دیوان شمس/مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی) از مولوی |
' |
مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی | به بوسیدن چنان دستی ز شاهنشاه سلطانی | |
بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد | هم از آغاز روز او را بدیدن ماه تابانی | |
دو خورشید از بگه دیدن یکی خورشید از مشرق | دگر خورشید بر افلاک هستی شاد و خندانی | |
بدیدن آفتابی را که خورشیدش سجود آرد | ولیک او را کجا بیند که این جسم است و او جانی | |
زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین | تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شادانی | |
زهی روز و زهی ساعت زهی فر و زهی دولت | چنان دشواریابی را بگه بینی تو آسانی | |
اگر از ناز بنشیند گدازد آهن از غصه | وگر از لطف پیش آید به هر مفلس رسد کانی | |
اگر در شب ببینندش شود از روز روشنتر | ور از چاهی ببینندش شود آن چاه ایوانی | |
که خورشیدش لقب تاش است شمس الدین تبریزی | که او آن است و صد چون آن که صوفی گویدش آنی |