم ز پرده داری زد | |
نخست بر سر من تاخت هر شکار انداز | که بر سمند جفا طبل جان شکاری زد | |
به دست مرحمتش کار مرهم آسان است | کسی که بر دل من این خدنگ کاری زد | |
نرفت ناقه لیلی به خود سوی مجنون | کز آن طرف کشش دست در عماری زد | |
نبرد بار به منزل چو محتشم ز جفا | کسی که پیش رخت لاف پردهداری زد |