سعدی (غزلیات)/چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت) از سعدی |
' |
چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت | با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت | |
عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد | ممن ز دست عشق تو زنار برگرفت | |
عشقت بنای عقل به کلی خراب کرد | جورت در امید به یک بار برگرفت | |
شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد | صوفی طریق خانه خمار برگرفت | |
با هر که مشورت کنم از جور آن صنم | گوید ببایدت دل از این کار برگرفت | |
دل برتوانم از سر و جان برگرفت و چشم | نتوانم از مشاهده یار برگرفت | |
سعدی به خفیه خون جگر خورد بارها | این بار پرده از سر اسرار برگرفت |